Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
پوسّ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
چاپار خانه، ادارة پست قديم.
پاسگاه، نيروي انتظامي محل

پوشْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف)
پشت، پشت سر، دنبال.
پشتيبان، هوادار، ياور، كمكي. پوشتَك (puştәk)
پشتك، وارو. (در ورزش شنا) پوشتلو (puştlu)
داراي حامي و پشتيبان.
انبوه و فراوان. پوشت مازّا (puşt mazza)
گوشتي كه در دو طرف استخوان پشت (ستون فقرات) قرار مي‌گيرد. پوشته (puştә)
آنچه بر پشت گيرند، پشتة هيزم و امثال آن.
پشتي، آنچه بر پشت نهند و بر آن تكيه كنند.
قسمتي از گاو آهن چوبي كه روي بوشة خيش قرار دارد. پوشتو (puştu)
پشتي، آنچه بر پشت نهند و بر آن تكيه كنند.
عمل مقاربت پرندگان. پوشتو ائدمَك ( puştu edmәk)
مقاربت و مجانبت پرندگان. پوشتو گولو (puştu gülü)
پشت گلي، سرخ كم رنگ، رنگي كه مثل رنگ پشت گل سرخ باشد. پوشت وئرمك (puşt vermәk)
پشتيباني و كمك كردن.
فرار كردن

پوتون : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پوتين، كفش ساقه بلند

پوخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بخار، دود غليظ ناشي از حرارت. پوخار (puxar)
بخار. پوخارلانماق (puxarlanmaq)
بخار كردن، دود كردن. پوخاری (puxarı)
بخاري. پوخور (puxur)
بخور، بخور گياهي، عمل بخور دادن. پوخْت (puxt)
پخت، طبخ.
مقداري كه به اندازة يك بار پخت كنند. پوخت ائدمك (puxt edmәk)
پختن. پوخته (puxtә)
آدم پخته و با تجربه، ماهر و زبر دست

پوخوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بخو، آلتي فلزي كه با آن پاي حيوان يا انسان مجرم را بندند. (ريشة كلمه از مصدر «بوْغماق» (خفه كردن) است. ← بوخوْو) پوخوْولاماق (puxovlamaq)
بخو بستن. پوخوْولانماق (puxovlanmaq)
بسته شدن، زنجير شدن. پوخوْولو (puxovlu)
بسته شده، در زنجير.
مچ پا. پوخوْولوق (puxovluq)
مچ پا

پوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «پوزماق» (باطل كردن، كمين كردن) (← پوْز، بوز، بوزغو و بوسقو) پوزغو (puzğu)
كمين كردن

پوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
(ف) بيني، دماغ. پوزا (puza)
آنكه فك پايينش بلند تر از فك بالا باشد. پوزّ ائدمَك (puzz edmәk) = پوز-پوز ائدمَك (puz-puz edmәk )
اخم كردن، ترشرويي و ناسازگاري داشتن. پوز پور (puz pur)
تفنگ دهن پُر، نوعي تفنگ باروتي قديمي. پوز خند (puz xәnd)
پوز خند، تبسّم تمسخر آميز

پخه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ساقة گياه، ساقة گندم، جو و … (← پاخا)

پخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
پخمه، كودن. پَخت (pәxt) = پخم (pәxm) = پخمه (pәmә)
پخمه، كودن، دير فهم

پخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بار، دفعه. بير پخ. (يك بار)

پخيل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بخيل، حسود

پخش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پخش، پراكنده و متفرّق. پخش-و-پرَه (pәxş-o-pәrәh)
پراكنده و متفرّق

پخشه : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
پشه، پشة ريز و كوچك.
مگس.
زنبور. پخشه بند (pәxşә bәnd)
پشه بند، پشه گير. پخشه‌لنمك (pәxşәlәnmәk)
پشه را از خود دور كردن.
يك مرتبه از جا جهيدن.
وسواس شدن

په‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
پي، ردّ پا، جاي پا.
رباط، وسيلة اتّصال دو استخوان در بدن. (← پئي) په‌ي ائدمك (pәy edmәk)
برّه‌ها و بزغاله‌ها را همراه مادران خود به چرا فرستادن. په‌ي ران (pәy ran)
آنكه ردّ پاي انسان يا حيواني را جستجو كند، پيدا كنندة ردّ پا. په‌ي سورمَك (pәy sürmәk)
عمل رد يابي. په‌ي‌له‌مك (pәylәmәk)
رد يابي كردن، رد پاي كسي را جستجو كردن.
پاياب، تعيين كردن عمق آب. په‌يه‌گاه (pәyәgah)
پايگاه، جايگاه و كمينگاه شكارچي

اق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صوت خنداندن و شاد كردن كودك شير خواره. اقّو (әqqu)
صداي بچّة شيرخوار در هنگام شادي و نشاط. اقّير (әqqir)
فعل امر از مصدر «اقّيرمك» (به هيجان آوردن) اقّيشمك (әqqişmәk)
به هيجان آمدن، جهيدن و پريدن دسته جمعي و گروهي، به صورت دسته جمعي جهيدن و رقصيدن برّه‌ها و بزغاله‌ها

