Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
قيرقوْوول : تورکجه فارسجا - قشقایی

قرقاول، خروس جنگلي.
مجازاً آدم چابك و زرنگ را گويند

قيرّانى : تورکجه فارسجا - قشقایی

قران، ريال

قيرّی : تورکجه فارسجا - قشقایی

الاغ نر يك تا دو سالة ضعيف و كم جثّه، كرّه خر

قيرّيخلى : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قيرّيقلى (qırrıqlı)
قرّخلو، نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري. (قيرلأق نام طايفه اي از ايل گوكلان تركمن است.)

قيرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

صداي نا مطلوب، صدا يا حركت بي ادبانه، صداي خفيف باد معده.
صداي خرت خرت. قيرت-قيرت ائدمك (qırt-qırt edmәk)
غُرغُر كردن، غرولند كردن. قيرتى (qırtı)
قرتي، سبك و نا موقّر. قيرتيش (qırtış)
قرتيگري، سبكي، عشوه گري. قيرْتْلاق (qırtlaq)
ناي، حنجره. (← خيرت، خيرْتْلاق)

قيرتيل : تورکجه فارسجا - قشقایی

زاز. (← قير5، قيرجيق)

قيرْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
عدد چهل، (40). قيرخ آياق (qırx ayaq) = قيرخ ال-آياقلى (qırx әl-ayaqlı)
هزارپا، نوعي هزارپا كه تعداد پاهايش بيشتر ولي باريكتر از هزار پاي معمولي است. قيرخ امجَكلي (qırx әmcәkli)
داراي چهل پستان، آنكه ريا كار و چند چهره باشد. قيرخ باغير (qırx bağır) = قيرخ قارين (qırx qarın)
قسمتي از معده كه به آن سيرابي گويند. قيرخلى (qırxlı)
نوزادي كه هنوز 40 روز از تولّدش نگذشته باشد. قيرخ ياشار (qırx yaşar)
نوعي چمن كه 40 روز عمر مي‌كند. قيرخيم (qırxım)
چهلّم، چهلّمين روز تولّد يا مرگ كسي

قيرْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «قيرخماق» (تراشيدن و بريدن) قيرْخديرماق (qırxdırmaq)
تراشاندن، به وسيلة ديگري پشم حيوان را قيچي كردن. قيرخليق (qırxlıq)
دو كارد، وسيلة مخصوص قيچي كردن حيوانات. قيرخليغا دوشمك (qırxlığa düşmәk)
بيمار شدن گوسفند در هنگام پشم چيني. قيرخماق (qırxmaq)
چيدن پشم يا مو. قيرخيچى (qırxıçı)
آنكه پشم گوسفند چيند. قيرخيق (qırxıq)
تراشيده شده، قيچي شده، گوسفندي كه پشمش را چيده باشند.
دو كارد، وسيلة قيچي كردن پشم يا موي گوسفندان و بزها. قيرخيلماق (qırxılmaq)
چيده شدن پشم يا مو. قيرخيلى (qırxılı)
قيچي شده، تراشيده شده. قيرخيم (qırxım)
نحوة قيچي شدن يا تراشيده شدن.
زمان قيچي شدن. قيرخيمچى (qırxımçı)
آنكه پشم گوسفندان يا موي بزها را قيچي كند. قيرخيمه دوشمك (qırxımә düşmәk)
بيمار شدن گوسفند به خاطر قيچي شدن پشمش. قيرخينتى (qırxıntı)
پشم دَمِ قيچي، پشمهاي خرده و ريز كه بعد از مراسم پشم چيني در زمين ريخته شده باشد

قيرخَنْچه : تورکجه فارسجا - قشقایی

رعنا، بالا بلندِ كمر باريك. قيرخنچه قيز (qırxәnçә qız)
دختر رعنا و كمر باريك. (كش)

قيس : تورکجه فارسجا - قشقایی

فعل امر از مصدر «قيسماق» (فشرده كردن، كوتاه كردن) قيسّا (qıssa) = قيسّه (qıssә)
تهيگاه، دو پهلوي آدمي.
كوتاه.
لاغر و باريك اندام. قيسخانْج (qısxanc) = قيسخينج (qısxınc) = قيسقانْج (qısqanc) = قيسقينْج (qısqınc)
در جايي پناه برده و مخفي شده.
در سختي و تنگنا قرار گرفته.
مشت بسته، خسيس و ممسك. قيسديرماق (qısdırmaq)
مشت گره كردن، بستن، فشردن. قيسماق (qısmaq)
فشرده كردن، بستن، مشت كردن.
كوتاه كردن و بستن.
حالت جمع شدن دُمِ حيوان در لاي پاها. قيسّه بوْيلو (qıssә boylu)
قد كوتاه، كوتوله. قيسّير (qıssır)
حيواني كه بچه‌دان (رحم) آن فشرده شده باشد، قسر، نازا، عقيم، فحل نيامده. قيسيرقانماق (qısırqanmaq)
كوتاهي كردن، مضايقه كردن، امساك كردن. قيسّيرليق (qıssırlıq)
قسري، نازايي، عقيمي. قيسّيق (qıssıq)
فشرده شده، مشت گره كرده.
در تنگنا قرار گرفته.
خسيس و ممسك.
كوتاه و پايين آمده. بوْينو قيسّيق دير. (گردنش پايين و شرمنده است.) قيسّيقليق (qıssıqlıq)
خساست، خسيسي. قيسّيلماق (qıssılmaq) = قيسّينماق (qıssınmaq)
امساك كردن، از بخشش و سخاوت مضايقه كردن.
به جايي پناه بردن و در گوشه‌اي منزوي شدن، فشرده شدن و تحت فشار قرار گرفتن.
كوتاهتر شدن

قيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
صداي قژقژ، سر و صدا، آشوب و غوغا.
صداي حركت كردن چيزي. (← قيژ) قيشقيرْتْماق (qışqırtmaq)
سر و صدا كردن.
مردن، فوت شدن. قيشقيرماق (qışqırmaq)
سر و صدا كردن، جيغ و داد كشيدن. قيشقيريق (qışqırıq)
قشقرق، سر و صدا

قيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
زمستان. قيشلاق (qışlaq)
قشلاق، زمستانگاه، محلّ زمستاني. قيشلاماق (qışlamaq)
زمستان را سپري ساختن

قيسخانْج : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قيسقينْج (qısqınc)
نام حشره‌اي به رنگ سرخ متمايل به سياه كه داراي دو دُمِ كوتاه است. (← قيز2، قيزقانج)

قيت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
قوت، غذاي بسيار كم، آنچه از حلق پايين رود. قيت-و-قذّا (qit-o-qәzza)
قوت و غذا، خوراك. قيت وئرمك (qit vermәk)
قورت دادن، بلعيدن

قيت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
يبوست. هوْلآلوله كگليك اوْتو، قيز پيتي قازار قيتي. (گياهان دارويي هوليله و كاكوتي ناراحتي قاعدگي و يبوست را از بين مي‌برد.)

قيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

چرخش، دوران. (← قيو) قيو وئرمك (qiv vermәk)
چرخاندن، تاب دادن. قيو يئمك (qiv yemәk)
چرخيدن، دور خوردن

قيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

چرخش، پيچش.
جنبش، حركت.
بند محكم و تاب داده شده. قيوجاشماق (qıvcaşmaq)
ازدحام كردن، در هم لوليدن. قيوديرماق (qıvdırmaq)
برگرداندن.
شروع كردن، به امري اقدام نمودن. قيوراخماق (qıvraqmaq) = قيوراقماق (qıvraqmaq)
به عقب برگشتن، به طرف پشت چرخيدن. قيوراق (qıvraq)
قبراق، آنكه بدن پيچيده و ورزيده دارد. قيوراق ائدمك (qıvraq edmәk)
خود را چابكتر كردن.
تاب دادن، پيچاندن. قيوراقديرماق (qıvraqdırmaq)
برگرداندن. قيورانماق (qıvranmaq)
چرخيدن، دور زدن.
از درد و ناراحتي بر خود پيچيدن. قيوريشيق (qıvrışıq)
چين و چروك، خطوط صورت و پيشاني. قيوريقديرماق (qıvrıqdırmaq)
بر گرداندن، به عقب نشيني وادار كردن.
تا كردن و لبة چيزي را برگرداندن.
منحرف كردن، متمايل ساختن.
مخلوط كردن و در هم پيچاندن. قيوريلماق (qıvrılmaq)
به عقب برگشتن.
از درد به خود پيچيدن. قيو-قيو (qıv-qıv)
جنبش، چرخش، در هم لوليدن. قيو-قيو ائدمك (qıv-qıv edmәk)
جنبيدن، در هم لوليدن. قيو گئدمك (qıv gedmәk)
چرخيدن، پيچيدن. قيويراخماق (qıvıraxmaq) = قيويراقماق (qıvıraqmaq)
(← قيوراخماق) قيويراق (qıvıraq)
قبراق، چابك. قيويرجيق (qıvırcıq)
پيچ در پيچ، موي مجعّد و فرفري. قيوير-قيوير (qıvır-qıvır)
جنبش، چرخش. قيويرلانماق (qıvırlanmaq)
دور زدن، پيچ و تاب خوردن.
از درد به خود پيچيدن.
منحرف شدن، متمايل شدن. قيويرماق (qıvırmaq)
پيچاندن، برگرداندن.
اقدام به امري نمودن. قيويردی سؤيوشه. (شروع كرد به فحش و توهين كردن.)
منحرف كردن، متمايل كردن.
تا كردن، لبة پارچه و امثال آن را برگرداندن. قيويريش (qıvırış)
چين و چروك. قيويريشماق (qıvırışmaq)
چين برداشتن، چروك ايجاد شدن.
دور خود پيچيدن، چمبره زدن.
مجعد شدن موي سر. قيويريقديرماق (qıvırıqdırmaq)
برگرداندن. (← قيوريقديرماق) قيويريلماق (qıvırılmaq)
چرخيدن، پيچيدن.
به عقب برگشتن، برگردانده شدن.
به خاطر درد شديد بر خود پيچيدن.
متمايل شدن، منحرف شدن. قيويريم (qıvırım)
پيچ در پيچ، مجعد، موي فرفري.
حالت پيچش و حلقوي داشتن.
نام نقشي در گليم. قيويريم-قيويريم (qıvırım-qıvırım) = قيويرينج (qıvırınc)
پيچ در پيچ، مجعد. قيويش (qıvış)
كج، اريب. قيويش-قيويش (qıvış-qıvış)
حالت چين و چروك.
حالت خنده و تبسّم. قيويشماق (qıvışmaq)
كج شدن، منحرف شدن.
چين و چروك برداشتن.
لبخند زدن. قيويشيق (qıvışıq)
كج، ناراست.
چين و چروك. قيويشيقلى (qıvışıqlı)
داراي چين و چروك. قيويل-قيويل (qıvıl-qıvıl)
جنبش، جنبيدن.
جنبيدن لبها، خنده، تبسّم. قيويل-قيويل ائدمك (qıvıl-qıvıl edmәk)
بي مورد خنديدن. قيوينْج (qıvınc)
پيچ حديده. (بيات) قيو يئمك (qıv yemәk)
پيچيدن، چرخيدن، دور زدن

