Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
مينگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
صداي خفيف، غرولند، صداي مِن مِن. مينگ-مينگ ائدمك (ming-ming edmәk) = مينگيله‌مك (mingilәmәk)
مِن مِن كردن، تمجمج كردن كلمات، نارسا حرف زدن، غرولند كردن

مينگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
هزار، عدد 1000

مينگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
چرت، خواب كوتاه. (← مون و مين3)

مينتير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دو رشتة نسبتاً ضخيم كه در كناره‌هاي فرش بافته مي‌شود. (← بون1 ، بونتور)

ميق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
مك زدن بر پستان، عمل مكيدن.
صدا، صداي خفيف. ميق-ميق (mıq-mıq)
پي در پي مكيدن.
صدايي كه پازن يا قوچ مست از خود در آورد. ميق-ميق ائدمك (mıq-mıq edmәk)
بر پستان مك زدن.
مست شدن، هوس ازدواج كردن. ميق وورماق (mıq vurmaq)
مكيدن، مك زدن.
صدا دادن

مير : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
آخوند، با سواد، ملّا، معلّم.
رئيس، امير، بزرگ.
آنكه مادرش سيّده باشد. ميراخوْر (miraxor)
مير آخور، مسئول اصطبل، رئيس مهتر‌ها. ميرزا (mirza)
آخوند، ملّا، معلّم.
آنكه مادرش سيّده باشد. مير شيكال (mir şıkal)
مير شكار، صيّاد

مير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: لب و لوچه، محل برخورد دو لب، لب و اطراف دهان. (← مور) ميرّيشماق (mırrışmaq)
لبخند زدن، خنديدن. ميرّيلاشماق (mırrılaşmaq)
به صورت دسته جمعي لب جنباندن و صدا كردن حيواناتي چون گوسفند و شتر. ميرّيلاماق (mırrılamaq)
صدا كردن گوسفند يا شتر بطوري كه لبهايش تكان بخورد. ميرينگ (mırıng)
زكام خفيف، سرما خوردگي كه باعث ايجاد حسّاسيت در بيني، دهان و لب و لوچه گردد

ميرْك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آرنج. (گلّه‌زن)

ميرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دُرد، رسوبات مايعات، آلودگي آب و مايعات. ميرْتْلى (mırtlı)
داراي درد و رسوبات، آب گل آلود. ميرت-و-ملَنگ (mırt-o-mәlәng)
دُرد و آلودگيهاي آب

ميرْزينگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مژه. (گلّه‌زن)

ميش بيسيار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ميش بسيار، نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري

ميخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ميخ و هر چيز نوك تيز و ميخ مانند. ميخَك (mixәk)
ميخك، نام درختي كه از تيرة موردها است و غنچة باز نشدة آن كه مورد استفاده قرار مي‌گيرد، شبيه ميخ است

ميز : تورکجه فارسجا - قشقایی

= ميزّ (mizz)
صداي خفيف، صداي آهنگين. (← ميز) ميزّوْو (mizzov)
چشمة آب كم، آبي كه با صداي خفيف جاري شود

ميز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صدايي كه آهنگ خاصّي داشته باشد، آواز خفيف. ميز چكمك (mız çәkmәk)
صدايي شبيه صداي پرندگان يا جانوران را در آوردن. ميزقان (mızqan)
مضراب آلات موسيقي.
آلت موسيقي.
موسيقي. ميزقيرْتْماق (mızqırtmaq) = ميزقيرماق (mızqırmaq)
صدايي شبيه صداي بز يا ميش كوهي در آوردن.
نواختن آلات موسيقي. ميزقينماق (mızqınmaq)
زمزمه كردن، با صداي زير و كوتاه ترنّم كردن. ميز-ميز (mız-mız)
زمزمه، نواي آهنگين و كوتاه. ميز-ميز ائدمك (mız-mız edmәk)
زمزمه كردن، به آهستگي آواز خواندن. ميزّيريق (mızzırıq)
كم و خفيف، مقدار كمي از مايعات.
راه باريك. (← چيز، چيزّيريق) ميزّيلاماق (mızzılamaq)
زمزمه كردن، ترنّم كردن

امَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
مزد، دستمزد.
رنج و زحمت، كار. (در تركي قديم «امگه‌مك» = زحمت كشيدن) امك ايتيرمك (әmәk itirmәk)
زحمت كسي را نديده گرفتن. امكسيز (әmәksiz)
بدون دستمزد