قاب : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
جلد، محفظه، آنچه در اطراف چيزي قرار گيرد.
كفش، پاي افزار. آياق قابي (كفش پا)
كعب پا، قوزك پا.
پوست، پوسته، رويه.
كشك زانو.
ظرف. قابا (qaba)
آنچه كه در داخل محفظه قرار گيرد؛ امّا توخالي و پوشالي باشد، پر حجم و كم وزن.
قبا، ارخالق.
زمخت، بي ظرافت، ضخيم و ستبر.
سر بار، باري كه روي بارهاي ديگر قرار گيرد. قاباخ (qabax)
پلك چشم.
جلو، روبرو، مقابل.
جلوتر، قبلاً. قاباخماق (qabaxmaq)
پلكها را بر هم زدن. قابار (qabar)
پينه، پوست چروكيده، چين و چروك دست.
نامناسب، ناهموار، زمخت. قابارْتْلاما (qabartlama)
پوست دبّاغي شده، خيك پنير يا روغني. قابارْتْما (qabartma)
چين و چروك شده، متورّم و بالا آمده. قابارْتْماق (qabartmaq)
دباغي كردن.
باد كردن، متورّم شدن.
بلند كردن، برتر گشتن. يال قاباردير. (خود را برتر نشان مي دهد.) قابارجيق (qabarcıq)
تاول كوچك روي پوست بدن. قابار-قابار (qabar-qabar)
پر از چين و چروك، چروكهاي متوالي. قابارلى (qabarlı)
داراي چين و چروك، متورّم.
پينه بسته، تاول زده. قابارماق (qabarmaq)
پينه بستن، تاول زدن. قاباق (qabaq)
پلك چشم.
روبرو، مقابل، پيش رو.
كبره، پوستة نازك روي زخم.
سفتگاه زير زانوي اسب. قاباقچيل (qabaqçıl)
پيشرو، پيشگام. قاباق قالديرماق (qabaq qaldırmaq)
پلك چشم را باز كردن، بيدار شدن.
توجّه كردن، عنايت داشتن. قابال (qabal)
پر حجم و كم وزن. قابالا (qabala)
قباله، سند. (قباله‌هاي قديمي را در كاغذهاي لوله‌اي و يا در قاب مخصوص نگهداري مي‌كردند.) قابالاق (qabalaq)
برگ ريواس، برگ پهن. قابان (qaban)
پر حجم و كم وزن.
خرس.
خوك نر، گراز. قاباه (qabah)
به گياهاني گفته مي‌شود كه براي سلامتي گوسفندان بسيار مؤثّر است. قاب داها (qab daha)
قاب دعا، نوعي كيف كوچك كه براي رفع بيماري يا چشم زخم بر بازو مي‌بستند. قاب-قاجا (qab-qaca) = قاب-قاجاق (qab-qacaq) = قاب-قوجاق (qab-qucaq)
ظروفات منزل، ظرف و ظروف.
ناحية بغل، دنده‌ها و جانبين. (دنده‌ها محافظ قسمتهاي داخلي بدن است.) قابلاتديرماق (qablatdırmaq)
به وسيلة ديگري جا دادن. قابلاتماق (qablatmaq)
جا دادن، در ظرف قرار دادن. قابلاشديرماق (qablaşdırmaq)
در جاي خود گنجاندن، جا دادن، تپاندن و چپاندن. قابلاشماق (qablaşmaq)
جا گرفتن، در ظرف قرار گرفتن. قابلاما (qablama)
قابلمه، ظرف روپوشدار.
عمل گنجاندن و جا دادن. قابلاماج (qablamac)
قابلمه.
پر و لبريز شده، گنجايش ظرفي را به طور كامل پر كرده. قابلاماك (qablamak)
گنجاندن، جا دادن.
رو در رو قرار گرفتن،‌‌ جواب رك و صريح تحويل دادن، حرف درشت به كسي گفتن.
كتك زدن، ضربة محكم بر بدن زدن.
توهين كردن.
جنس نا مرغوب به كسي فروختن.
چسبيدن، در بر گرفتن. قابلانماق (qablanmaq)
گنجانده شدن، جا گرفتن.
شروع كردن، به كاري اقدام كردن. قابلانميش گئدير داغا. (از دامنة كوه به بالا مي‌رود.) قابلى (qablı)
در ظرف جا گرفته، جا داده شده، گنجانده شده.
پر و انباشته. سوْرفا قابلى چؤره‌ك دير. (سفره پر از نان است.)
كفش پوشيده، پايي كه در داخل كفش باشد. قابليق (qablıq)
نوعي كيف پارچه‌اي كه در آن كتاب مي‌گذاشتند و به آن قالآليق (قوْولوق) هم مي‌گفتند. قابير (qabır)
قبر، محفظه‌اي كه مرده در آن گذارند. قابيرغا (qabırğa)
استخوان دنده و مجموعة دنده‌ها كه محافظ قسمتهاي داخلي بدن است. قابيرغا اوستونه قوْيماق (qabırğa üstünә qoymaq)
حرف درشت و توهين آميز تحويل كسي دادن. قابيرغالى (qabırğalı)
دنده دار، داراي استخوانهاي محكم.
جنين كودك در شكم مادر، حامله. اينگار قابيرغالي قارنيندا. (گويي كه حامله است.) قابيق (qabıq)
پوست، پوسته و محافظ ميوه.
پوست روغن، خيك روغني.
پوستة نازك سر آدمي كه با شورة سر توأم باشد. قابيق آلماق (qabıq almaq)
پوست ميوه را گرفتن. قابيقسيز (qabıqsız)
بدون پوسته، بي پوست. قابيق-قابيق (qabıq-qabıq)
پوسته پوسته، مورّق گشته. قابيق قوْيماك (qabıq qoymaq)
پوست انداختن، ايجاد پوستة سر توأم با شورة سر.
پينه بستن دست بر اثر كار زياد. قابيقلانماق (qabıqlanmaq)
تشكيل شدن پوسته بر روي هر چيز. قابيقلى (qabıqlı)
داراي پوسته، همراه با پوست

