Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
اوْيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

= اويى (oyı)
نوعي از انواع بافته‌هاي مرغوب و ارزشمند ايلات قشقايي

اؤيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «اؤيومك» (استفراغ كردن) اؤيونمك (öyünmәk)
آب دهن را ريختن و حرف زدن، لاف زدن، به خود باليدن

اؤيود : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پند، نصيحت. (← اؤگ، اؤگود)

اؤز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خود، خويشتن. شخصهاي ششگانة آن عبارتند از‌
اؤزوم (خودم)، اؤزونگ (خودت) اؤزو (خودش) اؤزومـوز (خودمان)، اؤزونگوز (خودتان)، اؤزلري (خودشان) اؤز-اؤزونه (öz-özünә)
خود به خود، به اختيار خود.
به تنهايي. اؤز باشينا (öz başına)
خود سرانه، به اختيار خود.
به تنهايي.
بي سرپرست، بي صاحب. اؤزبك (özbәk)
ازبك، طايفة خود مختار و مستقل، نام طايفة ازبك كه يكي از شاخه‌هاي تركان به شمار مي‌رود. اؤز خوْشونا (öz xoşuna)
به ميل خود، به دلخواه خود، آزادانه. اؤزگل (özgәl)
بي حيا، پر رو، آنكه خود به خود نزد ديگـران رود. اؤز گوجونه (öz gücünә)
به نيروي خود، به اختيار خود. اؤزّه‌گ (özzәg)
رگ ابهر ، رگ جان، رگ پشت كه به دل چسبيده است، امّ الشّرايين. اؤزّه‌گي اوزولدو
رگ جانش پاره شد. اؤزوکو (özükü)
مال خودش، متعلّق به خودش. اؤزومکو (özümkü)
مال خودم، متعلّق به خودم. اؤزوموزدن يئيـلَر (özümüzdәn yeylәr)
از ما بهتران، اجنّه. اؤزونده گؤرَن (özüdә görәn)
قدرتمند، توانا، قادر. اؤزونه آلماق (özünә almaq) = اؤزونه گؤتورمك (özünә götürmәk)
به خود گرفتن، منسوب به خود دانستن.
اقرار كردن، اعتراف كردن. اؤزونه گلمك (özünә gәlmәk)
به خود آمدن، به هوش آمدن و متوجّه شدن. اؤزونه گؤوه‌نْمك (özünә gövәnmәk)
به خود باليدن. اؤزونو (özünü)
خودش را. اؤزونـو اؤلدورمك (özünü öldürmәk)
خود كشي كردن. اؤزونو ايتيرمك (özünü itirmәk)
خود را گم كردن، خودخواه و متكبّر شدن.
دستپاچه شدن، عجله كردن. اؤزونونکو (özününkü)
متعلّق به خودش، مال خودش

اؤزگه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: غريبه، بيگانه. (ريشة كلمه از «اوزمك» (بريدن) است به اعتبار بريده شدن از خوديها.)

په : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پس، بنا بر اين

پعّ : تورکجه فارسجا - قشقایی

= پعّه (pә’ә)
از ادات تعجّب

پا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
قسمت، بهره. (← پاي)
شريك، همدست.
شانس، موفّقيّت و كاميابي. پا وئرمك (pa vermәk)
سعادت و شانس رو آوردن

پا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
(ف)
پا، ستون بدن.
پايين. (اصل كلمه فارسي است امّا با پسوندهاي فارسي و تركي تركيبات فراواني دارد كه در تركي قشقايي رواج گسترده‌تري دارد.) پابّارا (pabbara) = پاپّارا (pappara) = پا پَرّه (pa pәrrә)
فوّاره، جهش آب از پايين به بالا. پا بوس (pa bus)
پاي بوسي، زيارت. پا به ركاب (pa bә reka)
پا در ركاب، آمادة حركت. پا به زا (pa bә za)
زمان زايمان. پا