قيي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
كنار، لبه، مرز، ساحل.
لبة كج، اريب. قيي باخماق (qiy baxmaq)
با گوشة چشم نگريستن، نگاه گوشه چشمي انداختن. مثال:قيي باخدينگ اوره‌گيم‌حال‌با‌حال‌اوْلدو آليـشـدی جيــگريم ديليــم لال اوْلــدو

قيي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر«قييمك» (سخاوت به خرج دادن) قييمت (qiymәt)
قيمت، بها، پولي كه هر كس با توجّه به سخاوتش در مقابل بهاي اجناس پرداخت مي‌كند. (در اصل «قييمه» (آنچه باعث سخاوت و بخشش باشد) است.) قييمت‌سيز (qiymәtsiz)
كم ارزش، بي قيمت. قييمت-قزّا (qiymәt-qәzza)
تعيين نرخ. قييمتلنديرمك (qiymәtlәndirmәk)
نرخ تعيين كردن، ارزش چيزي را مشخّص كردن. قييمتلنمك (qiymәtlәnmәk)
تعيين شدن نرخ چيزي.
فروخته شدن، به فروش رفتن. قييمتله‌مك (qiymәtlәmәk)
پرسيدن ارزش و قيمت چيزي. قييمتلي (qiymәtli)
ارزشمند، پر بها. قييمَز (qiymәz)
خسيس، ممسك. قييمزليك (qiymәzlik)
خساست، ممسك بودن. قييمك (qiymәk)
دل نهادن، از دل برآمدن، سخاوت به خرج دادن. قييمه‌لي (qiymәli)
قابل بخشش و سخاوت، قابل احسان، دل نهادني. قييمه‌يه‌ن (qiymәyәn)
خسيس، ممسك. قييه‌ن (qiyәn)
بخشنده، سخي و سخاوتمند

قيياق : تورکجه فارسجا - قشقایی

گياهي چمني كه ساقة آن بلند تر از چمن معمولي است. (←قاي2، قاياق)

قييار : تورکجه فارسجا - قشقایی

نظم، زينت و زيور. (← قاي2، قايار) قييار وئرمك (qiyar vermәk)
تزيين دادن

قيييق : تورکجه فارسجا - قشقایی

فضلة حيوانات حلال گوشت؛ مانند فضلة گوسفند، شتر، بز و … قيييقله‌مك (qiyiqlәmәk)
فضله انداختن

قييمه : تورکجه فارسجا - قشقایی

قيمه، كنجة گوشت. (كلمه از مصدر «قييماق» (ريز ريز كردن) است.)

قييقاج : تورکجه فارسجا - قشقایی

از كناره تاختن، با اسب تاختن بگونه‌اي كه سواره روي خود را به عقب برگرداند و تير اندازي كند. قييمك (qiymәk)
كج كردن، اريب كردن چشم. گؤزونـو قييدي. (نگاه چشمش بر اثر تابش نور آفتاب منحرف شد.) قييه چكمك (qiyә çәkmәk)
به كناري كشيدن، كسي را به كناري بردن و با او مخفيانه صحبت كردن.
منصرف شدن، كنار رفتن. قيييش (qiyiş)
كجي، انحنا، چشم برگشتگي. قيييشمك (qiyişmәk)
كج شدن، برگشتگي (چشم). قيييلمك (qiyilmәk)
منحرف شدن، برگشتن و چرخيدن چشم

قيژ : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قيژي (qiži)
نام گياهي بوته‌اي. (← قيج1)