Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
قاوارا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
قوّارة زمين يا پارچه.
قد و قوّاره، اندام. قاوارالى (qavaralı)
داراي اندام متناسب، خوش هيكل

قاوش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «قاوشماق = قاووشماق = قوْووشماق = قوْشماق» (جفت و جور كردن) قاوشماق (qavşmaq)
جفت و جور كردن.
شعر سرودن.
وصل كردن، متّصل و همراه كردن. قاوشيق (qavşıq)
گوشه، محلّ تقاطع، زاويه

قاوزا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «قاوزاماق» (بلند كردن) (گلّه زن اوْيغوري) قاوزاتماق (qavzatmaq)
بلند گردانيدن.
بيدار كردن.
ربودن، دزديدن. قاوزالماق (qavzalmaq)
بلند شدن، برخاستن.
بيدار شدن. قاوزاماق (qavzamaq)
بلند كردن، از جاي خود برداشتن.
بيدار كردن.
دزديدن، در ربودن. قاوزانديرماق (qavzandırmaq)
بلند كردن.
بيدار كردن.
ربودن، دزديدن. قاوزانماق (qavzanmaq)
از جا بلند شدن، برخاستن.
بيدار شدن. قاوزانيق (qavzanıq)
برآمده، از جا كنده شده. قاوزانيلماق (qavzanılmaq)
بلند شدن، برجسته تر شدن.
دزديده شدن، ربوده شدن

قاخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «قاخماق» (بلند شدن) قاخديرماق (qaxdırmaq)
بيدار كردن.
ايستانيدن، سر پا نگه داشتن. قاخماز (qaxmaz)
آنكه از جاي خود بلند نشود، تنبل، دير جنبنده. قاخماق (qaxmaq)
بيدار شدن.
برخاستن، ايستادن. قاخمالى (qaxmalı)
بيدار شدني.
ايستادني. قاخيرْتْماق (qaxırtmaq)
بيدار كردن.
ايستانيدن. قاخيش (qaxış)
عمل برخاستن و بلند شدن. قاخيق (qaxıq)
بيدار، بيدار شده.
ايستاده، سر پا ايستاده.
از جا كنده شده، بالا آمده. قاخيلماق (qaxılmaq)
بلند شدن، بيدار شدن

قاخلوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تخته سنگ گود كه آب باران در آن جمع شود. (← قاق، قاقّوْو)

قاخورت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از گياهان علوفه‌اي كه داراي برگهاي پهن مي‌باشد و در مناطق معتدل كوهستاني مي‌رويد. (← قوْخاغان)

قاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در تركي قديم به معني سخت، سفت، نفوذ ناپذير و محكم. قايا (qaya)
سنگ، تخته سنگ محكم. قايار (qayar)
نام وسيله‌اي فلزّي محكم كه با آن كف سُم اسب را مي‌تراشند و بعد بر سُم اسب نعل مي‌زنند. قايارماق (qayarmaq)
درست كردن، محكم كردن.
تزيين كردن و زينت دادن. قايار وئرمك (qayar vermәk)
نظم دادن، مرتّب كردن. قاياق (qayaq)
نام گياهي از خانوادة چمن كه ريشة محكمي دارد، قيياق. قايتارماق (qaytarmaq)
زينت دادن. قايسى (qaysı)
قيسي، زردآلوي خشك شده و سفت. قايى (qayı)
در لغت به معني سفت و محكم و در اصطلاح نام يكي از قبايل 24 گانة تركان دنيا كه قشقاييها از اين قبيله شمرده مي‌شوند. قاييرْتْماق (qayırtmaq) = قاييرماق (qayırmaq)
درست كردن، ساختن.
تأسيس كردن، بنا نهادن.
تبعيض قائل شدن، فرق گذاشتن. (← آييرماق) قاييريلماق (qayırılmaq)
درست شدن، ساخته شدن.
ايجاد شدن، تأسيس شدن.
تعمير شدن. قاييش (qayış)
كمر بند چرمي محكم، تسمة چرمي.
چرم. قاييش-قاييش (qayış-qayış)
نوعي بازي با كمر بند. قاييق (qayıq)
قايق، زورق، كشتي نفوذ ناپذير. قاييقچى (qayıqçı)
قايقران. قاييم (qayım)
محكم، سخت و استوار.
زياد و فراوان.
بلند، صداي بلند. قاييملاشديرماق (qayımlaşdırmaq)
محكمتر و سفت تر كردن. قاييملاشماق (qayımlaşmaq)
محكمتر و سفت تر شدن

قاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
ريشة مصدر «قايماق = قاييماق = قاييتماق» (برگشتن) قايتارماق (qaytarmaq)
برگشتن.
برگرداندن، به عقب راندن. قايتاريلماق (qaytarılmaq)
برگردانده شدن. قايدالاماق (qaydalamaq)
مانند كبك خراميدن، با ناز راه رفتن، راه رفتن و زير چشمي پشت سر را نگاه كردن. (فا) قايريلماق (qayrılmaq)
به عقب برگشتن و نگاه كردن. قاييتماق (qayıtmaq)
به عقب برگشتن.
راه رفتن، حركت كردن. قاييرْتْماق (qayırtmaq)
برگرداندن. قاييرماق (qayırmaq)
برگرداندن.
به شيوة كبك خراميدن، راه رفتن و به پشت سر خود نگاه كردن

قاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
غم و اندوه، درد و محنت.
مرغوا، طلب درد و اندوه، طلب نحوست و بدبختي. اينگار قاي وورور. (گويي كه شومي و بدبختي مي‌طلبد.) (← قه‌ي1) قايغى (qayğı)
مرغوا، ناراحتي، غم.
احساس همدردي كردن. قايغى وورماق (qayğı vurmaq)
مرغوا زدن، درد و ناراحتي را آرزو كردن

قايدا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) قاعده، قانون، روش

قايم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پنهان، مخفي. قايم اوْلماك (qaym olmak)
پنهان شدن، مخفي گشتن. قايم ائدمك (qaym edmәk)
پنهان كردن، مخفي كردن.
دفن كردن مرده. قايم-قويوم (qaym-quyum)
قايم موشك بازي. قايملاق (qaymlaq)
محل اختفاء، پناهگاه. قايملاماك (qaymlamak)
دفن كردن، پنهان كردن

قايماق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سر شير. (ريشة اين كلمه از «قايناماق» (جوشيدن) است.)

قاين : تورکجه فارسجا - قشقایی

: برادر شوهر. قاين آنا (qayn ana)
مادر شوهر. قاين بابا (qayn baba)
پدر شوهر. قاين-و-قودا (qayn-o-quda)
برادر شوهرها و خويشان شوهر

قاينا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «قايناماق» (جوشيدن) قايناتديرماق (qaynatdırmaq)
به وسيلة ديگري جوشاندن. قايناتماق (qaynatmaq)
جوشاندن، جوشانيدن. قايناديلماق (qaynadılmaq)
جوشانده شدن، جوشيده شدن. قاينار (qaynar) = قاينار-قاينار (qaynar-qaynar)
جوشان، در حال جوش. قاينارجا (qaynarca)
جوشان، نسبتاً داغ. قايناشماق (qaynaşmaq)
به صورت دسته جمعي جوشيدن و داغ شدن.
با هم جوشيدن، نسبت به همديگر مهر ورزيدن. قايناق (qaynaq)
جوشان، در حال جوش.
محلّ جوشش، مأخذ، منبع. قاينالى (qaynalı)
جوشيده شده، داغ.
درحال جوش، جوشان. قايناما (qaynama)
عمل جوشيدن.
جوشان، در حال جوش. قايناماق (qaynamaq)
جوشيدن، به جوش آمدن.
از زمين جوشيدن و بالا آمدن، فوّاره زدن.
مهر ورزيدن، ابراز محبت كردن. قاينامالى (qaynamalı)
قابل جوشيدن، جوشيدني

قايناق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: چنگال پرندگان و حيوانات

قايقاناق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام غذايي مركّب از آرد و تخم مرغ. (ريشة كلمه از مصدر «قايناماق» (جوشيدن) است.)

قايتان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قيطان، نوعي پارچة ابريشمي

قايتاران : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام گياهي از گياهان علوفه‌اي

قاز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
واحد پولي در زمان قاجار كه ارزش آن يكدهم و به قولي يكچهارم شاهي بوده است

قاز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
فعل امر از مصدر «قازماق»

قاز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
صداي قاز قاز پرندگان.
غاز، پرندة بزرگتر از اردك. قاز آياغى (qaz ayağı)
بارهنگ پنجه غازي، نام گياهي از تيرة بارهنگها كه براي تصفية خون مؤثّر است. قازالاق (qazalaq)
بلدرچين. قاز بوْين (qaz boyn)
آنكه گردنش مثل گردن غاز بلند باشد، گردن بلند. قاز تيكانى (qaz tikanı)
نام بوته‌اي كه معمولاً در مناطق سردسيري مي‌رويد. قاز-قاز (qaz-qaz)
آواز ماكيان، قدقد كردن مرغ در زمان تخم گذاري. قازقيلّاماق (qazqıllamaq) = قازّيلاماق (qazzılamaq)
آواز خواندن مرغ، كبك و …

قازاموق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سرخك. (← قيز2، قيزاميق)

قازار : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قازار-قاپار (qazar-qapar)
اخّاذي كننده، بكَن. قازاغى (qazağı)
شكلي از برپا كردن چادر است كه سقف آن به صورت شيبدار است.
نوعي كلاه نظامي. قازاق (qazaq)
قزاق، نيروي نظامي. (آنكه كارش جنگ و مبارزه كردن و كندن سنگر و پناهگاه باشد.)
نامي براي پسران. قازاماق (qazamaq)
به دست آوردن، تحصيل كردن.
اخّاذي كردن، كندن.
ته ديگ. قازان (qazan)
ديگ، ديگ بزرگ. (قديمي ترين نوع ديگها را از سنگ مي‌كندند و يا در درون درّه‌ها به وسيلة سيلاب به وجود مي‌آمد.)
حفّاري كننده.
مجازاً به معني اخّاذي كننده. قازان توْرباسى (qazan torbası)
توبرة مخصوص جهت ديگ بزرگ. قازانْج (qazanc)
دست آورد، دست رنج، ماحصل. قازانچا (qazança)
ديگ، ديگ كوچك. قازان-دلَن (qazan-dәlәn)
نام بوته‌اي با خارهاي تيز و گلهاي سفيد قيفي شكل. قازانماق (qazanmaq) = قازغانماك (qazğanmaq)
به دست آوردن دستمزد، تحصيل كردن.
سود بردن.
توليد كردن، به وجود آوردن. سو قازانميـش. (آب توليد كرده.) قازانيـلماق (qazanılmaq)
به دست آورده شدن.
ايجاد شدن.
سود به دست آمدن. قازديرماق (qazdırmaq)
كندن به وسيلة ديگري. قازما
وسيلة كندن، كلنگ، تيشة بزرگ.
عمل اخّاذي يا باجگيري. قازما ديش (qazma diş)
آنكه دندانهاي بزرگ و بلند دارد. قازما ديشي (qazma dişi)
طرف تيز تيشه. قازماق (qazmaq)
كندن، حفر كردن.
اخّاذي كردن.
توليد و ايجاد كردن.
ته ديگ، قسمتي از برنج پخته شده كه با وسيله‌اي كنده شود. قازما كوپّوسو (qazma kuppusu)
طرف پشت كلنگ كه در مقابل نوك تيز آن قرار دارد. قازيق (qazıq)
كنده شده، سست و لق شده. قازيلماق (qazılmaq)
كنده شدن. قازيلى (qazılı)
كنده شده، حفّاري شده.
قنات. قازيم (qazım)
عمل كندن و حفر كردن.
عمل اخّاذي. قازينْتى (qazıntı)
مقدار خاكي كه از محلّي كنده شده باشد، تراشه‌اي كه از دم تيشة نجّاري ريخته شود

قازّا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
محرّف كلمة «قضا»، اتّفاق، بلاي ناگهاني