مكّه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مكه، خانة خدا. مكّه يوْلو (mәkkә yolu)
راه مكّه، راه شيري، راه كهكشان

مكَنْز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام نوعي تفنگ قديمي

عمل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) عمل، كار. عمله (әmәlә)
عوامل و كار گزاران ايلخان، نام ايلي از ايلات عمدة قشقايي و نام چندين طايفه در ايلات مختلف قشقايي كه عمدتاً نيروهاي نظامي-سياسي خوانين به شمار مي‌رفتند.
كارگر. عمله گلمك (әmәlә gәlmәk)
به عمل آمدن، پرورش يافتن، به نتيجه رسيدن. عمله‌ليك (әmәlәlik)
كارگري. عملي (әmәli)
عملي، قابل عمل.
مصنوعي، دندان يا اعضاي مصنوعي بدن.
نوعي چماق كه به آن «دومّو گوْوو» (دُمِ گاوي) هم مي‌گويند. عملي آرّي (әmәli arrı)
نيكو كار. عملي آزماق (әmәli azmaq)
خراب شدن كار، اشكال تراشي در كار. عملينگ آزسين. (عمل تو بسوزد، كارت خراب شود.) عملي يانميش (әmәli yanmış)
خرابكار، آنكه عملش مورد نفرين ديگران قرار گيرد

مل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: عمل فحل آمدن گاو، تمايل جنسي گاو توأم با سر و صدا. ملَتديرمك (mәlәtdirmәk) = ملَتمك (mәlәtmәk)
واداشتن گوسفندان به بع بع كردن. ملَشمك (mәlәşmәk)
بع بع كردن دسته جمعي گوسفندان. ملَشمه (mәlәlşmә)
بع بع به صورت دسته جمعي. مل-مل ائدمك (mәl-mәl edmәk)
عشوه و غمزه فروختن، حركات شهوت انگيز داشتن زنان در مقابل مردان.
تكان خوردن ماهيچه‌هاي كفل و جانبين در موقع راه رفتن. ملَنگ (mәlәng)
مست و سر خوش، شاد و شنگول. ملَنگي (mәlәngi)
شوخ و بذله‌گو.
مورد تمسخر و شادي ديگران قرار گرفته، رسوا، آبرو باخته. مله (mәlә)
فعل امر از مصدر «مله‌مك» (بع بع كردن) مله قوش (mәlә quş)
نام نژادي از اسبها. مله گلمك (mәlә gәlmәk)
فحل آمدن گاو، طلب شهوت از جنس نر. مله‌مز (mәlәmәz)
بي سر و صدا، آرام و ساكت.
نام رودخانه‌اي در استان بوشهر. مله‌مك (mәlәmәk)
بع بع كردن. مل يئمك (mәl yemәk)
فحل آمدن گاو، بر خوردن و آبستن شدن گاو

ملاف : تورکجه فارسجا - قشقایی

= ملافه (mәlafә)
(ع) ملحفه، جلد پارچه‌اي لحاف يا دشك

ملاقه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) ملعقه، قاشق بزرگ، كفچة آهني

ملغَم : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ازدحام و انبوه.
مخلوط، در هم. (← بلغم) ملغَمه (mәlğәmә)
آنچه با هم مخلوط و در هم شده باشد، خمير. ملغمي (mәlğәmi)
كودكي كه بر اثر خوردن غذاهاي مختلف و شن و خاك بيمار شده باشد، مبتلا به بيماري سوء هاضمه. ملغمي اوْلماق (mәlğәmi olmaq)
دچار بيماري سوء هاضمه شدن

ملْهه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: رنگ خاكستري. (در مورد رنگ گوسفند به كار مي‌رود؛ چنانكه گويند
ملهه قوْيون (گوسفند خاكستري رنگ)

ملهَم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: محرّف مرهم، داروي زخم

ملهوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مهلاب، دانة درختي خوشبو كه از آن گردن بند درست كنند؛ اين درخت معمولاً در كنار رودخانه‌ها مي‌رويد و دانه‌هايش مثل دانة انگور است كه در ابتدا سبز و سپس قرمز رنگ مي‌شود. ازچوب اين درخت عصا مي‌سازند