تورکجه فارسجا - قشقایی
قوْيو : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
غليظ و سفت. (در مورد مايعات)
ساية غليظ.
رنگ غليظ، تيره رنگ، پُر رنگ. قوْيولاشديرماق (qoyulaşdırmaq)
غليظ تر كردن، سفتتر كردن.
پر رنگ تر كردن. قوْيولاشماق (qoyulaşmaq)
غليظ تر شدن، سفت تر شدن.
پر رنگ تر شدن. قوْيولوق (qoyuluq)
غلظت، سفت بودن.
پر رنگ بودن. قوْيونتو (qoyuntu)
غليظ، سفت.
غلظت و سفتي.
پر رنگ، رنگ سير. قوْيو ياشيل (qoyu yaşıl)
سبز سير، سبز پر رنگ.
زرد سير، زرد پر رنگ
قوْيون : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گوسفند، ميش. قوْيون امجَگي (qoyun әmcәgi)
نام گياهي با برگهاي پهن و گلهاي زرد كه داراي نوعي سمّ ضدّ حشره است و پشه و ساير حشرات از آن فرار ميكنند. اين گياه را «مرمريش»، «مرمريشك»، «ورينج»، «قره قوْيون امجگي»، «سيغير امجگي» و … هم ميگويند. قوْيون ايلي (qoyun ili): سال گوسفند، نام يكي از سالهاي 12 گانة تركان. قوْيون-قوزو (qoyun-quzu)
گوسفند و برّه.
نام نوعي بازي كودكانه. قوْيون قوزوسو (qoyun quzusu)
برّة گوسفند.
مجازاً به معني انسان پاك و سليم النّفس. قوْيون قوشو (qoyun quşu)
نام پرندهاي آبي رنگ و به اندازة گنجشك كه معمولاً در كنار گلة حيوانات ديده ميشود
قوْيوشماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: به هم وصل شدن، متصل شدن. (← قوْووش، قوْووشماق)
قوْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
گردو.
قوزك گردن، غدّة چربيي كه در گردن بعضي افراد ظاهر ميشود. (به اعتقاد قدما در گردن ثروتمندان ايجاد ميشود.)
هر چيز گرد و كروي شكل. قوْز آغاجى (qoz ağacı)
درخت گردو. قوْزا (qoza)
هر چيز گرد و كروي شكل.
غوزه، ميوة ناشكفتة بعضي از گياهان مانند پنبه، خشخاش و … كه گرد و كروي شكل باشد.
مهرة زينتي كروي شكل كه زنان به عنوان زينت استفاده كنند و يا بر گردن اسب آويزند. قوْز ايچي (qoz içi)
مغز گردو.
نام نقشي از نقشهاي قالي و چرخ (يكي از بافتههاي مشهور قشقايي) قوْز سايماق (qoz saymaq)
گردو شماري.
مجازاً تفهيم كردن و صريح و رك سخن گفتن. آغزی ايچينده قوْز سايير. (با صراحت و بدون ابهام حرف ميزند.)
قوْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
خود خواه، متكبّر.
خوش تركيب، خوش اندام. قوْز اوْغول (qoz oğul)
پسر خودخواه و مغرور.
جوان رشيد و لايق. قوْز اوْلماق (qoz olmaq)
خودخواه و گستاخ شدن. قوْز-قوْز ائدمك (qoz-qoz edmәk)
تكبّر و خود خواهي نشان دادن، ابراز گستاخي و بي پروايي كردن. قوْزلوق (qozlur)
تكبّر، خود خواهي
قوْزاي : تورکجه فارسجا - قشقایی
= قوْزهي (qozәy) = قوْزئي (qozey)
طرف شمال، قسمتي از كوه كه در آنجا نور آفتاب كمتر بتابد. (← قوز2، قوزّو)
عقّيرَبي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عقرب، كژدم
قره : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
سياه، تيره رنگ.
شبح، سياهي، دهل.
همراه، كمكي.
سياه پوست.
پيرو، دنباله.
كثيف و آلوده به سياهي.
بزرگ و گنده.
متنفّر، منزجر.
شوم و ناگوار.
حلّال رنگ كه در صد غلظت رنگ را بالا ميبرد. مانند
قره ياشيل (رنگ سبز سير)
طرف مشرق. قره آغاج (qәrә ağac) = قرهغاج (qәrәğac)
درخت نارون.
