تورکجه فارسجا - قشقایی
قادا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) تحريف كلمة «قضا» عربي و به معاني قضا، بلا، درد، قرباني و صدقه به كار ميرود
قاديرلى : تورکجه فارسجا - قشقایی
= قاديلي (qadılı)
نام طايفهاي از ايل عملة قشقايي
قاف : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام كوه افسانهاي كه جايگاه سيمرغ بوده است
قافا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خزينة تفنگ گلوله زني. (ريشة كلمه از مصدر «قابماق» (گـرفتن، جا گـرفتن) است.)
قافيلا : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
قافله، كاروان.
كفشدوزك
قافلان : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پلنگ. (از مصدر «قاپماق» (گـرفتن) است. ← قاپ1، قاپلان)
قاغاز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كاغذ. (← قاق1، قاغاز)
قاغورْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام گياهي با برگهاي پهن. (← قاخورت و قوْخاغان)
قاه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
قهقهه، خندة بلند. قاه-قاه (qah-qah)
صداي خندة بلند. قاه وورماق (qah vurmaq)
قهقهه زدن، بلند خنديدن
قاه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
كم، آنچه كمياب باشد. قاهانماق (qahanmaq)
كاهش يافتن، كمبود به وجود آمدن، قحطي پيش آمدن. قاه-قاه (qah-qah)
كمياب، ناياب، كاهش و كميابي. قاه-قاه اوْلماق (qah-qah olmaq)
بسيار كمياب شدن. (كلمات قحط عربي و كاهش فارسي از همين ريشه هستند.) قاه وورموش (qah vurmuş): بسيار كمياب شده است
قاهار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) قهّار، غيور، زرنگ و شجاع
قال : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
فعل امر از مصدر «قالماق» (ماندن، روي هم جمع شدن). قالا (qala)
انبوه، روي هم مانده، روي هم انباشته و جمع شده.
قلعه، دژ.
تپّه، بلندي، كوه.
بماند، مقيم شود. قالا به سر (qala bә sәr)
بار اضافي كه بر روي بار ديگر قرار گيرد، سر بار. قالات (qalat)
قلات، بلندي، كوه.
نام روستايي در غرب شيراز. قالاغى (qalağı)
نوعي رو سري ابريشمي، كلاغي. (به اعتبار اينكه قالاغي را چند لا ميكنند تا ضخيم تر شود و بر سر و پيشاني ببندند.) قالاق (qalaq)
توده، انباشته، بالا آمده و بزرگ شده. قالا-قالا (qala-qala) = قالاق-قالاق (qalaq-qalaq)
تودههاي متوالي، روي هم انباشته شدهها. قالاقلاماك (qalaqlamak)
انبار كردن، روي هم انباشته كردن. قالام (qalam) = قالاما (qalama)
روي هم انباشته شده، انبوه دستههاي نان. قالامّار (qalammar)
توده و انبوه گشته. قالاماك (qalamak)
انباشتن، روي هم جمع كردن. قالام-قالام (qalam-qalam)
روي هم انباشته شدهها. قالان (qalan)
باقيمانده، اضافي.
قلان، كار بيهوده. قالانماك (qalanmak)
توده شدن، روي هم انباشته شدن. قالاي (qalay)
قلعه، قلات، بلندي. قالتاق (qaltaq)
در اصل به معني قسمت چوبين زين اسب كه به عنوان تكيه گاه در زير باسن آدمي قرار ميگيرد؛ امّا اصطلاحاً آدم حقّه باز و شارلاتان را ميگويند. قالديراج (qaldırac)
اهرم، بلند كننده. (طايفة بيات) قالديرماق (qaldırmaq)
بيدار كردن.
ايستانيدن، بلند گردانيدن.
