Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
شيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
(ف) عدد 6 (شش). شيش‌ بليكلي (şiş bәlikli) = شيش به‌ي‌لي (şiş bәyli)
شش بلوكي، نام ايلي از ايلات عمدة قشقايي كه اكثر طوايف آن از ايل اوْوشار (افشار) منشعب گشته؛ نام اين ايل را در كتيبة «گول تكينِ» دشت اورخون مي‌بينيم. (← كتاب «يادمانهاي تركي باستان» ص-141) شيش پر (şiş pәr)
شش پر، نوعي گرز كوچك داراي 6 يا 8 پر. شيش مئخه ائدمك (şiş mexә edmәk)
محكم كردن، استوار ساختن. شيش-و-بئش (şiş –o-beş)
تاس 6 و 5 در تخته نرد، اصطلاحي است در بازي تخته نرد. شيشوْو (şişov)
شِش آب، دوغاب، دوغ رقيق، دوغي كه 6 قسمت از 7 قسمت آن آب خالص باشد

شيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
خلال، چوب باريكي كه با آن قطعه‌هاي چادر را به هم وصل مي‌كنند.
ميخ، ميخ چادر.
سيخ چوبي يا فلزّي. شيش چاخان (şiş çaxan)
ميخكوب، تخماق. شيش چاخماق (şiş çaxmaq)
قطعه‌هاي چادر را با خلال به هم وصل كردن.
ميخ كوبيدن.
تير از كمان رها كردن. شيشليك (şişlik):
نوعي كباب كه در سركه و فلفل خوابانده باشند و با سيخ چوبي يا فلزي بپزند.
نوعي چنته كه در آن خلالهاي چادر را بگذارند

شيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(4)
فعل امر از مصدر «شيشمك» (تمرگيدن) گل شيش؛ بير يئره اوْتور. (بيا به تو مرگ و در گوشه‌اي بنشين.)

شيشه : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
شيشه.
هر چيز ظريف و شكننده، نازك نارنجي. شيشه ديرمه (şiş dırmә)
نوعي از بافته‌هاي ايلات قشقايي

شيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
ورم، تورّم بدن.
متورّم، ورم كرده.
چاق و فربه. شيشديرمك (şişdirmәk)
متورّم كردن، پر باد كردن.
چاق كردن. شيشَك (şişәk)
گوسفند جوان و چاق 2 الي 3 ساله. شيشمك (şişmәk)
ورم كردن، متورّم شدن.
چاق شدن. شيشيرْتْمَك (şişirtmәk) = شيشيتمك (şişitmәk)
پر باد كردن به وسيلة ديگري.
چاق و متورّم كردن. شيشيك (şişik)
متورّم، چاق، فربه

شيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كار مهم و با ارزش. (فا)

سيت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: در تركي قديم به معني درخشش و نوراني و به ستاره و هرچه كه با نور خود سوسو زند، گفته مي‌شده. سيتّا (sıtta)
آتش. به اين چيستان دقّت كنيد
بوتّادان اوجه، سيتّادان اوجه، دمير بوْيلوجا. (جواب معمّا
سه پاية آهني است كه بر بالاي آتش قرار مي‌گيرد) سيتار (sıtar)
سه تار، از آلات موسيقي كه روشن كنندة درون انسان است. سيتارا (sıtara)
ستاره، آنچه سوسو زند.
نامي براي دختران. سيتّارماق (sıttarmaq)
سوسو زدن. سيتاشماق (sıtaşmaq)
ناگهان جلو چشم قرار گرفتن، سوسو زدن و به سرعت گذشتن

شيت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
به شدّت كتك خورده و زخمي شده. شيت ائدمك (şit edmәk)
به شدّت كتك زدن. شيت-و-كوت (şit-o-kut)
كتك خورده، له و كوبيده شده

شيت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
بي نمك، بد مزه، مزة گس.
آدم بي مزه و سبك، نا موقّر.
شاد و شنگول، مست و ملنگ. شيت-شيت ائدمك (şit-şit edmәk) = شيتَللَشمك (şitәllәşmәk) = شيتَلْمك (şitәlmәk) = شيتَنمك (şitәnmәk) = شيته‌لنمك (şitәlәnmәk)
بي مزگي كردن، لوس و ننر شدن، رفتار نا موقّر داشتن.
شنگول شدن. شيتيل (şitil)
مزة گس، مزة بين تلخي و شوري.
لوس، ننر، بي مزه

شيتيل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مزة گس. (← شيت1)

شيتيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كوچك، كوچولو

شيتيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كوچولو. (← شيت1)

سيتيريك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: اخم، ترشرويي. (عم) سيتيريگي قاريشدی. (اخم كرد.)