پا به سِنّ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ميان سال، پير و مسن. پا پَتي (pa pәtı)
پا برهنه، بدون كفش.
بيچاره و تنگدست. پا پَلَك (pa pәlәk) = پا پله پيچَك (pa pәlә pıçәk)
فنّي است كه در هنگام كشتي گيري به كار بندند. پا پئچ (pa peç)
پا پيچ، پاتابه.
دردسر، مزاحمت. پاپئي اوْلماق (pa pey olmaq)
پا پي شدن، به دنبال چيزي رفتن، توجّه كامل داشتن. پاپيريز (papırız)
پا بريز، خمير ريز كه به ماكيان دهند.
نام گياهي شبيه سير، كه داراي پيازچه‌اي قهوه‌اي رنگ است و پرزهاي پنبه مانند و نرمي دارد. در گذشته با سنگ چخماق به اين پرزها ضربه مي‌زدند و از آن آتش درست مي‌كردند. پا پيزه‌گْلَنمَك (pa pizәglәnmәk)
يك مرتبه از جا پريدن، جهيدن و به سرعت حركت كردن. پا پيش (pa piş)
پا پيچ، مزاحمت.
پا پوش، كفش.
كلَك، نيرنگ. پا پيله پيچك (pa pilә piçәk)
پا را حائل كردن براي زمين زدن رقيب در كشتي.
منحرف كردن، از راه به در بردن. پا تخت (pa tәxt)
پايتخت، مقر حكومت مركزي. پا توْوا (pa tova)
پا تابه، پا پيچ. پا دار (padar)
موقّر و سنگين.
زرنگ، سريع و چابك.
بدون وقفه، پي گير.
ثابت و پايدار.
اصيل و آزاده. هادار پادارا باخمير. (آدم پر هياهو و جنجال برانگيز به افراد اصيل توجّهي ندارد.) پا دارليق (padarlıq)
ثبات، پايداري.
اصالت و آزادگي.
وقار و سنگيني. پا دوْو (pa dov) = پا دوْوه‌ك (pa dovәk)
پادو، نوكر، غلام. پا دوْولوق (pa dovluq)
پا دوي، نوكري، غلامي. پارّوْو (parrov)
حيواني كه روي پا حركت كند، مال موقّتي، مال يا حيواني كه براي انسان بقا و وفايي ندارد. پارّيز (parrız) = پارّيمان (parrıman)
از پا افتاده، خسته، مريض و ناتوان. پافّارا (paffara)
فوّاره. پا كار (pa kar)
نوكر، رابط اجرايي بين مالك و رعيّت. پا كش (pa kәş)
كفش، پا پوش.
ساق پوش، نوعي جوراب كه فقط ساق پا را بپوشاند.
تكّه طناب كوچكي كه به قسمت پايين چادر بسته مي‌شود تا چادر را محكم نگه دارد. پا كور (pa kur)
پا كوتاه، كوتوله، كوتاه قد. پا كؤله (pa kölә)
مجموعه‌اي از ساقة گياهان و درختان كه در خوابگاه و زير پاي بزغاله‌ها و برّه‌ها فرش مي‌كنند تا از آسيب سرما و باران مصون مانند. (← ايچ، ايچليك) پا گرد (pa gәrd)
بيكاره، ولگرد.
نوكر، غلام. پا مال (pa mal)
پايمال، از بين رفته، زير پا له شده. پا مال–پاشار (pa mal-paşar)
ريخت و پاش. پايا (paya)
پايه، شالوده، اساس.
پايه، ديرك، چوب ستبر.
ستون.
قسمت زيرين ميز يا صندلي، پاية هر چيز.
مقام و منزلت. پايا پئچ (paya peç)
پايه پيچ، گُمپلهاي زينتي كه به پاية چادر بسته مي‌شود. پايا توتماق (paya tutmaq)
پايه گرفتن، در تركه بازي براي دفاع از خود پايه را حائل قرار دادن. پايادار (payadav)
پايدار، محكم، ابدي.
داراي قدر و منزلت. پاي اوزاتماق (pay uzatmaq)
خسته شدن. پايِ پييادا (paye piyada)
با پاي پياده، بدون سوار شدن. پايدار (paydar)
پايدار، استوار و محكم. پايدارليق (paydarlıq)
پايداري، استقامت. پايناق (paynaq) = پايناخ (paynax)
حيوان چلاق، حيواني كه بر اثر فرسودگي سُم پا، يا بر اثر پيري و بيماري نتواند حركت كند.
تنبل، دير جنبنده

پاچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: اصطلاحي است كه براي نشاندن كودك بيان مي‌شود. پاچّا (paçça)
پاچه، لنگ.
پاچه كوه، دامنة كوه. (بعيد به نظر مي‌رسد كه اين كلمه از
(پا + چه) = پاچه فارسي باشد.) پاچ ائدمَك (paç edmәk)
نشستن. (به زبان كودكانه) پاچّا پارا (paçça para) = پاچّا پَرَست (paçça pәrәst)
پاچه پرست، فاسق، هيز و شهوت ران. پاچّالاماق (paççalamaq)
پاچة انسان يا حيواني راگرفتن.
قيچي كردن پشم يا موي ناحية پاچه و اطراف شكم حيوان

پاگير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام تيره‌اي از ايل كشكولي

پاك : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
پاك، تميز.
مخلص، بي غلّ و غش، پاك دامن.
همه، همگي، به طور كامل

