Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
اتَل-مَتَل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: عبارات مسجّعي است كه معمولاً در آغاز قصّه‌ها بر زبان مي‌آورند و نيز به معني قصّه و داستان هم به كار مي‌برند

تلَنجَبي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ترنجبين، شيرة گياه خار شتر

تلَرمَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طلب كردن، خواستن

تلوارا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سايه بان (روپوش حصيري) يا چيقي كه بر روي آن كشك خشك كنند. (← تال، تالوارا)

تلخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف)
تلخ. (در مقابل شيرين)
ناگوار، ناخوشايند. تلخوْو (tәlxov)
آب تلخ.
صفرا، زهره، كيسة زرداب

تلخون : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ترخون، از سبزيجات خوردني

تم : تورکجه فارسجا - قشقایی

جسم و تن. تم قده‌يه وئرمير. (تن و جسم خود را به عذاب نمي‌اندازد.)
در تركي قديم به معني آهن بوده كه در ادبيات تركي و فارسي به صورتهاي
تهم (تهمتن = آهنين بدن) تمور، تمر، تيمور و … ديده مي‌شود. تم-تمه (tәm-tәmә)
طنطنه، شكوه و جلال، سنگيني و متانت فراوان. تم-تمه‌لي (tәm-tәmәli)
پر طنطنه، پر طمطراق، پر تمنّا. تمَّل (tәmmәl)
تنبل. (در اصل «تن» (جسم) + «پل» (پهن و گشاد) است.)

تميس : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تميز، پاك و پاكيزه. تميسليك (tәmislik)
تميزي، پاكي

تمنّا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
تمنّا، خواهش، درخواست.
چشمداشت، انتظار، توقّع. تمنّاسيز (tәmәnnasız)
بي تمنّا، كم توقّع. تمنّالى (tәmәnnalı)
پر تمنّا، پر توقّع

تمْري : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طناب پهن و بلند. تمْليك (tәmlik)
(ع)
مالك شدن، صاحب شدن.
مهرية زنان.
آرايش و زينت و زيور اسب. (← تمليد و تلميد)

تن : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
تن، جسم، بدن.
آلت تناسلي حيوان ماده، فرج حيوان.
قسمت داخلي بدن. تن آتماق (tәn atmaq) = تنگار آتماق (tәngar atmaq)
متورّم شدن آلت تناسلي (فرج) حيوان ماده در روزهاي قبل از زايمان.
پر شير شدن پستان حيوان زائو.
چاق تر شدن. تنبل (tәnbәl) = تنپَل (tәnpәl)
تنبل، تني كه كار نكند. تنخا (tәnxa)
تنخواه، آنچه براي جسم لازم است، كالا، لوازم و اسباب. تندوروس (tәndürüs)
تندرست، سالم. تن قده‌يه وورماق (tәn qәdәyә vurmaq)
زير بار كار نرفتن، جسم را به سختي عادت ندادن. تنَّك (tәnnәk) = تنّه (tәnnә)
دانه، هسته، قسمت داخلي ميوه. تن-و-لاشا (tәn-o-laşa)
تن و لاشه، اندام، هيكل. تن-و-لاشالى (tәn-o-laşalı)
تنومند، چاق. تن وئرمَك (tәn vermәk)
تن دادن، زير بار رفتن، متحمّل شدن. تنه (tәnә)
بدنه، تنه. تنه‌سه (tәnәsә)
شخصاً، بشخصه. تنه وورماق (tәnә vurmaq)
تنه زدن، هُل دادن

تناب : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تكّه طلاي زينتي كه بر بيني زنان نصب مي‌شد. (اين رسم در روستاهاي جنوبي فارس معمول است.)

تنْبَه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تنبيه بدني، كتك كاري

تنَف : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طناب، ريسمان ضخيم. تنَف-چاتما (tәnәf-çatma)
همسايه، همساية نزديك، همسايگاني كه طناب چادرهايشان به هم متّصل است

تنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
تن، آلت تناسلي حيوانات. تنگار (tәngar)
فرج و آلت تناسلي حيوان ماده. تنگار آتماق (tәngar atmaq) = تنگ وورماق (tәng vurmaq)
متورّم شدن آلت تناسلي حيوان زائو در روزهاي زايمان. (← تن، تن آتماق)

تنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
نوار يا طناب پهن. تنگِ قجر ائدمك (tәnge qәcәr edmәk)
مانند قاجارها بستن و كتك زدن، تنبيه بدني

تنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
جاي تنگ و كم عرض، درّه، درّة عميق.
تنگ (مقابل گشاد)
نزديك به هم، به هم چسبيده.
ناراحتي و گرفتگي حال. تنگاتنگ (tәngatәng) = تنگِ تير (tәnge tir)
فشرده و به هم چسبيده، بسيار نزديك. تنگليك (tәnglik)
تنگي، تنگنا، فشار، سختي. تنگيخديرمك (tәngixdirmәk)
در تنگنا قرار دادن. تنگيخمَك (tәngixmәk)
به ستوه آمدن، دلتنگ شدن.
كم حجم شدن، تنگ شدن جا. تنگيشديرمك (tәngişdirmәk)
در تنگنا قرار دادن، به تنگ آوردن. تنگيمك (tәngimәk)
دلتنگ و ناراحت شدن.
كم حجم شدن

تنْزي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
دارويي گياهي كه از نوعي بوته در چين و ختن يافت مي‌شود.
نادر و كمياب.
هر چيز عزيز و گرانمايه. تنزييِ ختايي (tәnziye xәtayı)
تنزي كه از ختاي چين به دست آيد

توْغاناق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قلّاب چوبي. (← دوْغاناق)

توْغار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تغار، ظرف خمير گيري. (ريشة كلمه از «توْخ» (پر و سير) است.)

توْغلو : تورکجه فارسجا - قشقایی

= توْغولو (toğulu)
تقلي، برّة يك ساله. (در اصل «توْخلو» از ريشة «توْخ» يا «توْق» (سير و چاق) درست شده.)

توْه : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
توانايي، نا، قدرت.
گرمي و شور و هيجان. توْهدان گئدميش. (ناتوان شده، از شور و هيجان افتاده.) توْها (toha)
توانايي، شور و حال.
حرارت، گرمي.
تارهاي كرم ابريشم، چادركهاي كرم نوروزي و امثال آنها كه براي گرم شدن لانه تنيده شده باشد. توْهاماز (tohamaz)
ناتوان. توْهمار (tohmar) = توْهمال (tohmal)
توان فرسا، سخت.
نام كوهي در جنوب كوه دنا كه صعود بر قلّة آن توانفرسا است.
نام آهنگي از آهنگهاي قشقايي

تؤحبه : تورکجه فارسجا - قشقایی

= تؤحفه (töhfә)
(ع)
تحفه، ارمغان.
از نامهاي دختران

تؤهو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تيهو، نام پرنده‌اي شبيه كبك. (← توهو)

تؤك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «تؤكمك» (ريختن) تؤكدورمَك (tökdürmәk)
به وسيلة ديگري ريختن، ريزاندن.
بر رسي بدني كردن، بازرسي. تؤكمَك (tökmәk)
ريختن، فرو ريختن، ريزش كردن.
جستجو كردن، تحقيق كردن، به هم ريختن و بررسي كردن. تؤكمه (tökmә)
عمل ريزش، ريختن.
فعل نهي از «تؤكمَك»، مريز، مپاش. تؤكمه-تؤکوش (tökmә-töküş) = تؤکوش (töküş)
ريخت و پاش، بي نظمي. تؤکوشدورمَك (töküşdürmәk)
به هم ريختن، پراكنده كردن.
تحقيق كردن، بررسي كردن. تؤکوشمَك (töküşmәk)
به هم ريختن، آشفته شدن.
به جان هم افتادن، دعوا كردن. تؤکوك (tökük)
به هم ريخته شده، نا مرتّب، از هم پاشيده. تؤکول (tökül)
فعل امر از مصدر «تؤکولمك» (ريختن).
گيسواني كه از پشت سر به پايين ريخته، پشت سر، موهاي اطراف سر. تؤکولمَك (tökülmәk)
ريختن، ريزش كردن. تؤکولمه (tökülmә)
عمل ريخت و پاش، ريزش و فرو ريختگي. تؤکولو (tökülü)
ريخته شده.
در هم ريخته، آشفته. تؤکولوم (tökülüm)
محل ريزش.
زمان ريختن، هنگام ريزش. تؤکوم (töküm)
نحوة ريزش، ريختن.
پشت گردن، محل آويزان شدن موهاي پشت سر. تؤکونتـو (töküntü)
خرد و ريز، آنچه ريخته شده باشد، آشغال، تفاله.
ريخت و پاش.
آدم لا ابالي. تؤکونه‌ك (tökünәk)
در هم ريخته، آشفته و پريشان.
آدم لاابالي.
علفهاي خشك كه بر اثر چراي دام در هم ريخته و زير پاي حيوانات كوبيده شده باشد