تورکجه فارسجا - قشقایی
تونقورلاماك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: غلتاندن، غلتانيدن. (← توغور، توغورلاماق)
تور : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
توري، نوعي پارچة نازك و مشبّك كه از آن چارقد يا لباس عروس درست كنند.
توري چراغ
تور : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
آدرس، نشاني.
آگاهي و اطّلاع.
مجاورت، نزديكي و همسايگي.
راه و روش. تور-آراه (tur-arah)
آدرس، نشان، ارائة راه.
آگاهي و اطّلاع. تورّا (turra)
راه، روش، مرام. تورّ ائدمَك (turr edmәk) = تور سالماق (tur salmaq)
آگاهي يافتن، آدرس و نشاني به دست آوردن. تورسوز (tursuz)
بي نام و نشان، بدون آدرس. تورلاماك (turlamak)
تحقيق كردن، پرسيدن.
آدرس دادن. تورّه
راه، روش، مرام. تورّ-و-جو (turr-o-cu)
جستجو و تحقيق
تور : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
بن مصدر «تورماق» (ايستادن، قيام كردن) توراغان (turağan)
ساكن، مقيم. توران (turan)
قيام كننده، بلند شونده.
مقاومت كننده.
از نامهاي دختران.
مجموعة كشورهاي ترك زبان دنيا. (هر چند كه ريشة كلمه از مصدر «تؤرهمك» (آفرينش) هم هست.)
توقّف كننده. تورغوت (turğut)
برخيزان، بيدار كن. تورغوتماك (turğutmak) = تورغوزدورماق (turğuzdurmaq)
بلند كردن، ايستانيدن.
بيدار كردن. تورماق (turmaq)
ايستادن، برخاستن، قيام كردن.
ايستادن، توقّف كردن.
بيدار شدن.
مقاومت كردن.
مقيم شدن، اقامت گـزيدن. تورموز (turmuz)
ترمز، وسيلة توقّف وسايط نقليه. تورونماق (turukmaq)
رشد كردن، روييدن
تـور : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
آدرس، نشانه.
آگاهي و اطّلاع.
راه و روش.
مجاورت، نزديكي و همسايگي. (در تركي قديم به معني ريشه، نسل و نژاد است.) تـورهمك (türәmәk)
آفريدن، خلق كردن. (← تؤره، تؤرهمك)
تورْب : تورکجه فارسجا - قشقایی
= تورْپ (turp)
ترب، تربچه. تورپِ گوْو (turpe gov)
ترب گاوي، از انواع علفهاي صحرايي كه برگهايش شبيه برگ تربچه است
تورد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ترد، شكننده
تـورد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تُرد، شكننده
تـورفه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) مترّك «طرفه»، عجيب و غريب
طلإرفه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) طرفه، عجيب و غريب
تـورهك : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
روباه.
شغال.
روباه صفت، مكّار، حيله گر
تـوركه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: يك قسمت از خوشة انگور كه از چندين دانة انگور تشكيل مي شود. (← تيلينگ)
تـورك : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ترك، اقوام مختلف تركان دنيا.
آنكه ترك زبان باشد. (ريشة كلمه از «تـورهمك» يا «تؤرهمك» (آفريدن) است.) تـوركمن (türkmәn)
تركمن، نام قومي از اقوام ترك. (تـورك + من (كسي كه) = آن كه ترك اصيل باشد.)
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي قشقايي. تـورکو (türkü)
تركي، زبان تركي. تورك-و-توْوال (türk-o-toval)
اقوام ترك و توال (نام قومي در چين)، ترك و غير ترك. تـوركييات (türkiyat)
تركان، اقوام مختلف ترك. تـوركيياتليق (türkiyatlıq)
ترك بودن
تورَنج : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ترنج، بالنگي.
نام نقشي از نقشهاي قالي
تورْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: دُرد، رسوب، ته نشست مايعات. (ريشة كلمه از مصدر «تورماق» (ايستادن) است.) تورتو (turtu) = تورته (turtә)
درد، رسوب، آنچه از ته نشين شدن كرة جوشيده به دست آيد، ته نشين روغن حيواني تازه
توروپ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ترب، تربچه. توروپچا (turupça)
تربچه
توروش : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ترش، مزة ترش.
محكم، تند و سريع. بير توروش شاپالاق اوْنا ووردو. (سيلي محكمي به او زد.) توروشال (turuşal)
ترشيدگي و نفخ معده، ترشّح اسيد معده، ناراحتي معده. توروشالاتماق (turuşalatmaq)
ترش كردن، ترشاندن. توروشالاماق (turuşalamaq)
ترش شدن، مزة ترش گرفتن. توروشاللى (turuşallı)
كسي كه دچار ناراحتي معده باشد. توروشاماق (turuşamaq)
ترش شدن، فاسد و گنديده شدن.
فطير كردن خمير. توروشاميش (turuşamış)
ترشيده، ترش مزه شده، تخمير شده. توروشَك (turuşәk)
ترشك، ترش گياه، گياهي كه برگ سبز و ترش آن از سبزيجات خوردني محسوب ميگردد. توروشلوق (turuşluq)
ترش بودن، ترش مزه بودن. توروش مزّه (turuş mәzzә)
ترش مزه. توروشو (turuşu)
ترشي، ترشيجات
توروش پالا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ترش پالا، صافي، آشپالا
توش : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
روبرو، مقابل.
دقيق، درست.
عالم بيداري. (← توش) توش ائدمك (tuş edmәk)
در يك مسير قرار دادن، نشانهگيري كردن. توش گلمك (tuş gәlmәk)
مواجه شدن، برخوردن. توشمال (tuşmal)
نوازنده، مطرب، چنگي. (به اعتبار اين كه نوازنده انگشتان خود را دقيق و درست بر محلِ ايجادِ صدا، قرار ميدهد.)
توش : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
روبرو، مقابل هم.
زمان بيداري، عالم بيداري.
مساوي، برابر.
درست، صحيح و دقيق.
مناسب، سازگار، موافق ميل. تافاق توش گلدي. (اتّفاقاً مناسب و خوش يمن افتاد.) تـوش ائدمك (tüş edmәk)
در امتداد هم قرار دادن.
نشانه گرفتن، مقابل هم قرار دادن. توش گلمك (tüş gәlmәk)
روبرو شدن، مواجه گشتن.
اتّفاق رخ دادن، رخ دادن پيشامد
توسباغا : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
وک پشت.
نام نقشي در گليم كه به شكل وک پشت بافته ميشود. (اصل كلمه از تاش (سنگ) = تاس = توس + باغا (باخه) درست شده است.)
تـوسمورلو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تميز، پاك، آراسته
تـوسموروک : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كوچولو، كوتوله
توت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «توتماق» (گرفتن) توتار (tutar) = توتارلى (tutarlı)
گيرا، مؤثّر و مفيد، پر ثمر. توتاش (tutaş)
پر پشت و انبوه، درختي كه ثمر گرفته.
ثمر، ميوه. توتاشلى (tutaşlı)
پر ثمر، پر ميوه. توتاشماق (tutaşmaq)
به هم چسبيدن، همديگر را جذب كردن.
پر ثمر شدن درخت، رسيدن ميوهجات.
آتش گرفتن، شعله ور شدن.
شروع شدن، شروع بارندگي. توتدورما (tutdurma)
عمل دستگيري، اسارت. توتدورماك (tutdurmak)
به وسيلة ديگري دستگير كردن، وادار به دستگير نمودن. توتغون (tutğun)
گرفته شده، هواي كيپ و گرفته.
آنكه زبانش بگيرد، كسي كه لكنت زبان دارد، الكن.
گرفته حال، غمگين و ناراحت.
رنگ تيره، رنگِ گرفته، مات. توتغونلوك (tutğunluk)
گرفتگي هوا.
گرفتگي حال، ناراحتي.
لكنت زبان داشتن. توتما (tutma)
آنچه را كه از ميان همنوعان خود بگيرند و انتخاب كنند، منتخب، برگزيده. توتماق (tutmaq)
گرفتن، دستگير كردن.
در دست نگه داشتن، با دست به چيزي چسبيدن.
انتخاب كردن، برگزيدن.
دريغ ورزيدن. من سندن توتمورام. (من از تو دريغ نميكنم.)
به مرض دچار شدن، سرايت بيماري به ديگـري.
جا گرفتن، گنجيدن.
شروع شدن. ياغيش توتدو. (باران شروع شد.)
بر گزار كردن، برپا كردن. بير توْي توتدو كي دئمه. (يك عروسي مجهّز برپا كرد كه نگو و نپرس.)
بستن، منجمد شدن.
فرض كردن، تصوّر كردن.
فرا گرفتن، پوشاندن.
جلب نظر كردن، تأثير گذاشتن.
به هدف خوردن، اصابت كردن.
اجاره كردن، كرايه كردن.
تصرّف كردن، تصاحب كردن.
ثمر دادن، ميوه دادن.
دخول كردن، تصرّف كردن مرد زن را.
همخواني داشتن، مطابقت داشتن.
بستن ماست و مانند آنها.
به كار گماشتن، استخدام كردن.
جايگزين شدن. اوْنونگ يئريني توتماز. (جاي او را نخواهد گرفت)
ظرفيت داشتن. بو ماشي بئش آدام توتور. (اين ماشين ظرفيت 5 نفر را دارد.) توتمالى (tutmalı)
صفت لياقت از «توتماق»، گرفتني، دستگير كردني. توتناق (tutnaq) = توتنوق (tutnuq)
هواي گرفته. (← توت، توتغون) توتوش (tutuş)
نحوة گرفتن.
نحوة ثمر دادن.
نحوة برپا كردن. توتوشماق (tutuşmaq)
همديگر را گرفتن، آتش گرفتن هيزم و امثال آن. توتوق (tutuq)
گرفته شده، سد شده.
تتق، آنچه كه بر پا كنند؛ مانند
چادر، خيمه و …
برگزار شده، برپا شده.
خسيس، لئيم.
الكن. توتولاس (tutulas)
الكن، آنكه لكنت زبان دارد و زبانش ميگيرد. توتولما (tutulma)
دستگيري، گرفتاري.
گرفتگي هوا. توتولماق (tutulmaq)
دستگير شدن، بازداشت شدن.
ناراحت شدن.
گرفتگي و شرجي شدن هوا.
لكنت داشتن. توتولو (tutulu)
اسير، گرفتار.
هواي گرفته و غبار آلود. توتوم (tutum)
عمل دستگيري.
گنجايش، ظرفيت.
ثمر، ميوه.
آتش گرفتن. توتوملو (tutumlu)
با ظرفيت، داراي گنجايش. توت هاي توت (tut hay tut)
دستگيري عمومي، اسارت دسته جمعي
توت : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
درخت يا ميوة توت. تـوت آغاجى (tüt ağacı)
درخت توت
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani