Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
توْل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تل، تپّه. (ريشة كلمه از مصدر «دوْلماق» (پر شدن) است. ←دوْل1) توْلا (tola)
پنيرك، گياه پنيرك. (به اعتبار اين كه پرچم اين گياه پر و محكم است.) توْلو (tolu)
تگرگ. توْلوق (toluq) = توْلوخ (tolux)
مشك آبي. توْلوق داشى (toluq daşı)
جايي كه سنگ چين نمايند و مشكهاي آب يا دوغ را قرار دهند

توْماغا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
كاكل پرندگان، پرهاي روي سر بعضي از پرندگان مثل شانه به سر (هدهد) و امثال آن.
عينك چرمي كه براي پوشاندن سر و صورت باز شكاري به كار مي‌بردند

توْنْگه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: شاخه، كندة درخت

توْنگوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: گراز. (← دوْن2، دوْنگوز)

توْنقور : تورکجه فارسجا - قشقایی

= توْنْگور (tongur)
سنگريزه، شن. توْنقورلاماك (tonqurlamak) = توْنگورلاماق (tongurlamaq)
غلتاندن، غلت دادن.
سنگ پراني، به طرف كسي سنگريزه پرتاب كردن

توْپ : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
توپ، وسيلة توپ بازي.
اسلحة توپ.
تل بزرگ، تپّة بزرگ و هر چيز فشرده و انبوه.
گرد، مدوّر، كروي شكل.
جمع، گروه.
قماش، توپ پارچه.
تشر، تهديد. توْپّا (toppa)
توده شده، انبوه و فشرده.
دسته، گروه. توْپّار (toppar)
گروه، دار و دسته.
تپّة بلند، تل بزرگ. توْپّارلاماق (topparlamaq)
جمع كردن، همه را در كنار هم جمع كردن.
تشر زدن، سرزنش كردن. توْپ ائدمك (top edmәk)
جمع كردن، در كنار هم قرار دادن.
هضم نشدن غذا در معده، قبض شدن شكم. توْپ بوتّاسى (top buttası)
نام بوته‌اي به شكل نيم كره. (← ديمچيك) توْپچو (topçu)
توپچي، توپ انداز.
لاف زن، دروغگو. توْپخانا (topxana)
توپخانه، محلّ استقرار توپ.
نوعي از تفنگ برنو، تفنگ برنو كوتاه. توْپراق (topraq)
خاك، تودة خاك، زمين، سرزمين، وطن. توْپلاتديرماق (toplatdırmaq)
انباشته كردن به وسيلة ديگري، روي هم انباشته كردن. توْپلاتماق (toplatmaq)
جمع كردن، روي هم انباشتن. توْپلاديلماق (topladılmaq)
جمع شدن، انباشته شدن. توْپلاشديرماق (toplaşdırmaq)
انباشته كردن، جمع كردن. توْپلاشديريلماق (toplaşdırılmaq)
جمع شدن، انباشته شدن. توْپلاشماق (toplaşmaq)
جمع و انباشته شدن. توْپلاما (toplama)
جمع، دسته، گروه، گرد هم آمده.
جمع آوري، گرد آوري.
دايره شكل، كروي شكل.
چابك، چاق و چلّه و قوي. توْپلاماق (toplamaq)
گرد كردن، همه را كنار هم جمع كردن.
تشر زدن. توْپلان (toplan)
چاق و چلّه، تنومند.
نامي از نامهاي سگ گلّه. توْپلانماق (toplanmaq)
گرد هم آمدن، جمع شدن. توپلانيلماق (toplanılmaq)
جمع شدن، توده شدن. توْپلايان (toplayan)
توپ و تشر كننده.
جمع آوري كننده، گرد آورنده. توْپّو بوتّا (toppu butta)
از انواع بوته‌ها كه به شكل نيم كره است. (← ديمچيك) توْپ-و-تشر (top-o-tәşәr)
توپ و تشر، تهديد. توْپّورلاماق (toppurlamaq)
تشر زدن، تهديد كردن، با تهديد و سر و صدا رقيب را بر سر جاي خود نشاندن.
جمع آوري كردن، گرد هم آوردن. توْپّوز (toppuz)
گرد، مدوّر، كروي شكل.
برجسته، برآمده.
چماق بزرگ كه سر آن گرد و مدوّر باشد.
چاق و چلّه و در عين حال زرنگ و چابك.
از نامهاي دختران و پسران. توْپّوش (toppuş)
تپل، چاق و چلّه، بچّة توپولو و كوتوله. توْپّوق (toppuq)
تپق، قوزك پا. توْپّوق آتماق (toppuq atmaq) = توْپّوق وورماق (toppuq vurmaq)
تپق انداختن زبان، بي موقع سخن گفتن.
به لكنت افتادن.
به هم خوردن قوزكهاي دو پا. توْپّوقلو (toppuqlu)
قوزك پا، مچ پا. توْپّول (toppul)
تپل، چاق و چلّه.
نام بوته‌اي به شكل نيم كره. (← ديمچيك) توْپ وورماق (top vurmaq)
تشر زدن، تهديد كردن.
بلوف زدن، لاف زدن