سيتقاماك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: التماس كردن

سيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

= سيوه (sivә)
فعل امر از «سيوه‌مك» (اندودن) (← سوْو1 و سيو) سيواما (sivama)
عمل اندودن و ماليدن.
نام نقشي در چرخ (يكي از انواع بافتهاي قشقايي) سيوره (sivrә)
صاف، صيقلي و روغن ماليده شده. سيوره چوْماق (sivrә çomaq)
چماق صاف و صيقلي.
قلدر، آنكه چماقش صاف و روغن زده و صيقلي باشد. سيوري (sivri)
صاف و لغزنده.
چابك و زرنگ. سيوريك (sivrik)
چابك، زرنگ. سيوغال (sivğal)
صيقلي، صاف. سيوغالى (sivğalı)
صيقلي شده، صاف شده. سيومك (sivmәk)
ماليدن، اندودن و صاف كردن. سيوَنْمَك (sivәnmәk)
ماليده شدن، اندوده شدن. سيوه (sivә)
جاي سر پوشيده يا امن كه بتوان به آنجا پناه برد، كمينگاه ، پناهگاه، مخفي گاه.
بمال، اندوده كن. سيوه ائدمك (sivә edmәk)
خود را در پناه چيزي قرار دادن. سيوه سورمك (sivә sürmәk)
به صورت پنهاني خود را به مقصد رساندن، مخفيانه حركت كردن و به پناهگاه رسيدن. سيوه‌شاق (sivәşaq)
ماليده شده، اندوده شده.
داراي چين و شكن. سيوه‌گَه (sivәgәh)
پناهگاه. سيوه‌له‌مك (sivәlәmәk) = سيوه‌مك (sivәmәk)
اندودن، ماليدن. سيوه‌مه (sivәmә)
عمل اندودن و ماليدن.
نام نقشي در چرخ و گليم. سيوير (sivir)
سفت و محكم، مقاوم و پا برجا. سيويرمه چوْماق (sivirmә çomaq)
آنكه چماق صاف و محكم دارد، قلدر، زورگو. سيويرمه‌ليك (sivirmәlik)
چابك و سريع.
خود خواه و متكبّر.
كسي كه لباس تنگ و جلف پوشيده باشد. سيويره‌لي (sivirәli)
چابك، پرجست و خيز.
پاچه ور ماليده و آمادة حركت. سيويري (siviri)
چابك و سريع.
كشيده و بلند قامت.
لخت و عور. سيويريك (sivirik)
چابك و زرنگ. سيويريلمك (sivirilmәk) = سيويشمك (sivişmәk)
جيم شدن، يواشكي در رفتن، بسرعت پنهان شدن. سيويشيق (sivişiq) = سيويشيك (sivişik)
اريب، كج، چين و شكن.
محل جيم شدن و در رفتن. سيويشيكلي (sivişikli)
داراي چين و شكن

سيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

= سيوا (sıva)
فعل امر از «سيواماق» (ماليدن) ( ← سيو) سيوراق (sıvraq) = سيويراق (sıvıraq)
چابك و سريع. سيوری (sıvrı) = سيويری (sıvırı)
لغزنده.
چابك و سريع. سيويشيق (sıvışıq)
ماليده شده، اندوده و چسبيده شده.
اريب، كج.
چين و شكن. سيويشيقلى (sıvışıqlı)
ماليده شده، چسبيده شده.
داراي چين و شكن

شيوه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
درة كم عمق

شيوه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
گيوه. (← شئوه 2)

شيوه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
شيوه، راه، روش

شيو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: به معني پهن و گسترده است؛ امّا مصطلح نيست. شيوقين (şıvqın)
از انواع گياهان برگ پهن سردسيري با گلهاي سفيد. (← چيبغين) شيوير (şıvır)
پهن، گسترده، ولنگ واز.
نا منظّم، شلخته.
آويزان، آويخته شده.
سست، تنبل و بي حال.
گوسفند دمبه دار و بزرگ. شيويراق (şıvıraq)
آنكه از بي حالي و تنبلي اطراف چشمانش پر از ترشّح باشد و نيز به معني ترشّحات چشم. شيوير اوْلماق (şıvır olmaq)
در مقابل حريف سست شدن. شيويرتيق (şıvırtıq)
لا ابالي، نا منظّم، نا مرتّب

سيوان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: چادر بزرگ، قصر خان يا پادشاه. (← سئو، سئوان)

شيويد : تورکجه فارسجا - قشقایی

: شِوِد، از انواع سبزيهاي خورش

سيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فشرده، انبوه و متراكم، فاصلة كم تارهاي قالي

سيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
سيخ، آلت كباب كردن.
سيخكي، قائم، ايستاده. سيخكّي (sixәki)
سيخكي، قائم، ايستاده. سيخ گؤز (six göz)
تيز بين، دقيق و تيز هوش

سيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
فعل امر از مصدر «سيخماق» (فشردن)
انبوه، متراكم و فشرده.
تارهاي متراكم فرش دار شده. (مقابل سه‌ي) سيخليق (sıxlıq)
انبوهي، پر پشتي و تراكم. سيخما (sıxma)
تنگنا، فشار.
پرتابه، سنگي كه در مشت قرار دهند و آن را پرتاب كنند، سنگ پرتاب كردني. سيخما-بوْغما (sıxma-boğma): تنگنا، فشار. سيخماق (sıxmaq)
فشردن، فشار دادن، افشردن.
در جايگاهي تنگ گنجاندن، در پناهگاه پناه دادن.
در تنگنا قرار دادن.
ناراحت كردن، عذاب دادن. سيخيشديرماق (sıxışdırmaq)
فشردن، مشت و مال كردن.
گنجاندن، به زور جا دادن.
پناه دادن، پنهان كردنِ فردِ متواري. سيخيشديريلماق (sıxışdırılmaq)
در تنگنا قرار گرفتن.
فشرده شدن.
لاغر تر و ضعيف تر شدن. سيخيشماق (sıxışmaq)
فشرده شدن، گنجانده شدن، در جايي انبوه شدن.
لاغرتر شدن. سيخيق (sıxıq)
مشت كرده، فشرده شده.
مجازاً به معني ممسك و خسيس. سيخيلماق (sıxılmaq)
فشرده شدن، تحت فشار قرار گرفتن.
در تنگنايي پناهنده شدن. سيخيم (sıxım)
مشت، به اندازة يك مشت از چيزي. سيخيناق (sıxınaq)
فشرده و به هم نزديك شده.
پناهگاه. سيخينْتى (sıxıntı)
فشار، تنگنا.
آخرين قطرات روغن كه با فشار از خيك بيرون ريزد.
آخرين فرزند خانواده. سيخينْج (sıxınc)
دست فشرده شده، مشت كرده شده.
ممسك، خسيس. سيخينماق (sıxınmaq)
(← سيخيلماق)