قاباحات : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
قباحت، زشتي.
شرم و حيا. قاباحات ائد. (حيا كن.)

قابيل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
قبول، پذيرفته شده.
مورد قبول، شايسته، با استعداد. قابيلييَت (qabıliyәt)
قابليّت، شايستگي. قابيلييتلي (qabıliyәtli)
لايق، شايسته.
خوش اندام و زيبارو

قابيض : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
قابض، محصّل ماليات ديواني و مجازاً به معني نماينده و وكيل.
مجازاً به معني فضولباشي

قاب-قارا : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قاب-قره (qab-qәrә)
كاملاً سياه، سياه محض

قاچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
فعل امر از مصدر «قاچماق»(دويدن) قاچار(qaçar)
دونده، سريع و چابك.
مي‌دود، خواهد دويد. قاچاراق (qaçaraq)
دوان دوان، در حال دويدن. قاچارغان (qaçarğan) = قاچاغان (qaçağan)
دونده، سريع و چابك.
گريزان و فراري. قاچاق (qaçq)
فراري و گريزان.
كالاي ممنوعه و ممنوعيّت خريد و فروش آن. قاچا-قاچ (qaça-qaç)
ترسيدن و فرار كردن، هنگام ترس و فرار. قاچا-قاچا (qaça-qaça)
دوان دوان. قاچاقچى (qaçaqçı)
آنكه كالاي ممنوعه را خريد و فروش كند. قاچاقچيليق (qaçaqçılıq)
قاچاقچيگري، خريد و فروش كالاي ممنوعه. قاچان (qaçan)
دونده، تند رو، چابك.
فراري، گريزان. قاچديرماق (qaçdırmaq)
فراري دادن، گريزاندن.
دواندن، دوانيدن. قاچغينْتى (qaçğıntı)
فراري، گريزان. قاچ قارا قاچ (qaç qara qaç) = قچ قره قچ (qәç qәrә qәç)
اي سياه فرار كن، جمله‌اي كه «آل» را از زن زائو فراري مي‌دهد.
از علائم تعجّب. قاچماق (qaçmaq)
دويدن.
فرار كردن.
پريدن رنگ چهره بر اثر ترس يا بيماري.
پريدن خواب از چشم. قاچ هاي قاچ (qaç hay qaç)
عمل فرار كردن، فرار دسته جمعي.
صوتي است كه در هنگام فرار دسته جمعي بيان مي‌شود. قاچيرْتْماق (qaçırtmaq)
فراري دادن.
دواندن.
ترساندن، پراندن رنگ چهره. قاچيرديلماق (qaçırdılmaq)
فراري داده شدن.
دوانيده شدن. قاچيشماق (qaçışmaq)
به صورت دسته جمعي دويدن يا فرار كردن. قاچيق (qaçıq)
نخ در رفته، از هم دريده.
پريده و رنگ باخته. (در مورد رنگ صورت گفته مي‌شود.)
گريخته، فراري. قاچيق-قاچيق (qaçıq-qaçıq)
موجدار، داراي چين و شكن.
پريده. (درمورد رنگ صورت به كار مي‌رود.)
لغزش و جمع شدن اشك در چشم. قاچيلى (qaçılı)
فراري، گريزان

قاچ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
پاره‌اي از هندوانه، خربزه و … كه هلالي و به شكل كمان بريده شده باشد.
شكاف و ترك. (← قاش)

قاچان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كي؟ چه وقت؟ (قنقري خلج ← هاچان)

قاجير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (مغـ) كركس. (ريشة كلمه از «قاچ2» كه در اصل «قاچير» (پاره كننده) بوده، مي‌باشد.)