توْق : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
غر و لند. توقّ-و-پيرينگ (toqq-o-piring) = توْقّ-و-روق (toqq-o-ruq) = توْقّ-و-لوق (toqq-o-luq)
غرولند. توْقّولاماك (toqqulamak)
غرولند كردن

توْق : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
سير، مقابل گرسنه. (← توْخ، تيخ) توْقلاماج (toqlamac)
تريد سفت. توق مست (toq mәst)
ثروتمند خودخواه. توْقّولا (toqqula)
مشك آبي كوچك كه پر از آب كنند

توْق : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بن مصدر «توقّوماك» (بافتن و كوبيدن) (← توْخ2) توْقّاناق (toqqanaq)
تخماق، ميخ كوب.
چوبدستي بلند و ستبر، عصا.
قلّاب چوبي. (← دوْغاناق) توْقّوماك (toqqumak)
بر زمين كوبيدن.
بافتن

توْقدورو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: هوبره، آهو بره، از پرندگان زيبا. (← توْلآ)

توْر : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
چابك، سريع، بسيار دونده.
ناآرام، وحشي، ياغي. توْران (toran)
توران، توران زمين، سرزمين اقوام چابك توراني. توْرغا (torğa)
سار، نام پرنده‌اي كه كمي از گنجشك بزرگتر است. (← بوغدا، بوغدا قوشو)

توْر : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
تور، دام، تلّه. توْرا سالماق (tora salmaq)
به دام انداختن

تؤره : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «تؤره‌مك» (آفريدن). تؤره‌تْمَك (törәtmәk)
آفريدن، خلق كردن. تؤره‌ديلْمَك (törәdilmәk)
آفريده شدن، خلق شدن، ايجاد شدن. تؤره‌مك (törәmәk)
خلق كردن، ايجاد كردن.
خلق شدن، ايجاد شدن. تؤره‌نْمَك (törәnmәk)
به وجود آمدن، خلق شدن. تؤره‌نيش (törәniş)
عمل خلق شدن، آفرينش

توْربا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: توبره، كيسة مويين يا پشمي محتوي آزوقه و لوازم كه در سفر بر دوش اندازند. (ريشة كلمه (توْپره = توبره) از «توْپ» (پر و انباشته) است. ← توْپ)

توْرپاق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
خاك.
زمين، سرزمين.
كشور، وطن، مملكت.
وجود، ذات، موجوديت. (← توْپ، توْپراق) توْرپاغى شيرين (torpağı şirin)
جذّاب و خوش گل. آنكه وجودش جذّاب و دلكش است. توْرپاقلاماك (torpaqlamak)
به خاك آلودن، خاك آلود كردن.
دفن كردن، زير خاك مدفون كردن. توْرپاقلانديرماق (torpaqlandırmaq)
خاك آلود كردن. توْرپاقلانماك (torpaqlanmak)
به خاك آلوده شدن، خاكي شدن.
دفن شدن، زير خاك مدفون شدن. توْرپاقلى (torpaqlı)
خاك آلود

توْرتو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دُرد، دُرد روغن جوشيده شده. (از مصدر «تورماق» (ايستادن) است.)

توْشا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف) توشه، خوراك. (ريشة كلمه از «دوش» + «آ» (آنچه بر دوش گيرند) است.) توْشا-توْربا (toşa-torba)
توشه و آزوقه، خوراك، پوشاك و لوازم مسافرت. توْشا دان (toşa dan)
توشه دان، ظرف غذا. توْشاليق (toşalıq)
غذا و اسباب سفر

توْو : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
چرخش، غلت، تاب، پيچ.
برگشت، دور خوردن.
دور زدن آفتاب، تابش، تابيدن.
گرما، تب، حرارت.
بار، دفعه.
طور، روش، حركت و روال، تركيب بدن.
منحني شكل، دايره مانند. (← تاو) توْوا (tova)
تابه، چيزي كه آفتاب يا آتش بر آن بتابد.
تخته سنگهاي بزرگ و مسطّح و متّصل به هم كوهستان. توْوار (tovar)
خوش روش، خوش تركيب. (معمولاً به پرندگان ماده گفته‌ مي‌شود مانند
توْوار لاچّين، توْوار ترلان، توْوار قره قوش و …
) توْوالاماق (tovalamaq) = توْوالاتماق (tovalatmaq)
غلتاندن، غلت دادن. توْوالانماق (tovalanmaq)
غلتيدن. توْوان (tovan)
تاوان، غرامت، مالي كه بايد بر گردد. توْو-توْو ائتمك (tov-tov edmәk)
پرسه زدن، دور زدن. توْو تيتَك (tov titәk)
گل دعا، بستة مدوّر و معطّري كه در قاب يا پارچه‌اي دوزند و زنان به عنوان زينت و زيور بر گردن يا زلف بندند. توْو خال (tov xal)
تب خال، تاول زدن بدن بر اثر بيماري. توْوسان (tovsan)
تابستان (زمان تابش آفتاب) توْوغان (tovğan)
نوعي بازي دسته جمعي كه افراد به صورت حلقه وار قرار مي‌گيرند و آن را اجرا مي‌كنند. توْوق (tovq)
طوق، حلقه، حمايلي كه بر گردن بندند. (اصل كلمه هم «توْوق» يا «توْووق» درست است؛ نه طوق) توْولاتماق (tovlatmaq)
چرخاندن، تاب دادن، ريسيدن.
گرداندن، به گردش واداشتن.
برگرداندن.
درد سر دادن، اذيت كردن، كار كسي را به تأخير انداختن. توْولاما (tovlama)
محل چرخ خوردن، گرداب، محلّ غرق شدن.
پوزه، دماغه. توْولاماج (tovlamac)
گرداب، محل غرق شدن. توْولاماق (tovlamaq)
تاب دادن، ريسيدن.
چرخاندن، گرداندن.
برگرداندن.
درد سر دادن، ضربه زدن، كتك زدن. توْولانان (tovlanan)
چرخنده، تاب خورنده. توْولانديرماق (tovlandırmaq)
چرخاندن. (← توْولاماق) توْولانماق (tovlanmaq)
تاب خوردن، چرخيدن.
ريسيده شدن.
گشتن، دور زدن، تفريح كردن. توْولو (tovlu)
در هم پيچيده، در هم تنيده، پيچ و تاب دار، تابيده شده.
متقلّب و رياكار. توْولوم (tovlum)
گرداب، محلّ غرق شدن.
پوزه، دماغه.
تاول بدن بر اثر بيماري يا كتك كاري. توْولوم-توْولوم (tovlum-tovlum)
تاول زده، پوست بدن كه بر اثر كتك كاري سياه شده باشد. توْووس (tovus)
طاووس، پرندة خوش تركيب كه با چرخش بالهايش زيباتر مي‌گردد. توْووش (tovuş)
پيچش، تاب خوردگي. توْووشوق (tovuşuq)
پيچ و تابدار، نخها و رشته‌هاي در هم گير كرده. توْووق (tovuq)
مرغ، مرغ خانگي، ماكيان. (به اعتبار اين كه در هنگام چرخش خودنمايي خاصّي دارد.)
طوق، حمايلي كه بر گردن بندند. توْوول (tovul)
تاول، تاول و تورّم بدن بر اثر سوختگي يا كتك كاري. توْو يئمَك (tov yemәk)
دور زدن، پرسه زدن.
چرخيدن

توْوا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام اصلي طايفة توابع از ايلفارسيمدان. (← توْوبا2)

توْواقّا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) مترّك «توقّع»، انتظار، چشمداشت

توْوبا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
نام طايفة توابع فارسيمدان. (← توْوا)

توْوبا : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
(ع) توبه، اظهار ندامت و پشيماني. توْوبا كار (tovba kar)
توبه كار، توبه كرده. توْوبالاتما (tovbalatma) = توْوبالاما (tovbalama)
توبه نامه، عمل توبه كردن.
عمل عذر خواهي و تسليم. توْوبالى (tovbalı)
توبه كار، توبه كرده. توْوبه‌‌يِ نصوح (tovbәye nәsuh)
توبه‌اي كه بازگشت ندارد

توْوفير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) توفير، تفاوت

تؤول : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تيول، زمين محدود، محصور و متصرّفه، زميني كه از طرف مالك، خان يا پادشاه در اختيار كسي قرار گرفته باشد. تؤوله (tövlә)
طويله، جاي محدود و محصور، محلّ نگهداري و بستن چارپايان

توْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
ريشة مصدر «توخوماق» (بافتن) كه در تركي قديم به صورت «توْق» (بكوب و بزن) بوده است.) توْخانماق (toxanmaq)
درگير شدن، به هم بافته شدن.
كوبيده شدن.
تماس گرفتن، برخورد كردن. توْخ-توْخو (tox-toxu)
تكه چوب يا سنگي كه در جلو و كنار گودال دام پرندگان كوبيده مي‌شود. توْخچانماق (toxçanmaq) = توْخچونماق (toxçunmaq)
حمله و تهديد كردن، با هم دعوا كردن، كوبيدن و زدن. توْخماق (toxmaq)
تخماق، وسيلة كوبيدن، ميخكوب.
نام نقشي از نقشهاي قالي. توْخو (toxu)
فعل امر از مصدر «توْخوماق» (در زمين كوبيدن يا بافتن) توْخوتدورماق (toxutdurmaq) = توْخوتماق (toxutmaq)
به وسيلة ديگري بافتن، بافتن قالي و امثال آن با نيروي كارگر.
به وسيلة ديگري كوبيدن. توْخوجو (toxucu) = توْخوچو (toxuçu)
بافنده. توْخوش (toxuş)
عمل بافتن، شيوة بافندگي. توْخوشدورماق (toxuşdurmaq)
به هم بافتن.
به وسيلة ديگري بافتن. توْخولماق (toxulmaq)
بافته شدن.
در زمين كوبيده شدن. توْخولو (toxulu)
بافته شده.
در زمين كوبيده شده. توْخوم (toxum)
عمل بافتن، شيوة بافتن. توْخوما (toxuma)
بافت، شيوة بافتن.
نخي كه در بافتن فرش از آن استفاده شود. توْخوماق (toxumaq)
فعل امر از توْخماق (تاخماق) به معني فرو كردن و كوبيدن.
بافتن.
كوبيدن و فرو كردن. توْخومچو (toxumçu)
بافنده. توْخوملوق (toxumluq)
نخ بافتني. توْخون (toxun)
بافت، نحوة بافت. توْخوندورماق (toxundurmaq)
به وسيلة ديگري بافتن. توْخونما (toxunma)
نخ بافتني.
عمل بافتن. توْخونماق (toxunmaq)
بافته شدن. توْخونوش (toxunuş)
بافت، عمل يا شيوة بافندگي. توْخويان (toxuyan)
بافنده.
كوبنده، فرو كننده