پال : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بال، پر، وسيلة پرواز، وسيلة پوشش بدن پرندگان. (← بال1 و پار1) پالا-پال (pala-pal)
در خواب حرف زدن، به عالم ديگر پريدن و سخنان پرت و پلا گفتن، هذيان. پالات (palat)
بال، بال و پر. پالازلانماق (palazlanmaq)
بال و پر زدن، تقلّا كردن.
بال و پر در آوردن جوجه و پرندگان كوچك. پاوس (palas)
پلاس، پوشاك، وسيلة پوشش، بافته‌هايي از قبيل جاجيم، گليم و امثال آنها. پاوسيك (palassık)
پلاستيك، محفظة نايلوني. پالان (palan) = پالَنگ (palәng)
پالان، جل، وسيلة پوشش بدن الاغ. پالانچا (palança)
پالان كوچك، پالانچه. پالانلاماق (palanlamaq)
پالان بر حيوان گذاشتن. پالانلى (palanlı)
پالان پوشيده، الاغ پالاندار. پالپازلاما (palpazlama)
تعجيل، آشفتگي و سراسيمگي. پالپازلاماق (palpazlamaq) = پالپازلانماق (palpazlanmaq)
بال و پر زدن، تقلّا كردن. پال-پال ائدمك (pal-pal edmәk)
بال و پر زدن پرنده در حال مرگ. پال-پالى (pal-palı)
آدم فعّال، مضطرب و پر جنب و جوش، حسّاس و پر هيجان. پالتار (paltar)
لباس، وسيلة پوشش. پالتوْو (paltov)
پوشش ضخيمي كه در فصل سرما روي لباسهاي ديگر پوشند. پاللى (pallı)
بال دار، پرندة بال دار

پالا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: محرّف «پارا» به معني پول كه در تركيه رايج است و در قشقايي «پلإل-و-پالا» مي‌گويند

پاوسنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
سماجت، سمج بازي، فعاليت بيش از حدّ معمول.
سراسيمه، سر در گُم.
پرسه زدن، دور زدن

پالديم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پاردُم الاغ. (← پار1، پاردوم) پالديم سوْودالـی (paldım sovdalı)
پاردم ساييده، مكّار و حيله گر

پاليت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بلوط. (← بل، بليت)

پال‌پيم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (← پار1، پارپيم)

پامّالا پيس : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
صداي در رفتن باد معده، صداي در رفتن تفنگ سرپُر.
تنبل. پامّالا پيسّاق (pammala pissaq)
روده و امعاء كه از مقعد بيرون آيد

پامّيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پنبه. (ريشة كلمه از واژة تقليدي «پام» (صداي تركيدن دانة پنبه) درست شده است.) پامّيقليق (pammıqlıq)
پنبه زار

پاپاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كلاه، نوعي كلاه زمستاني كه روي گوش و گردن را مي‌گيرد. (كلمه از «پاپ» گرفته شده و اين نوع كلاه هم مخصوص پاپها و بزرگان بوده است؛ البتّه در قديم به تاج هم پاپاق مي‌گفتند.) پاپاقلـی (papaqlı)
كلاه بر سر

پاقّير : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
چماق، شش پر، چوبدستي محكم.
كثيف، آلوده.
شلخته و نا منظّم

پار : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
درخشش، نور. (← پيـر1) پارلا (parla)
فعل امر از مصدر «پارلاماق» (روشن شدن) پارلاتماق (parlatmaq)
برّاق كردن، نوراني كردن. پارلاق (parlaq)
درخشان، نوراني و روشن. پارلاماق (parlamaq)
روشن كردن، نوراني كردن. پارلانماق (parlanmaq)
روشن شدن. پارّيلاماق (parrılamaq)
درخشيدن، نوراني شدن

پار : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1) = پارّ (parr)
صداي پريدن پرندگان. (← پر)
صداي دريده و پاره شدن پارچه، بافتنيها و امثال آن.(← بار) پارا (para)
پاره، دريده.
دسته، گروه. بير پارا آدام. (دسته‌اي از انسانها)
طناب كوتاه، طناب كوتاهي كه گويي بريده شده.
بافتني كنگره دار. پارا–پارا (para-para)
پاره پوره، از هم دريده.
كنگره دار. پارا-پورا (para-pura)
پاره پاره، تكّه تكّه. پارالاماق (paralamaq)
پاره كردن، دريدن.
بستن، بند بر دست كسي گذاشتن. پارالانماق (paralanmaq)
پاره شدن.
متفرّق و پراكنده شدن. پارپيم (parpım)
عبور دادن گلّة گوسفندان و ساير حيوانات از زير يك طناب يا تونل به خاطر رفع بلا و بيماري. (مطابق اعتقادات ايلي) پارچا (parça)
پارچه، بافتني و هر چيز بافته شده.
تكّه، پاره، قطعه. پارچالاماق (parçalamaq)
قطعه قطعه كردن، تكّه پاره كردن. پارچالانماق (parçalanmaq)
قطعه قطعه شدن، تكّه پاره شدن. پار دوم (par dum)
پاردم حيوان، طناب كوتاه يا تسمه‌اي كه از دو طرف پالان يا زين به پشت ران حيوان بسته مي‌شود. پار دوم سوْودالي (par dum sovdalı)
پاردم ساييده، بي حيا و مكّار. پار سنگ (par sәng)
پارة سنگ، سنگي كه در يك كفة ترازو نهند. پارسنگ آپارماق (par sәng aparmaq)
پارسنگ بردن، كم وزن شدن.
مجازاً به معني كم عقل شدن، خل شدن. پارّيلاماق (parrılamaq)
صداي پرواز پرندگان به گوش رسيدن.
پر كشيدن، پرواز كردن