Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
ياي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
تابستان، فصل تابستان. (به تنهايي كاربرد ندارد.) يايلاق (yaylaq)
ييلاق، تابستانگه، محلّ تابستاني. يايليق (yaylıq)
دستمال، پارچه‌اي كه تابستانها براي خشك كردن عرق بدن از آن استفاده كنند. (← ياغ1، ياغليق)

ياز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «يازماق» (نوشتن) يازار (yazar) = يازان (yazan)
نويسنده. يازديرماق (yazdırmaq)
نويساندن، امر به نوشتن نمودن. يازديريلماق (yazdırılmaq)
نوشته شدن، اجباراً نوشته شدن. يازغى (yazğı)
نويسنده، كاتب.
تقدير، سرنوشت، آنچه به وسيلة فرشتة كاتب نوشته شده. يازغى يازان (yazğı yazan)
آنكه سرنوشت آدمي را مي‌نويسد، فرشتة كاتب. يازما (yazma)
ننويس.
عمل نوشتن.
نوشته، نامه.
بُرش گوشت جهت تهيّة ته چين پلو (اوّلين نوشته‌ها روي سنگها و خشتها با كارد نوك تيزي بريده مي‌شده.) يازماق (yazmaq)
نوشتن.
پهن و سطحي بريدن، ماهيچة گوشت را از درازا بريدن و نازكتر كردن. (جهت تهيّة ته چين پلو) يازمالى (yazmalı)
نوشتني.
بريدني. يازّی (yazzı)
دشت، صحراي پهن و گسترده.
بيرون، خارج از خانه. يازّی آچيلاندا (yazzı açılanda)
هنگام طلوع فجر كه روشنايي به همه جا غلبه كند. يازّی آچيلماق (yazzı açılmaq)
دميدن طلوع فجر. يازّی آدامى (yazzı adamı)
صحرا نشين، آنكه در خارج از شهر زندگي كند، ايلياتي. يازيلماق (yazılmaq)
نوشته شدن.
چاك برداشتن، بريده شدن. يازيلى (yazılı)
نوشته شده.
بريده شده

ياز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
بهار، فصل بهار.
گل و گياه، دشت پُر از گُل و گياه. ياز چاغى (yaz çağı)
هنگام بهار. يازلاق (yazlaq)
بهارگاه، يورد بهاره، محلّ چراي بهاره. يازلاماق (yazlamaq)
در بهار و در دامن طبيعت به سر بردن و از گياهان و سبزيجات بهاري خوردن، خوشگذراني. ياز يوردو (yaz yurdu)
يورد بهاره، محل اتراق در فصل بهار

يدَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
اسب ذخيره، اسب يدك.
دنباله رو

يئ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «يئمك» (خوردن) يئديرْتْمك (yedirtmәk) = يئديرمك (yedirmәk)
خوراندن، خورانيدن. يئمَز (yemәz)
آنكه نخورد، خسيس. يئمز-ايچمز (yemәz-içmәz)
آنكه نه بخورد و نه بياشامد، روزه دار. يئمك (yemәk)
خوردن.
مناسب و شايسته بودن. اوْنا يئمير. (براي او مناسب نيست)
ساييدن، صاف كردن.
حق كسي را خوردن و پس ندادن. يئمه‌لي (yemәli)
خوردني، خوراك، غذا. يئميشان (yemişan) = يئميشَك (yemişәk)
نام درختچه‌اي سردسيري كه ثمرش مانند ميوة گيلاس ولي كوچكتر است. يئيه (yeyә)
صاحب، آنكه دارنده و خورندة مال خود باشد. يئيه‌ر-دوْيماز (yeyәr doymaz)
آنكه بخورد و سير نشود، پرخور تنبل. يئييجي (yeyici)
انگل روده.
جانوري خيالي كه درون آدمي را مي‌خورد.
خوره، بيماري خوره. يئييلمك (yeyilmәk)
خورده شدن.
ساييده شدن. يئييم (yeyim)
خوراك، آذوقه.
يك وعده غذا. يئييم-ايچيم (yeyim-içim)
خوردني و نوشيدني، خورد و خوراك. يئييمسيز (yeyimsiz)
بدون غذا، گرسنه. يئيينتي (yeyinti)
خوره، جذام، بيماري خوره

يئد : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «يئدمك» (رسيدن) (← يئت) يئدميش (yedmiş)
عدد 70 (← يئت، يئتميش) يئدّي (yeddi)
عدد 7 (← يئت، يئتدي)

يئگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خوب، به، بهتر. (← يئي) يئگرَگ (yegrәg)
بهتر، خوب تر. يئگين (yegin)
بهترين. يئگين آت (بهترين اسب)

يئكّه : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
يكه، بي همتا.
بزرگ و گنده. (← يك، يكّه)

يئل : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
باد، نسيم.
باد معده.
باد بدن، دردهاي مسري يا ناگهاني، رماتيسم، استخوان درد. يئل آيريلماق (yel ayrılmaq)
خارج شدن باد معده. يئل ‌اپه‌له (yel әpәlә)
نسيم، باد ملايم. يئل اپه‌له‌مك (yel әpәlәmәk)
خشك شدن به وسيلة باد يا نسيم، برچيده شدن رطوبت. يئل اسمك (yel әsmәk)
وزيدن باد يا نسيم. يئل اوتان (yel utan) = يئل اوتَن (yel ütәn)
نوعي قمري كوچك، نام پرنده‌اي كه پرندگان كوچك را شكار مي‌كند؛ معمولاً در فضا بدون حركت مي‌ايستد و به اعتقاد گروهي فقط باد مي‌بلعد. يئلپان (yelpan)
نام گياهي از خانوادة چمن. يئلپه‌لَك (yelpәlәk)
باد، نسيم.
تكان خوردن به وسيلة باد يا نسيم. يئلپه‌له‌مك (yelpәlәmәk)
خشك شدن در مسير باد يا نسيم. يئلپيك (yelpik)
بادزن، بادبزن.
باد زدن، وزش نسيم. يئلپيكله‌مك (yelpiklәmәk)
باد زدن به وسيلة بادبزن. يئل چالماق (yel çalmaq)
بيمار شدن حيوان سواري به خاطر فعاليت و عرق ريختن. يئل قوْوان (yel qovan)
قاصدك. يئل گـؤتورمك (yel götürmәk)
بلند شدن چيزي به وسيلة باد.
باد غرور در سر افتادن، مغرور و خود خواه شدن. يئللَنمك (yellәnmәk)
باد دار شدن بدن، مريض شدن.
در معرض باد قرار گرفتن.
ورم كردن، نفخ كردن.
سرايت كردن بيماري. يئلله‌مك (yellәmәk)
باد زدن، با بادبزن باد زدن و خنك كردن. يئللي (yelli)
باد دار، مغرور.
باددار، حيوان مريض كه به بيماري مسري گرفتار باشد. يئلَن (yelәn)
لتف، چادر بادگير، تخته چادري كه در اطراف چادر اصلي قرار مي‌گيرد تا از نفوذ باد در درون چادر جلو گيري كند. يئله وئرمك (yelә vermәk)
به باد دادن، در مسير باد و نسيم قرار دادن خرمن گندم و امثال آن.
نابود كردن، از بين بردن مال و ثروت.
خارج كردن باد معده. يئلينتي (yelinti)
آنچه جلو باد را بگيرد، لتف، گرمن. يئل-يئپه‌لك (yel-yepәlәk) = يئل-يئپه‌نَك (yel-yepәnәk)
نسيم، بادي كه برگها و سر شاخه‌هاي درختان را بجنباند

يئلين : تورکجه فارسجا - قشقایی

= يئلينگ (yeling)
پستان، پستان بزرگ حيواناتي چون گاو و گوسفند

يئلْخي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
اسب بدون زين و لگام. (← يال3، يالخي)
رمة اسب (← ائل، ائلخي) (شش)

يئمسه‌مك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: لنگيدن. (← اؤمس، اؤمسه‌مك)

يئن : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
عرض، پهنا. (← ائن2) يئنلي (yenli)
عريض، پهناور

يئن : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
فعل امر از مصدر «يئنمك» (پياده شدن) (← ائن1) يئنديرمك (yendirmәk)
پياده كردن. يئنمك
پياده شدن. يئنيش (yeniş)
شيب، محل شيبدار

يئن : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
چهره، رو، مقابل چهره، جالب توجّه، آنچه كه انسان به آن رو كند و گرايش نشان دهد. (← اؤن، اون، يؤن) يئن ائدمك (yen edmәk)
توجّه كردن، رو به سويي نهادن. يئنگي (yengi)
نو، جديد، تازه، قابل توجّه. يئنگي ايل (yengi il)
سال آينده، سال جديد. يئنگي باشدان (yengi başdan) = يئنگيدَن (yengidәn)
از نو، مجدّداً، دو باره. يئنگي دونيا (yengi dünya)
دنياي جديد، قارّة آمريكا. يئنگيسي ايل (yengisi il)
دو سال آينده، 2 سال ديگر. يئنگيلَشديرمك (yengilәşdirmәk)
تازه تر كردن. يئنگيلَشمك (yengilәşmәk)
تازه تر شدن. يئنگيلَنمك (yengilәnmәk)
تازه شدن، نو شدن. يئنگيله‌مك (yengilәmәk)
تازه كردن، لباس نو پوشيدن. يئنگيليك (yengilik)
تازگي

يئپه‌لَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

= يئپه‌نَك (yepәnәk)
باد ملايم، نسيم. (← يئل، يئلپه‌لك) يئپه‌له‌مك (yepәlәmәk)
به باد دادن، در مسير هوا قرار دادن

يئپره‌مك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بر اثر كهنگي از هم گسيختن، پوسيده و فرسوده شدن. (شش) يئپريك (yeprik) = يئپيريك (yepirik)
فرسوده، پاره پوره، پوسيده. يئپيريلمك (yepirilmәk)
فرسوده و پاره پوره شدن

يئر : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
زمين، خاك.
كرة زمين، زمين پهن و گسترده.
جا، مكان، منطقه و جايگاه.
فعل امر از مصدر «يئرمك» يا «يئريمك» (پهن كردن، حركت كردن)
مجازاً به معني رختخواب.
قسمت، تكه، شقّه.
زمينه، زمينة قالي و امثال آن.
ظرفيت و گنجايش.
شناختن،‌ به جا آوردن. يئرينه يئتيرتميرم. (نمي‌شناسم)
فعل امر از مصدر «يئرمك» (تكان دادن). نندي‌يي يئر. (گهواره را تكان بده.)
رختخواب. يئر آتماق (yer atmaq)
رختخواب انداختن. يئر آچماق (yer açmaq)
جا باز كردن.
زمينه را براي پيشرفت خود مساعد نمودن. يئر توتماق (yer tutmaq)
جا گرفتن، مسكن گزيدن.
جا گرفتن،گنجيدن.
آرامش يافتن.
جا افتادن موضوع، استقرار يافتن.
ته نشين شدن دُرد مايعات. يئر توتماميش (yer tutmamış)
آب دُرد آلود كه صاف نباشد.
آدم جا نگرفته، سبك و نا موقّر. يئر چكيمي (yer çәkimi)
جاذبة زمين، جايي كه بطور مرموز انسان يا حيواني را ببلعد. يئر داناق (yer danaq)
دانة روي پوست بدن، تاول و دمل كوچك روي پوست. يئر دؤيمك (yer döymәk)
زمين را كوبيدن.
در غياب كسي او را تهديد كردن، تهديد غيابي، اولتيماتوم. يئر سالماق (yer salmaq)
اتراق كردن، مقيم شدن.
رختخواب انداختن. يئر سؤكَن (yer sökәn)
خيش، گاو آهن. يئرسيز (yersiz)
بدون جا و مكان.
بي موقع، نابهنگام.
آدم سبك و ناموقّر. يئرغان (yerğan) = يئرغين (yerğin)
زمين پهن و گسترده، دشت. يئر قاشّيماغى (yer qaşşımağı) = يئر قايماغى (yer qaymağı)
اسفنج، برآمدگيهاي سطحي زمين. يئر قورداغى (yer qurdağı)
كرم زميني. يئر كوپّوسو (yer kuppusu)
خر خاكي، نام جانوري كوچك كه در ماسه زار لانه مي‌سازد و حشرات را به دام مي‌اندازد.
مورچه خور.
كرم ابريشم. يئر گؤبه‌لَك (yer göbәlәk) = يئر گؤپه‌لَك (yer göpәlәk)
برآمدگي كوچك زمين كه در آنجا قارچ روييده باشد. يئرلَشديرمك (yerlәşdirmәk)
جا دادن، مقيم ساختن. يئرلَشمك (yerlәşmәk)
جا گرفتن، مقيم شدن. يئرلَشمه‌لي (yerlәşmәli)
جا گرفتني، گنجاندني. يئرلَشيك (yerlәşik)
مقيم، اسكان يافته. يئرلي (yerli)
زمين دار، مالك.
بجا و مناسب.
ريشه دار، ثابت و محكم.
آدم موقّر و سنگين.
آدم تنبل و دير جنب. يئرمك (yermәk)
پهن كردن، گستردن. يئرمه (yermә)
آنچه پهن و گسترده باشد. مانند
يئرمه بورماق (انگشتان پهن و از هم باز شده) يئره چالماق (yerә çalmaq) = يئره وورماق (yerә vurmaq)
بر زمين زدن، حريف را كوبيدن و بر زمين زدن. يئره ده‌يمك (yerә dәymәk)
بر زمين خوردن.
سرمايه و هستي خود را از دست دادن. يئر-و-يورد (yer-o-yurd)
جا و مكان، محل اقامت. يئر-و-يورد دارمانى (yer-o-yurd darmanı)
دواي گرم، داروهاي تركيبي و گياهي كه معمولاً به زن زائو مي‌دهند. يئر-و-يوردلو (yer-o-yurdlu)
داراي جا و مكان، متوطّن.
زياد، فراوان.
كلّي، همگي.
محكم و اساسي. يئري (yeri)
از جاي خود تكان بخور، حركت كن. يئر يالى (yer yalı)
تپّه‌اي كه در وسط دشت قرار گرفته و به صورت مدوّر و خرابه‌اي از آثار قديم باشد.
مجازاً به معني كوتاه قد و كوچولو. يئريتديرمك (yeritdirmәk)
حركت دادن، گوسفندان را به چراي شبانه بردن. يئريتمك (yeritmәk)
حركت دادن، راه انداختن، به چراي شبانه بردن گوسفندان. يئرّيتمك (yerritmәk)
بر روي زمين پهن كردن، گستردن. يئريچَز دانيشماق (yeiçәz danışmaq)
در غياب كسي از او حرف زدن، در غياب و پشت سر از كسي گِله‌ كردن. يئريديلمك (yeridilmәk)
حركت داده شدن، به چرا برده شدن گوسفندان. يئريش (yeriş)
حركت، گردش، خراميدن.
نحوة حركت، رفتار، روش، طرز راه رفتن. يئريشمك (yerişmәk)
به صورت دسته جمعي حركت كردن. يئريم (yerim)
عمل حركت دادن، به چراي شبانه بردن گوسفندان. يئريمك (yerimәk)
حركت كردن، راه افتادن، به چراي شبانه رفتن. يئرينمك (yerinmәk)
از جاي خود حركت كردن، راه افتادن. يئرّيك (yerrik)
پهن و از هم باز شده. يئرّيلمك (yerrilmәk)
پهن شدن. يئرّيمك (yerrimәk)
پهن و گسترده شدن. يئريندن چيخماق (yerindәn çıxmaq)
از جاي خود در رفتن.
خود خواه و متكبّر شدن. يئريندن سيچيراماق (yerindәn sıçıramaq)
از جاي خود حركت كردن.
به سنّ بلوغ رسيدن نوجوانان. يئرينه (yerinә)
در عوضِ، به جايِ. يئرينه يئتيرْتْمك (yerinә yetirtmәk) = يئرينه گتيرمك (yerinә gәtirmәk)
به جا آوردن، انجام دادن.
شناختن. يئر-يئر ائدمك (yer-yer edmәk)
جا جا كردن، در يك مكان جا نگرفتن

يئريك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بهتر، خوب‌تر. (قنقري خلج. ← يئي، يئيرَگ)

يئرّي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
فعل امر از مصدر «يئرّيمك» (ذوب شدن، آرد و آسياب شدن)
زبر، خشن. يئرّيتديرمك (yerritdirmәk)
ذوب كردن.
آسياب كردن. يئرّيتمك (yerritmәk)
ذوب كردن، داغ كردن.
خرد كردن، آسياب كردن. يئرّيلمك (yerrilmәk)
ذوب شدن.
آرد شدن، آسياب شدن

يئت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «يئتمك» (رسيدن) يئتدي (yetdi)
هفت، عدد 7 (به اعتقاد قدما كودكان در سنّ هفت سالگي به عقل و فهم مي‌رسند.) يئتديده اؤرگنمه‌يه‌ن يئتميشده اؤرگنمز. (آنكه در هفت سالگي نياموزد، در هفتاد سالگي نخواهد آموخت.) يئتدي قارداش (yetdi qardaş)
هفت برادر، نام هفت ستاره در آسمان. يئتمَز (yetmәz)
نارس، آنچه كه نرسد. يئتمك (yetmәk)
رسيدن، به مقصد رسيدن.
رسيدن ميوه و امثال آن. يئتميش (yetmiş)
هفتاد، عدد 70 يئتيرْتْمك (yetirtmәk)
رساندن، رسانيدن. يئتيرمك (yetirmәk)
رسيدن، به مقصد رسيدن.
رسيدن ميوه و امثال آن. يئتيريلمك (yetirilmәk)
رسانده شدن، ابلاغ شدن. يئتيشديرمك (yetişdirmәk)
رساندن، رسانيدن. يئتيشمك (yetişmәk)
به مقصد رسيدن.
رسيدن ميوه و امثال آن.
رسيدگي كردن، ياري رساندن، سر پرستي كردن.
وصل شدن.
كفايت كردن، به اندازة كافي و به همه رسيدن سهميه و مانند آن. يئتيك (yetik)
رسيده، ميوة رسيده، حيوان حامله كه زمان زاييدنش فرا رسيده باشد. يئتيكلَشمك (yetiklәşmәk)
رسيده شدن ميوه، پا به زا شدن حيوان. يئتيكليك (yetiklik)
رسيده بودن، پا به زا بودن

يئتيم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: يتيم، بي سرپرست. يئتيم-يئسّير (yetim-yessir)
يتيم، بيچاره و گرفتار

يئي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خوب، به، نيكو. (← يئگ) يئيتَر (yeytәr) = يئيرَگ (yeyrәg)
بهتر، نيكو تر. يئيدَن يئي (yeydәn yey)
بهترين بهترها، عالي و بسيار خوب. يئيلاق (yeylaq)
ييلاق، جايگاه خوب، محل تابستاني. (← ياي3، يايلاق) يئيلَشمك (yeylәşmәk)
بهتر شدن. يئيليك (yeylik)
بهتري، خوبي

يئز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «يئزمك» (نرم كردن) (شش) (← از و ائز) يئزمك (yezmәk)
آسياب كردن، نرم كردن. يئزيلي (yezili)
نرم شده، آسياب شده

يغير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: زخم، زخم شديد، زخم پشت و بين دو شانة اسب يا الاغ. (← ياغير)