نام اصلي رودخانة مند در فارس. قره آلماز (qәrә almaz)
مادري كه نسبت به فرزند شير خوارهاش بي محبّت باشد، گوسفندي كه از بچّة خود متنفّر باشد و شيرش ندهد. قره آلى (qәrә alı)
آلو سياه، آلبالو وحشي، درختي شبيه آلبالو.
درختي شبيه گيلاس كه به آن «قره توْولو» نيز ميگويند. قره آليج (qәrә alıc)
نوعي كيالك كه از دور سياه تر از ساير درختان كيالك ديده ميشود. قره آموق (qәrә amuq)
آبله مرغان. قره اوزوم (qәrә üzüm)
انگور سياه. قره اوْلماق (qәrә olmaq)
سياه شدن.
سياهي دهل شدن، همراه و كمك بودن.
متنفّر شدن. قره اوْوشوم (qәrә ovşum)
آويشن سياه، نوعي آويشن كوهي. قره ائدمك (qәrә edmәk)
سياه كردن.
مكدّر گردانيدن، با تحريك يا دعا و افسون كسي را از ديگران دلخور كردن.
همراهي كردن، به همديگر اتّكا كردن. قره ايل (qәrә il)
سال سياه، سال قحط. قره اينَن گؤي (qәrә inәn göy)
اصطلاحي است كه در هنگام نفرين، ناراحتي يا انزجار بيان ميگردد؛ به اين مفهوم كه سياه و آبي با هم پوشيده شود و عزا و مصيبت بر پا شود. قره باتداق (qәrә batdaq)
سينه سياه، باغري قره، نام پرندهاي به اندازة كبك. قره باسما (qәrә basma)
كابوس، بختك. قره باسماق (qәrә basmaq)
دچار كابوس شدن، خواب وحشتناك ديدن و هذيان گفتن. قره باش (qәrә baş)
كنيز، خدمه.
نام نوعي از انواع سگها. (اين كلمه در تركي قديم به اسرا و بردگان اطلاق ميشده.) قره باغلاماك (qәrә bağlamak)
عزادار شدن، سياه پوش شدن. قره باغير (qәrә bağır)
جگر سياه. قره باغيرْتْلاق (qәrә bağırtlaq)
نام پرندهاي كه كمي بزرگتر از كبك است و در ادبيات فارسي آن را سينه سياه، باغري قره، باقرقره، خروس كولي و … نوشته و گفتهاند. (اين پرنده را در تركي قشقايي به شكلهاي
قره باتداق، قره باغيدّاق، قره باغيدلاق، قره باغيرلاق، قره باغيريق، قره باغيلداق، قره بوغاز و
هم گفتهاند.) قره بخت (qәrә bәxt)
سياه بخت، بد بخت. قره به قره (qәrә bә qәrә)
دهل به دهل، پرسان پرسان، از هر كسي سراغ گرفتن و جستجو كردن.
قدم به قدم، پشت سر هم. قره بهر (qәrә bәhr)
سياه بند، تقسيم زمين زراعتي يا مرتعي كه به وسيلة دهلك تعيين مرز ميگردد. قره بؤجوک (qәrә böcük) = قره بيجيك (qәrә bicik)
جعل، حشرة قاب بال. قره بؤرك (qәrә börk)
تمشك. قره بورغو (qәrә burğu) = قره بورغا (qәrә burğa)
نوعي كُند كه در قديم بر گردن اسرا ميگذاشتند. قره بوغاز (qәrә buğaz)
سينه سياه. (← قره باغيرْتْلاق) قره بيچمك (qәrә biçmәk)
كسي را غياباً تهديد كردن، ساية كسي را با تير زدن. قره پاتيل (qәrә patıl)
ديگ بزرگ. قره پاچّا (qәrә paçça) = قره پاچّان (qәrә paççan)
پر سياوشان. قره پييان (qәrә piyan)
نوعي شيرين بيان كه از داروهاي مؤثّر گياهي به شمار ميرود. قره تاپ-تاپ (qәrә tap-tap)
نوعي بازي دسته جمعي كودكانه. قره تك-تك (qәrә tәk-tәk)
مسابقة دو. قره تـوتـون (qәrә tütün) = قره تـوتـوك (qәrә tütük)
سياه و دود گرفته، سياه سوخته. قره توْولو (qәrә tovlu)
نام درختي شبيه گيلاس كه در مناطق كوهستاني و سردسير ميرويد، گيلاس وحشي. قره توْولوم (qәrә tovlum)
سياهي پوست بدن به خاطر كتك كاري. قره جاشير (qәrә caşir)
نوعي جاشير كه از گياهان معطّر مناطق سردسيري است. قرهجه (qәrәcә)
سياه رنگ، مايل به سياهي، نسبتاً سياه. قره جلإللو (qәrә cüllü)
نام طايفهاي از ايل درهشوري. قره جيگر (qәrә cigәr)
جگر سياه، كبد. قره چالماق (qәrә çalmaq)
از دور سياه به نظر رسيدن، به رنگ سياه ديده شدن. قره چالى (qәrә çalı)
درختچهاي به نام تنگز يا چالي كه داراي گلهاي زرد يا سفيد است. قره چهيي (qәrә çәyi)
نام طايفهاي از ايلات درهشوري، كشكولي و عمله كه قبلاً ايلي مستقل بوده و به تدريج از هم پاشيده. قره چورروك (qәrә çürrük)
سياه سوخته، پژمرده و پوسيده. قره چؤرهك اوْتو (qәrә çörәk out)
نوعي سياه دانه. قره چوْرلو (qәrә çorlu)
سياه سوختة مريض احوال، لاغر، سياه و مريض. قرهچي (qәrәçi)
همراه، كمكي.
نگهبان. قره چيم (qәrә çim) = قره چيمَن (qәrә çimәn)
نوعي از انواع گياه چمن.
چمن وسيع و گسترده. قره خانلى (qәrә xanlı)
نام طايفهاي از ايل درهشوري كه «قره كيخالى» هم ميگويند. قره خبر (qәrә xәbәr)
خبر شوم، خبر فاجعه آميز.
كسي كه خبر شوم يا خبر مرگ كسي را بدهد. قره خطير (qәrә xәtir)
ختنه كننده. قره خورما (qәrә xurma)
نوعي از انواع خرما كه بزرگتر و سياهتر از ساير خرماهاست. قره دابان (qәrә daban)
شوم و بد قدم. قره دانا (qәrә dana)
سياه زخم. قره دودون (qәrә düdün)
به رنگ تيره، سياه و دودي رنگ. قره دؤنگ (qәrә döng) = قره دوْن (qәrә don) = قره دوْنگ (qәrә dong)
لباس سياه.
آنكه لباس سياه پوشيده.
شوم و بد قدم.
عبوس، ترشرو. قره ديرناق (qәrә dırnaq)
سياه ناخن، بد عمل.
قمار بازي كه هميشه از ديگران ببرد.
مجرّب، كسي كه كار پخته و زحمت كش باشد.
صيّاد ماهر، شكارچي زرنگ.
خسيس، لئيم. قرهرْتْمَك (qәrәrtmәk)
سياه كردن، رنگ سياه كشيدن.
مكدّر كردن، متنفّر كردن.
نوشتن. قرهرْتْمه (qәrәrtmә)
عمل سياه كردن.
عمل مكدّر كردن و متنفّر نمودن.
هر چيز سياه رنگ مانند زغال.
عمل نوشتن، شيوة نوشتن. قرهرْمَك (qәrәrmәk)
سياه شدن.
مكدّر شدن. قره زابّا (qәrә zabba)
شتر نر، لوك سياه رنگي كه زانوان ضخيم و ستبر داشته باشد. قره زاغى (qәrә zağı)
كاملاً سياه، سياه كلاغي. قره ساق (qәrә saq)
شوم، بد يمن.
عبوس و ترشرو. قره سؤگود (qәrә sögüd)
نوعي درخت بيد كه رنگش سياهتر از بيدهاي معمولي است. قره سو (qәrә su)
آب سياه، نوعي بيماري در چشم. قره شپّي (qәrә şәppi)
كسي كه كف پاهايش پهن و بزرگ باشد. قرهغاج (qәrәğac)
قرهآغاج، درخت نارون.
نام اصلي رودخانة «مند» در فارس. قره غول (qәrә ğul) = قره غولَك (qәrә ğulәk)
قراول، نگهبان.
مترسك، غول سياه، ديو سياه، غولك.
دره يا چاه عميق.
غلام سياه. قره غولچو (qәrә ğulçu)
قراولچي، نگهبان. قره قاباق (qәrә qabaq)
عبوس، اخمو. قره قارغا (qәrә qarğa)
كلاغ سياه. قره قازان (qәrә qazan)
ديگ بزرگ.
آبگير بزرگ كه معمولاً در درون درّههاي عميق قرار دارد و چون كف آن از سنگ است، آب به مدّت زيادي در آنجا ميماند. قره قاسنى (qәrә qasnı)
نوعي بارزد (آنغوزه) سردسيري، گياهي است با برگهاي نسبتاً پهن كه از آن شيرة چسبندة خوشبويي ترشّح ميشود و مصرف طبّي دارد. قره قاش (qәrә qaş)
آنكه ابروي سياه دارد.
قاش گله كه از دور سياه به نظر ميرسد. قره قانقاز (qәrә qanqaz)
جعل، نام حشرهاي از تيرة قاب بالان. قره قانقال (qәrә qanqal) = قره قانگار (qәrә qangar)
گل گوهري. قره قانقود (qәrә qanqud)
سياه چهرة بلند قامت و باريك اندام. قره قانلى (qәrә qanlı)
نام طايفهاي از ايلات درهشوري و عمله. قره قچَّر (qәrә qәççәr)
قمار قچر، نوعي از انواع بازيهاي كودكانه. قره-قره ائدمك (qәrә-qәrә edmәk)
سياهي دهل شدن، از دور مواظب بودن. قره قشقه (qәrә qәşqә)
حيوان سياه رنگي كه پيشانيش سفيد باشد. قره قورد (qәrә qurd) = قره قوروت (qәrә qurut)
قره قوروت، مادّة جوشانده و غليظ شدة آب كشك. قره-قوره (qәrә-qurә)
سياه سوخته، اشياء يا افراد سياه رنگ. قره قورّو (qәrә qurru)
سياه بلند بالا و لاغر اندام. قره قوش (qәrә quş)
عقاب، نوعي باز شكاري كه توتم تركان قشقايي بوده و پر آن را در متّكا يا روي كلاه نصب ميكردند تا انسان با توتم خود در ارتباط باشد؛ از خون آن به عنوان «اودوم» (وسيلة شفاي بيماران) استفاده ميشده است.
نوعي شاهين كه معمولاً به صورت جفت (دو تايي) با هم زندگي ميكنند و آنها را «دو برادر» هم ميگويند.
نام نژادي از اسبهاي ايلات قشقايي.
نوعي بيماري در اسبها كه سُم پاي اسب ورم كرده و باعث لنگيدن اسب ميشود. قره قولاق (qәrә qulaq)
نام طايفهاي از ايلات قشقايي و خمسه.
شخص يا گروهي كه از جانب اعيان، امرا و خوانين در خانة پادشاه گمارده ميشد تا اخبار و اطّلاعات دربار را زودتر به آنها برساند.
قراول.
سياه گوش، نام جانوري از گربه سانان. قره قولاقلى (qәrә qulaqlı)
حيوان سياه رنگي كه داراي گوش بلند و بزرگ باشد. قره قوم (qәrә qum)
شن زار، كوير لم يزرع. قره قوْپارْتْماق (qәrә qopartmaq)
از روزگار ناليدن، مطلبي را ناگوار جلوه دادن، مرغوا زدن. قره قوْرخو (qәrә qorxu)
ترس و وحشت. قره قوْرخو وئرمك (qәrә qorxu vermәk)
ترساندن، تهديد كردن. قره قوْزاي (qәrә qozay)
درّة عميق و آبگيري كه آفتاب در آن نتابد، آبگير بزرگ داخل دره.
نام كوهي در غرب شهرستان خنج كه طرف شمال آن از دور سياه ميزند. قره قوْيون امجگي (qәrә qoyun әmcәgi)
نام گياهي با برگهاي پهن و گلهاي زرد كه داراي نوعي سَمّ ضدّ حشره است و پشه و ساير حشرات از آن فرار ميكنند. قره قيش (qәrә qiş)
زمستان سياه، زمستاني كه باران نبارد و خشكسالي ايجاد شود. قره قيياق (qәrә qiyaq)
نوعي چمن به رنگ سبز تيره. قره قييمز (qәrә qiymәz)
خسيس، بخيل. قره كاچّى (qәrә kaççı)
نوعي حلوا كه از شير، شكر، آرد، روغن، زعفران و زرد چوبه درست كنند. قره كپَنَك (qәrә kәpәnәk)
گياه انگدان كه از آن نوعي آنغوزه به دست آيد. قره كپَنَكلي (qәrә kәpәnәkli)
موجودي نامرئي و خيالي كه معتقدند محافظ اموال و حيوانات افراد ثروتمند و نيكو كار است.
گياه انگدان، انغوزه. قره كرّي (qәrә kәrri)
حيوان سياه رنگي كه گوشهايش كوچك و كوتاه باشد. قره كهوهن (qәrә kәvәn)
نوعي گَوَن (درختچهاي خاردار) قره كؤپهلك (qәrә köpәlәk)
از بيماريهاي دامي است كه حيوان با خوردن گياهي به نام جگَن (قره كؤپهلك) به آن دچار ميشود. قره كؤهه (qәrә köhә)
سياه سرفه. قره كورّه (qәrә kurrә)
حيوان سياه رنگي كه گوشهايش نسبتاً كوتاه و كوچك باشد. قره كوْها (qәrә koha)
سياه سرفه. قره كيخالى (qәrә kixalı)
نام طايفهاي از ايل درهشوري كه به آنها قره خانلي هم ميگويند. قره گچّيلي (qәrә gәççili)
نام تيره يا طايفهاي از ايلات عمله و درهشوري. قره گهوهن (qәrә gәvәn)
از انواع گَوَن (درختچهاي خاردار)، گز انگبين. قره گول-گولَّك (qәrә gül-güllәk)
نام گياهي با دانههاي سياه و ريز كه اغلب در درون زراعت عدس و گندم ميرويد. قره گولّه (qәrә güllә)
گلولة سياه.
از نامهاي پسران. قره گون (qәrә gün)
روزگار سياه، زمانة ناسازگار، مصيبت و بدبختي. قره گونلو (qәrә günlü)
بدبخت، فقير و بيچاره. قره گونلوك (qәrә günlük)
بدبختي، مصيبت و فقر. قره گؤدَن (qәrә gödәn)
كفل گنده، تنومند و چاق.
حيواني كه بر اثر ضربه يا فشار، ناحية كفل و مخرجش سياه شده باشد.
بيماري بواسير. قره گؤرسَدمك (qәrә görsәdmәk)
همه چيز را بد و ناگوار نشان دادن، بد بين بودن. قره گؤز (qәrә göz)
سياه چشم.
چشموك، نام گياهي بوتهاي كه پرچم گلهايش به رنگ زرد يا سفيد و وسط آن به رنگ سياه است.
مجازاً به معني موش. قره گؤزلو (qәrә gözlü)
دارندة چشمان سياه.
نام طايفهاي از ايل كشكولي. قره گؤزهنهك (qәrә gözәnәk)
نام گياهي از پيازيان در مناطق سردسيري. قره-گؤي (qәrә göy)
كبود رنگ. قره گيل-گيلَّك (qәrә gil-gillәk)
نام گياهي كه معمولاً در گندمزار ميرويد. قرهلْتْمَك (qәrәltmәk)
سياه كردن.
متنفّر كردن. قرهلْتي (qәrәlti)
شبح، سياهي.
همراه، رفيق. قره لچَّك (qәrә lәççәk)
رو سري زنانة سياه رنگ.
زن، خانم، زن سياه پوش و عزادار.
نام پرندهاي به اندازة گنجشك كه سرش سياه و سينهاش سفيد است. قرهلْمَك (qәrәlmәk)
سياه شدن.
كثيف شدن.
مكدّر و رنجيده شدن.
از دور به رنگ سياه ديده شدن. قرهلَنمَك (qәrәlәnmәk)
سياه شدن.
همراه شدن، احساس همراهي كردن. قرهلهمك (qәrәlәmәk)
سياه كردن، به رنگ سياه آلودن.
نوشتن. قرهلي (qәrәli)
آلوده به سياهي و كثافت. قرهليك (qәrәlik)
سياهي، سياه بودن.
فقر و بدبختي. قره مال (qәrә mal)
چارپاياني مانند
اسب، قاطر، الاغ و …
قره مليك (qәrә mәlik)
نام يكي از آهنگهاي مشهور قشقايي كه بر گرفته از داستان «كرم و اصلي» است؛ قره ملك نام يكي از شخصيتهاي اين داستان به شمار ميرود. قرهمه (qәrәmә)
تهديد، ترساندن.
شبح، سياهي، ساية موهوم. قرهمه بيچمك (qәrәmә biçmәk)
غياباً تهديد كردن. قره مَهره (qәrә mәhrә) = قره مئهره (qәrә mehrә)
كشمش سياه، مويز. قره موسّور (qәrә mussur)
نوعي موسير كوهي كه از گياهان پيازي به شمار ميرود. قره موق (qәrә muq)
جوش و دانة سياه كه در پوست بدن ظاهر شود، آبله مرغان. قره موللا (qәrә mulla)
كسي كه بدون رفتن به مدرسه با سواد و ملّا شده باشد، دعا نويس. قره ميچَك (qәrә miçәk)
مگس، مگس سياه. قره ميرشاملى (qәrә mirşamlı)
نام طايفهاي از ايل فارسيمدان. قرهنْته (qәrәntә) = قرهنْتي (qәrәnti)
شبح، سياهي.
مقابل، برابر، هم وزن.
كمكي، همراه. قره نكّره (qәrә nәkkәrә)
سياه گنده، سياه پوست بلند بالا و تنومند. قرهنْگي (qәrәngi)
تاريك، تيره و تار.
تاريكي و ظلمت. قرهنْگيلَشمَك (qәrәngilәşmәk)
تاريك شدن، فرا رسيدن غروب آفتاب. قرهنْگيلهمك (qәrәngilәmәk)
تاريك شدن هوا. قرهنْگيليك (qәrәngilәmәk)
ظلمت، تاريكي. قره نؤكر (qәrә nökәr)
نوكر فرو دست، نوكري كه از ساير نوكرهاي خان يا پادشاه پايين تر باشد. قره واش (qәrә vaş)
قره باش، كنيز، خدمه. قره وورغون (qәrә vurğun)
سكتة قلبي يا مغزي كه منجر به مرگ فوري شود. قرهوول (qәrәvul)
غولك، غول سياه، مترسك.
قراول، نگهبان. قره وئرمك (qәrә vermәk)
با هم همراه شدن، با هم بودن.
تهديد كردن، ترساندن. قره هول (qәrә hul)
مترسك، غولك سياه. قره يارپاق (qәrә yarpaq)
نام گياهي با برگهاي پهن و به رنگ سبز سير. قره يارلى (qәrә yarlı)
قره يارلو، نام طايفهاي از ايل شش بلوكي. قره ياز (qәrә yaz)
بهار بدون سبزه و گل، بهار بي باران. قره يازّی (qәrә yazzı)
صحراي گستردة بي آب و علف، كوير. قره يازيلماق (qәrә yazılmaq)
سياه نوشته شدن، نوشته شدن سرنوشت شوم. قره ياشيل (qәrә yaşıl)
سبز سير. قره يانيق (qәrә yanıq)
سياه سوخته، سياه چهره.
آنچه سوخته و سياه شده باشد. قرهيه باتماق (qәrәyә batmaq)
سياه پوش شدن، عزادار شدن. قرهيه چيخمهيهن (qәrәyә çixmәyәn) = قرهيه گئدمهيهن (qәrәyә gedmәyәn)
خجالتي، شرمو. قره يوْل (qәrә yol)
جادة اسفالته، جادة اصلي
قرا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سياه (← قره) قرامْشاملي (qәramşamlı) = قره ميرشاملي (qәrә mirşamlı)
نام طايفهاي از ايل فارسيمدان. قراموق (qәramuq)
آبله مرغان. (← قره، قره موق). قرانْغى (qәranğı)
تاريك، تار. قراوول (qәravul)
غولك، غول سياه، مترسك.
نگهبان، ديده بان
قراق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كنار،كناره. (← قير1، قيراق)
قرار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
قرار و آرام، ثبات و آرامش.
نظم، قانون، قرار و قانون.
وعده، پيمان. قرار توتماك (qәrar tutmak)
آرامش يافتن، آرام و قرار داشتن.
مقيم شدن، استقرار يافتن. قرارداد (qәrardad)
قرارداد نامه، پيمان نامه. قرارسيز (qәrarsız)
بي قرار، نا آرام. قرار قوْيماق (qәrar qoymaq)
قرار گذاشتن، پيمان بستن. قرارلاشماق (qәrarlaşmaq)
مستقر شدن، مقيم شدن.
با هم قرار و وعده گذاشتن.
آرامش يافتن. قرارلمه (qәrarlәmә)
وعده، قرارداد. قرار-مدار (qәrar-mәdar)
عهد و پيمان
قربيل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: غربال، الك
قرهنْچه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مورچه. (فا)
قرداش : تورکجه فارسجا - قشقایی
= قردش (qәrdәş)
برادر. (← قارداش) قرداشليق (qәrdaşlıq) = قردشليك (qәrdәşlik)
اخوّت، برادري
قرغيش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نفرين، دعاي بد، آه و ناله. (← قارغي، قارغيش)
قرغَشه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سر و صدا، الم شنگه. (← قار1، قارغاشا)
قرين : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
قرن، صد سال.
در قديم هر 36 سال را يك قرن (قرين) ميگفتند
قريش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
فعل امر از مصدر «قريشمك» (مخلوط شدن» (← قار1، قاريش) قريشديرمك (qәrişdirmәk)
مخلوط كردن. قريشديريلمك (qәrişdirilmәk)
مخلوط شدن. قريشمك (qәrişmәk)
مخلوط شدن. قريشيق (qәrişiq)
مخلوط، در هم. قريشيقلي (qәrişiqli)
مخلوط و درهم آميخته. قريشيلمك (qәrişilmәk)
مخلوط شدن. قريمچه (qәrimçә)
مورچه. (← قارن، قارني اينچه) قريمچه كوْرهگي (qәrimçә korәgi)
خانة مورچگان
قريش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
وجب، بدست. (← قاريش) قريشلهمك (qәrişlәmәk)
وجب كردن
قرمه-قريشيق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مخلوط و در هم. (← قار1، قارما-قاريشيق)
قرهق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كنار، كناره، مرز. (← قير1، قيراق)
قرّی : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پير، پيرزن، كهنسال.
بزرگ و گنده. (← قار 1، قارّی) قرّی تامداری (qәrrı tamdarı)
رنگين كمان، قوس و قزح. قرّيتديرماق (qәrrıtdırmaq) = قرّيتماق (qәrrıtmaq)
پير كردن، پيرتر كردن. قرّی فارت-فارتى (qәrrı fart-fartı) = قرّی فيرت-فيرتى (qәrrı fırt-fırtı)
پير فرتوت. قرّى قاليسى (qәrrı qalısı)
رنگين كمان. قرّيلماق (qәrrımaq)
كرخ شدن پوست دست بر اثر پيري يا سرماي شديد. قرّيليق (qәrrılıq)
پيري، كهولت سن. قرّيماق (qәrrımaq)
پير شدن، سالخورده شدن.
كرخ شدن پوست دست بر اثر پيري يا سرماي شديد
قرشي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مقابل، روبرو. (← قارشي) قرشي به قرشي (qәrşi bә qәrşi)
در مقابل هم، روبرو.
دو جنس كه از نظر قيمت با هم برابر باشند. قرشي چيخماق (qәrşi çıxmaq)
روبرو شدن.
به استقبال كسي رفتن.
هم اندازه و هم وزن شدن.
به مقابله و ستيز برخاستن. قرشيلَشمك (qәrşilәşmәk)
روبرو شدن.
به استقبال رفتن. قرشيلهمك (qәrşilәmәk)
به استقبال رفتن. قرشيليك (qәrşilik)
معادل، برابري.
تقابل، ضدّيت و مخالفت
قرض : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) قرض، بدهي، وام. قرض-و-قودا (qәrz-o-quda) = قرض-و-قولا (qәrz-o-qula) = قرض-و-قولاي (qәrz-o-qulay) = قرض-و-كولا (qәrz-o-kula)
قرض، وام. (از قرض (وام) + قولا (مناسب و ساده) به معني وام مناسب، درست شده؛ يعني وامي كه مناسب و شايسته باشد.)
قشه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كوهة زين. (← قاش، قاشا)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani