Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
پيلّه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پلّه، نردبان. پيلّه‌كان
نردبان، پلّه

پيلته : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
فتيله، فتيلة چراغ. (← پيل و پيت3، پيتيله)
نوار پارچه‌اي يا مقدار پنبه‌اي كه آغشته به دارو باشد و بر روي زخم قرار دهند، باند زخم.
بيماري رشته

پيلتاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گياه خشك و پرز دار. (← پيت2، پيتيراق)

پيمبيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

= پيمّيق (pımmıq)
قسمتي از ساز و كرنا كه در دهان گذاشته مي‌شود و با دميدن در آن، ساز به صدا در مي‌آيد.
تلنگر، ضربة انگشت

پيمّيريق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
خيلي كوچك.
خيلي كم

پين : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مخرج، مقعد. (← پ.ی.ن) پيناس (pinas)
خسيس، لئيم، پست. پينتي (pinti)
كثيف، پلشت.
خسيس، ممسك. پنتيليك (pintilik)
خساست

پينه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
پينه، وصله، پرگاله.
پينة دست كه بر اثر كار زياد ايجاد شده باشد. پينه باغلاماق (pinә bağlamaq)
پينه بستن دست يا پيشاني. پينه دوز (pinә duz)
آنكه كفشهاي پاره پوره را بدوزد. پينه دوزلوق (pinә duzluq)
پينه دوزي. پينه‌له‌مك (pinәlәmәk)
وصله زدن، پرگاله زدن

پينه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
پونه، پودنه

پين : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
مقعد، مخرج. پينّين (pınnın)
تنبل.
بيماري بواسير

پينْج : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پنجه، انگشت. پينج آتماق (pinc atmaq)
چنگ انداختن. پينجه (pincә)
پنجه، انگشت. پينجه‌له‌مك (pincәlәmәk)
پنجه افكندن، چيزي را با پنجه‌ها فشردن. پينج وورماق (pinc vurmaq)
چنگ انداختن، پنجه افكندن. پينجيرله‌مك (pincirlәmәk)
با پنجه‌ها فشردن، كوبيدن و له كردن. پينجيق (pinciq)
تلنگر، ضربه با انگشت

پينَكي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: چرت، خواب موقّتي. پينَكيله‌مك (pinәkilmәk)
چرت زدن، خوابيدن

پينخيرماق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: عطسه كردن حيوان در هنگام احساس خطر

اپير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «اپيرمك» (فرسوده شدن.) اپيرَتْمَك (әpirәtmәk) = اپيرْتْمك (әpirtmәk)
فرسوده كردن.
پژمرده كردن.
سوزاندن، تاول افتادن. اپيرمك (әpirmәk) = اپيره‌مك (әpirәmәk)
فرسوده شدن، فرتوت شدن.
پلاسيدن و پژمرده شدن.
سوختن، تاول زدن. اپيريك (әpirik)
فرسوده، پوسيده

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
سالخورده و مسن. (در اصل به معني «فرسوده و فاسد شده» است. ← پيرمك)
عارف پير، مرشد.
آرامگاه پير طريقت كه مورد احترام و زيارت مردم قرار مي‌گيرد. پير آلا توْو (pir ala tov) = پير آلايى (pir alayı)
درخت مقدّس كه بر ساقه‌ها و شاخه‌هايش پارچه بندند و نذر كنند. پير چيتي (çiti pir)
پارچة چيتي كه از اماكن مقدّس به عنوان تبرّك بردارند و بر بازوي كودكان بندند. پيرِ لك‌لك (pire lәklәk) = پيرِ جرگه (pire cәrgә)
اماكن و جايگاه مقدّس، درختان مقدّسي كه به ساقه‌ها و شاخه‌هاي آنها پارچه مي‌بندند و نذر مي‌كنند. پيرمَك (pirmәk)
كفك زدن، ترش كردن، فاسد و خراب شدن.
كفك، قارچ

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
درخشش. (← پير1) پيرينگه (piringә)
جرقه، شراره

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
خرمن گندم، جو و … كه دانه هاي آن در داخل ساقه باشد

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

(4)
صوتي است جهت فرا خواندن بزها و بزغاله‌ها براي خوردن برگ درختان در هنگام تكاندن درختاني چون كُنار (سدر) كه برگ آن خوراك مفيدي براي دامهاست

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
درخشش، نور.
طلوع، بر آمدن آفتاب.
پرواز، پريدن پرندگان. پيرّ اوْلماق (pırr olmaq)
دميدن، طلوع كردن.
بر بر نگاه كردن، زل زدن در چشم ديگران. پير دئمك (pır demәk)
طلوع كردن خورشيد يا ماه. پيرلانماق (pırlanmaq) = پير وورماق (pır vurmaq) = پير وئرمَك (pır vermәk)
درخشيدن،‌ طلوع كردن، دميدن. پيرّيلاشماق (pırrılaşmaq)
برق زدن و درخشيدن اشياي نوراني. پيرّيلاماق (pırrılamaq)
برق زدن، درخشيدن. پيرّيلْتي (pırrıltı) = پيرّينْتي (pırrıntı)
جرقّه، آتش پاره. پيرينگه (pırıngә)
جرقّه، شرارة آتش.
تراشه، براده و ريزه هاي هر چيز

پير : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
چرخش، عمل چرخيدن و دور زدن. پير-پيرَّك (pır-pırrәk)
پروانه، نام حشره‌اي كه از پيله و برگ درخت توت به وجود آيد.
فرفره.
مجازاً زرنگ و چابك. پير وئرمك (pır vermәk)
چرخاندن، تاب دادن. پير يئمَك (pır yemәk)
چرخيدن، دور زدن

پير مَهي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سخن نابجا، گفتار خام

پير مورادلى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پير مرادي، نام طايفه‌اي از ايلات شش بلوكي و كشكولي

پيرْچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در هم پيچيده، در هم فرو رفته. (← پرچ و پيچّ) پيرچ اوْلماق (pırç olmaq)
در هم پيچيدن، خرد و له شدن. پيرچيم (pırçım)
پرچم، بيرق.
گمپل، بافتني تزييني.
آنچه كه وسيلة نصب باشد، ميخ، ميخ و پرچ

پيرْچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
درخشش، برق.
سوختن (به وسيلة آب يا روغن داغ) پيرچ اوْلماق (pırç olmaq)
درخشيدن.
سوختن.
در قمار سوختن و باختن

پيرچيم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پرچم. (← پرچ، و پيرچ، پيرچيم)