به هيجان آوردن، برانگيختن و تحريك كردن. (← قاخ، قاخديرماق) قالما بالام (qalma balam)
نام آهنگ و سوگنامهاي غمانگيز كه گويند از شاعري به نام «خانعلي» يا به قولي «همراه» (از قشقاييهاي سميرم) بوده كه تنها فرزندش در ميان ايل ميميرد؛ پدر مرثيهاي ميسرايد و در اشعار خود به نام اغلب روستاها، ييلاقها و قشلاقهاي مسير ايل قشقايي اشاره ميكند؛ به يك بند از اين مرثيه توجّه كنيد: تنگِ زنجيراندان بيز اوْلدوگ روان گؤروندو يوْلومدا چينار ميشوْوان سيياخ بؤلوگونده بللي دارينگان هفت برم-و-كـودويان يار سنه قوربان
قال : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
سر و صدا، فرياد. قالاق (qalaq)
كلاغ، قارقار كننده. قالاقلانماق (qalaqlanmaq)
سر و صدا كردن، خوشحالي كردن و خنديدن كودك شير خواره. قالان-قالان (qalan-qalan)
با صداي بم و كلفت. (← گال، گالان-گالان) قال-قال ائدمك (qal-qal edmәk)
غلغله كردن آب در دهان. قالما-قال (qalma-qal)
قال و مقال، سر و صدا، بحث و گفتگو
قالاف : تورکجه فارسجا - قشقایی
: غلاف، پوشش، جلد
قالاي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: قلع، وسيلة سفيد كردن ظروف مسي. قالاي ائدمك (qalay edmək
قلع كردن، سفيد كردن. قالايچى (qalayçı)
قلعگر، رويگر، مسگر. قالايى (qalayı)
قلع
قاليب : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
قالب، جلد.
شكل و شمايل. اوْنونگ قاليبينا آدام داهى يوْخ. (ديگر كسي به شكل و شمايل او وجود ندارد.)
جسم، تن
قالماج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پوستهاي كه بر روي زخم باقي ميماند (نمدي) (← خلچه) قالماق (qalmaq)
ماندن، مقيم شدن، اقامت كردن.
در بازي و قمار از ديگران ماندن.
نزديك بودن. آز قالدی اؤله. (نزديك بود كه بميرد.)
باقي ماندن، اضافه ماندن.
از ديگران باز ماندن.
زنده ماندن، زيستن.
انبوه كردن. قالمالى (qalmalı)
ماندني، بقا.
ماندني و عقب افتادني. قالى (qalı)
قالي، فرش ضخيم. قاليچا (qalıça)
قاليچه، قالي كوچك. قاليش (qalış) = قاليق (qalıq)
بقيّه، باقيمانده. قالين (qalın)
هر چيز ضخيم و كلفت.
متراكم و انبوه.
پر پشت و غليظ.
قالي. قالينْتى (qalıntı)
باقيمانده، ته مانده. قالين چؤرهك (qalın çörәk)
نان ضخيم، ناني كه از دو عدد چونه تهيّه شود. قالين كؤلگه (qalın kölgә)
ساية غليظ و پر پشت. قالينلاشماق (qalınlaşmaq)
ضخيم و كلفت شدن، چاق تر و گنده تر شدن
قالپاق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: در پوش، سر پوش. (اصل كلمه «قاپلاق» بوده. ← قاب و قاپ)
قالْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «قالخماق» (برخاستن) (← قاخ) قالخا (qalxa)
برخاسته و بالا آمده، از جا كنده شده، بالا قرار گرفته. قالخار (qalxar) = قالخان (qalxan)
قيام كننده، بلند شونده. قالخانماق (qalxanmaq)
بلند شدن، برجسته شدن. قالخديرماق (qalxdırmaq)
ايستانيدن، بلند گردانيدن. قالْخماك (qalxmak)
برخاستن، بلند شدن.
بيدار شدن.
بالا رفتن، به هوا رفتن.
از بستر بيماري برخاستن و شفا يافتن.
برآمدن و برجسته شدن. قالخيتماق (qalxıtmaq)
بيدار كردن.
ايستانيدن، بلند گردانيدن. قالخيشماق (qalxışmaq)
دسته جمعي قيام كردن و برخاستن.
دسته جمعي بيدار شدن. قالخيق (qalxıq)
برجسته، از جا كنده شده و بالا آمده
قام : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
قايم، سخت و محكم.
صداي بلند و ستبر. قامچى (qamçı)
شلّاق، تازيانه. («قامماق» در تركي قديم به معني به شدت ضربه زدن بوده؛ از طرف ديگـر «قامچي» چوب يا چماقي بوده كه به دستور راهب دين شمني بر طبل زده ميشد تا مردم براي استماع سخنان وي جمع شوند.)
نام درختچهاي با ساقههاي بلند و شلّاق مانند كه داراي گلهاي سفيد و ريز است. قامچى گؤرسَتمك (qamçı görsәtmәk) = قامچيلاماق (qamçılamaq)
شلّاق زدن.
به سرعت حركت كردن.
در بازي «قمار قچر» (قره قچّر) انگشتان دست را به شكل قيف در آوردن و ريگها را قاپيدن. قاميش (qamış)
گياه ني، بيشه. (از مصدر «قامماق» (ضربه زدن)، به اعتبار اين كه اوّلين نوع تيرها از گياه ني درست ميشده.)
ني، ني موسيقي. قاميشليق (qamışlıq)
ني زار، بيشهزار. قامّيلاماق (qammılamaq)
انفجار يا ايجاد شدن صداي بلند
قاماشماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خيره شدن چشم بر اثر نور زياد، چيزي را براي لحظهاي ديدن. (ريشة كلمه از بن «قام» و مصدر «قاماماق» (خيره شدن چشم. تر. قد. ← قوماش، قوماشماق) قاماشديرماق (qamaşdırmaq)
چشم را خيره كردن
قامات : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
قامت، اندام.
اقامة نماز، نيّت نماز. قامات باغلاماك (qamat bağlamak)
نيّت كردن براي نماز خواندن، شروع به نماز كردن
قان : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
خون.
خونريزي و قتل.
سرشت و طبيعت.
خصومت و دشمني بر اثر قتل و خونريزي.
نسل، نژاد، دودمان. قانيميز بير دير. (از يك دودمان هستيم.)
انتقام. قان آخيتماق (qan axıtmaq)
خونريزي، خون استفراغ كردن. قان آغلاماق (qan ağlamaq)
خون گريه كردن، خون دل خوردن، بسيار ناراحت و غمگين بودن و اظهار ناراحتي كردن. قان آلماق (qan almaq)
انتقام گرفتن. قانا باتماق (qana batmaq)
خونين شدن، در خون غلتيدن. قانا بولانماق (qana bulanmaq) = قانا بوْيانماق (qana boyanmaq)
پر از خون شدن، كاملاً خونين شدن. قاناتديرماق (qanatdırmaq)
خونين كردن، خون آلود كردن.
سبب خونريزي شدن، زخمي كردن. قاناتماق (qanatmaq)
خونين كردن. قانا چالْخاماك (qana çalxamak)
به خون كشيدن، به كشت و كشتار دست زدن. قانادان (qanadan)
خون آلود كننده. قاناما (qanama)
خونريزي، ريزش خون. قاناماق (qanamaq)
خونين شدن، خون جاري شدن، زخمي شدن. قانام-قانام (qanam-qanam)
پر خون، خونين، خون آلود. قان اوتدورمك (qan ütdürmәk)
خون دل خوراندن، اذيّت كردن، آزار دادن. قان اوتمك (qan ütmәk)
خون دل خوردن، عذاب كشيدن. قان اوْلماق (qan olmaq)
قتل اتّفاق افتادن، كشت و كشتار شدن. قان ائدمك (qan edmәk)
خون به پا كردن، آدم كشتن. قان ايچمك (qan içmәk)
خون خوردن، به خاطر لذّت انتقام، خون قاتل را خوردن. قان پـولو (qan pülü)
خونبها، ديه. قان تؤكمك (qan tökmәk)
قرباني كردن، سر بريدن حيوان به خاطر صدقه و نذر و نياز. قان توْرباسى (qan torbası)
الگوي قتل، جاني و آدم كش، عامل قتل و خونريزي. قان جوْشا گلمك (qan coşa gәlmәk)
خون به جوش آمدن، احساساتي شدن، به هيجان آمدن. قانسو (qansu)
جراحت، خون و چرك. قانسولو (qansulu)
زخمي كه در حال بهبودي است. (بيات) قانقارا (qanqara) = قانقره (qanqәrә)
نوعي مرض حيواني كه با خوردن چمني به نام كفچك به وجود ميآيد. قان قايناماق (qan qaynamaq)
خون به جوش آمدن، به احساسات و هيجان آمدن. قان قوسماق (qan qusmaq)
خون استفراغ كردن. قان قوْيولماك (qan qoyulmak)
خون در جايي جمع شدن، بر اثر كوبيدگي در قسمتي از بدن خون جمع شدن. قان گؤرمك (qan görmәk)
خون ديدن، قاعده شدن، رگل شدن زنان. قانلاماك (qanlamak)
خون آلود كردن، خونين كردن. قانلانماق (qanlanmaq)
خون آلود شدن، خونين شدن. قانلى (qanlı)
خونين، آلوده به خون.
دشمن خوني.
جلّاد، آدم كش، قاتل. قان-و-قوْخ (qan-o-qox)
خون و امعاء و احشاء كه از بريدن سر حيوان به جا ميماند. قان وئرمك (qan vermәk)
خون دادن، خون هديه كردن.
خون رفتن، خون جاري شدن. قانى آجى (qanı acı) = قانى آچّى (qanı aççı)
بي عاطفه، بي رحم.
كسي كه درد بدن را تحمّل كند. قان ياتماق (qan yatmaq)
دشمني و اختلاف به پايان رسيدن. قانى شيرين (qanı şirin)
كسي كه در نزد ديگران عزيز و محبوب باشد، كودك دوست داشتني.
كسي كه نتواند درد و ناراحتي را تحمّل كند. قانى قره (qanı qәrә)
بي رحم، بي عاطفه. قان يوْلا سالماق (qan yola salmaq)
خون راه انداختن، خون به پا كردن، دشمني ايجاد كردن
قان : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
فعل امر از مصدر «قانماق» (درك كردن) («قانماق» در تركي قديم به معني سيراب و قانع شدن است.) قانا (qana) = قاناه (qanah)
قانع، قناعت پيشه. قاناهات (qanahat)
قناعت. قاناهماق (qanahmaq) = قاناماق (qanamaq)
قانع شدن. قانان (qanan)
فهميده، درك كننده. قانديران (qandıran)
تفهيم كننده، حالي كننده. قانديرما (qandırma)
عمل تفهيم و حالي كردن.
قانع، سيراب. قانديرماق (qandırmaq)
قانع كردن.
فهماندن، حالي كردن.
سيراب كردن. قانديريلماق (qandırılmaq)
فهمانده شدن، حالي شدن.
قانع شدن. قانماز (qanmaz)
نفهم، احمق، نادان.
سيري ناپذير، قانع نشدني. قانماك (qanmak)
فهميدن، درك كردن. قانيتماق (qanıtmaq)
تفهيم و قانع كردن. قانيماق (qanımaq)
قانع شدن
قانات : تورکجه فارسجا - قشقایی
= قاناد (qanad) (1)
بال، پر، جناح.
قدرت، تسلّط و توانايي. (كلمة «قانا» در لغت تركي به معني «مو» يا «پَر» بوده و حرف «ت» از علائم جمع محسوب ميشده؛ بنا بر اين «قانات» به بالها و پرهاي پرندگان گفته شده.) قانات آچماق (qanat açmaq)
پر گشودن، پرواز كردن. قانات چالماق (qanat çalmaq): بال و پر زدن، پرواز كردن. قانات سورمك (qanat sürmәk)
بال در آوردن، پر در آوردن جوجه. قاناتسيز (qanatsız)
بي بال و پر. قاناتلانديرماك (qanatlandırmak)
بال و پر دادن، به اوج رساندن. قاناتلانماق (qanatlanmaq)
بال و پر در آوردن.
به سرعت حركت كردن، مانند پرندگان حركت كردن.
بغايت خوشحال شدن و به هيجان آمدن. قاناتلى (qanatlı)
بالدار، داراي بال و پر.
مجازاً به معني توانا و قدرتمند. قاناتلى ايلان (qanatlı ilan)
مار بالدار، جانور عجيب الخلقهاي كه به شكل مار است؛ امّا پرواز ميكند. قاناتلى قوش (qanatlı quş)
پرندة بالدار، مرغ هوايي.
نام نقشي در قالي
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani