تورکجه فارسجا - قشقایی
جيثّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: جثّه، هيكل، جسم. جيثّهلي (cissәli)
تنومند، قوي، زورمند
چيت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پارچة چيت، پارچة بافتني قديمي. چيتهلي (çitәli)
بافته شده، رفو شده، شيرازه شده. چيتهمك (çitәmәk)
دوختن و رفو كردن، شيرازه زدن، تزيين گمپل و اطراف بافتههاي پشمي. چيتي-پيتي (çiti-piti)
ظريفكاري، كار هنري انجام دادن.
ظريف، حسّاس، دقيق. چيتيرّيق (çitirriq)
در هم پيچيده، مشكل، در هم بافته شده. چيتين (çitin)
در هم پيچيده، سخت و مشكل. (← چت، چتين)
چيت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «چيتماق» (خراش دادن) (← چيرت)
جيتير : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نا صاف، زمخت و خشن.
چوبدستي بلند و ستتبر. (← جيد، جيدير) جيتير–بيتير (citir-bitir)
ناصاف، زبر
جيو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: انبوه و ازدحام حشرات. جيو-جيو (civ-civ)
صداي دسته جمعي پرندگان و جوجهها.
انبوه و ازدحام. جيو-هاي-جيو (civ-hay-civ) = جيويل-جيويل (civil-civil)
انبوه و ازدحام. جيوه (civә)
انبوهي از حشرات و جانوران ريز.
لخت و برهنه.
چابك و زرنگ. جيوير (civir) = جيويرغه (civirğә) = جيويري (civiri) = جيوينديريق (civindiriq)
لخت و عريان.
چابك و زرنگ. جيويل-جيويل ائدمك (civil-civil edmәk)
در هم لوليدن حشرات و جانوران ريز
جيو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: انبوه و ازدحام حشرات. (← جيو)
چيو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «چيوماق» (بر گرداندن لبة چيزي) (← چئو) چيويراق (çıvıraq) = چيويرلاق (çıvırlaq)
آنكه لبة آستينها را بالا زده، چابك، سريع، زرنگ. چيويرلاماق (çıvırlamaq)
آستينها را بالا زدن، برگرداندن لبه. چيويرينْماق (çıvırınmaq)
بالا زده شدن آستينها. چيويش-قيويش (çıvış-qıvış)
قرشمالي، حالت نا موقّري و سبكي.
حيرت زدگي، مات زدگي. چيويق (çıvıq)
برگردانده شده، تا شده.
نقش باريكي در قالي يا گليم كه به آن «سو» هم ميگويند. چيويق-چيويق (çıvıq-çıvıq)
بر آمده و فرو رفته، برجسته برجسته، دندانه دار.
مور مور كردن بدن
چيوي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گوه، ميخ چوبي يا آهني. (← چـوب، چـوبـو)
چيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
بن مصدر «چيخماق» (بيرون رفتن)
صوتي است براي نهيب زدن و راندن سگ. چيخارْتديرماق (çıxartdırmaq)
به وسيلة ديگري خارج كردن و بيرون كشاندن، در آوردن.
امر به اخراج كسي نمودن. چيخارْتْماق (çıxartmaq)
در آوردن، بيرون آوردن.
اخراج كردن، بيرون راندن.
كم كردن، كسر نمودن.
سخن شايعه آميز يا حكمي را بدون مجوّز صادر كردن.
عروسي كردن، عروس را به خانه آوردن.
از كار بركنار كردن.
سبقت گرفتن.
صادر كردن، منتشر كردن. چيخارديلْماق (çıxardılmaq)
استخراج شدن.
اخراج شدن، از كار بر كنار شدن.
بيرون رانده شدن، دفع شدن.
تفريق شدن، كم شدن.
عروس شدن، به خانة داماد رفتن.
صادر شدن، منتشر شدن. چيخْماق (çıxmaq)
بيرون رفتن، خارج شدن.
طلوع كردن ماه يا خورشيد.
وارد شدن، ظاهر شدن.
حاصل شدن، استنتاج و استخراج شدن.
بالا رفتن و صعود كردن بر قلّة كوه.
سبقت گرفتن.
استعفا دادن، از كار بر كنار شدن.
روييدن، سبز شدن و بالا آمدن گياه.
منتشر شدن، انتشار يافتن كتب و نشريات.
حركت كردن، به راه افتادن.
وارد شدن عروس خانم به خانة داماد.
به وزن آمدن، معادل شدن در ترازو. چيخيش (çıxış)
در رفتگي استخوان.
خروج، بيرون شدن. چيخيشماق (çıxışmaq)
دسته جمعي خارج شدن.
هم وزن بودن، معادل شدن.
در رفتگي استخوان.
با هم شليك شدن گلوله ها. چيخيق (çıxıq) = چيخيلي (çıxılı)
استخوان در رفته.
از جا كنده شده، بيرون زده شده.
برجسته، قلنبيده. چيخيم (çıxım)
آنچه در آيد، محصول، برداشت. چيخين (çıxın)
سرار، كيسة كوچكي كه در آن داروهاي مختلف گذاشته شود، آنچه از كيسة كوچك در آيد. چيخينتى (çıxıntı)
محل خروج.
آنچه از جايي درآيد، سود، فايده
چيي : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ناگوار، ناخوشايند.
بد مزه، خام و نپخته. (← چي2) چيييرَنْمَك (çiyirәnmәk) = چيييرهمك (çiyirәmәk)
متنفّر شدن، دلزده شدن
چييان : تورکجه فارسجا - قشقایی
: هزار پا
چيين : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كتف، شانه
جيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (← جيز)
جيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از انواع بازيهاي دسته جمعي، بازي چوگان. جيز قيرْت (cız qırt)
دويدن، فرار كردن، در رفتن. جيز-و-گالا (cızz-o-gala)
از انواع بازيهاي قديمي شبيه بازي چوگان
جيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صداي سوختن و جزغاله شدن، يا بريده شدن.
برشته، كباب، جزغاله.
فعل امر از مصدر «جيزماق» (خراش انداختن)
خط، راه باريك. جيزّا (cızza)
عملي كه باعث سوختن و برشتگي گردد، جزا، مكافات. جيز-بيچاق (cız-biçaq)
سوزاندن و بريدن.
از اصوات تحذير و تهديد كودكان. جيزّ-و-بيز (cızz-o-bız)
برشته شدن در ماهيتابه و امثال آن.
جزع فزع، ناليدن. جيز-جيز (cız-cız)
صداي برشته شدن، صداي جزغاله شدن.
عجز و التماس، در مقابل ديگران خود را كوچك كردن. جيز داغ (cız dağ) = جيزقالا (cızqala)
جزغاله، برشته، دمبة سرخ شده. جيزديرماق (cızdırmaq)
خراش دادن، زخمي كردن. جيزقالاماق (cızqalamaq)
جزغاله كردن، برشته كردن، سوزاندن. جيز قئيله (cız qeylә)
جزغاله، برشته. جيزمارلاماق (cızmarlamaq)
هر چيز نوك تيز مثل قلم يا نيزه را بر بدن كسي يا چيزي كشيدن.
فرياد كردن توأم با ترس. جيزماق (cızmaq)
خراش انداختن. جيز-و-ويز (cızz-o-vız)
برشته شدن در ماهيتابه.
جز و وز، جزع فزع، گريه و ناراحتي. جيزّه (cızzә)
از اصوات تهديد كودكان كه نشاني از سوختن و برشته شدن دارد. جيزّيق (cızzıq)
خط، راه باريك.
زخم سطحي. جيزّيلاتماق (cızzılatmaq)
برشته كردن، سرخ كردن.
خراشيدن، زخم سطحي ايجاد كردن.
سوزاندن، ضرر مالي يا معنوي به كسي وارد كردن. جيزّيلاماق (cızzılamaq)
جزغاله شدن، برشته شدن، سرخ شدن.
به گوش رسيدن صداي جوشش مايعات. جيزّيل-جيزّيل (cızzıl-cızzıl)
برشته برشته. جيزّيللاق (cızzıllaq)
دمبة سرخ شدة گوسفند يا برّه. جلأزّيلماق (cızzılmaq)
خط افتادن، خراش افتادن
چيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «چيزمك» (خط كشيدن) (← چيز)
چيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
خراش سطحي. خط باريك و ريز، راه مال رو.
فعل امر از مصدر «چيزماق» (خراش دادن)
ريسمان باريك. چيز-چيز ائدمك (çız-çız edmәk)
خط خطي كردن، خطهاي نا منظّم كشيدن، نوشتن. چيزديرماق (çızdırmaq)
خط كشيدن، خراش دادن. چيزديريق (çızdırıq) = چيزّيريق (çızzırıq) = چيزغى (çızğı) = چيزگى (çızgı)
خراش، زخم سطحي.
خط، نوشته.
راه باريك، راه مال رو. چيزماق (çızmaq)
خط كشيدن، نوشتن.
خراش دادن. چيزّيتماق (çızzıtmaq) = چيزّيلاتماق (çızzılatmaq) = چيزّيقديرماق (çızzıqdırmaq)
خراش انداختن، خراشانيدن.
نويسانيدن، امر به نوشتن كردن. چيزّيق (çızzıq)
خراش، خراشيدگي.
خط، نوشته. چيزّيلْتى (çızzıltı)
خراشيدگي، زخم سطحي. چيزّيلماق (çızzılmaq)
خراش برداشتن، خراشيده شدن.
نوشته شدن. چيزّينْتى (çızzıntı)
خط، نوشته.
خراش، خراشيدگي
چيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
بازي جز و گاله
چيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صداي برشته شدن، صداي جزجز
چك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(5)
چاك، درز و شكاف دو طرف پيراهن يا ارخالق. چكاچَك (çәkaçәk)
ملاقات لحظهاي، در يك لحظه ديدن.
آواز به هم خوردن شمشيرها. (← چاك) چكهلَك (çәkәlәk) = چكمهليك (çәkәlik)
سُم حيوانات حلال گوشت كه معمولاً دو قسمتي است، كفشك، شكاف سُم حيوانات
چك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
فعل امر از مصدر «چكمك» (كشيدن) چكديرمك (çәkdirmәk)
كشاندن، كشانيدن.
وادار كردن حيوانات به جفتگيري.
به وسيلة ديگري وزن كردن.
طولاني كردن، به درازا كشاندن.
به طرف خود كشاندن، جذب كردن. چكَم (çәkәm)
چسبنده، جذب كننده.
نام گياهي پيچنده كه به ساقة درختاني چون ارژن، بن، قره چالي و … ميچسبد و براي بهبود زخم و دمل چركين داروي مؤثّري است. چكمَك (çәkmәk)
كشيدن، به طرفي كشيدن چيزي.
وزن كردن.
رسم كردن، نقّاشي كردن.
مانند بودن، شباهت داشتن.
حمل كردن، بردن.
تحمّل كردن، صبر كردن.
جلب كردن، جذب كردن.
سيلي زدن، كتك زدن.
جفتگيري كردن حيوانات.
كشيدن سيگار و امثال آن.
دردسر كشيدن، رنج بردن.
خارج كردن، بيرون كشيدن.
ديوار كشيدن، ساختن.
طول كشيدن، به درازا كشيدن.
تقطير كردن، عرق گياهان را گرفتن. 16 – كشيدن، ماليدن، اندودن. چكمه (çәkmә)
عمل كشيدن، كشيدن و وزن كردن.
چكمه، كفش ساقه بلند كه تا زير زانوها كشيده ميشود. چكمه-چكيش (çәkmә çәkiş) = چكمه-چكين (çәkmә çәkin)
كشمكش، درگيري. چكمهلي (çәkmәli)
كشيدني، قابل كشيدن، كش دادني.
تحميل شدني، قابل تحميل.
دخانيات. چكهنَك (çәkәnәk)
كشيدني، قابل كشيدن.
ماليدگي، آلودگي، چسبيدگي. چكهنَكلهمك (çәkәnәklәmәk)
چريدن اسب در چمن كم پشت. (اسب در اين موقع مجبور است چمن و علفهاي كوتاه را با دندان از زمين به بالا بكشد.) چكهنَكْلي (çәkәnәkli)
به چيزي آلوده شده، كثيف و آلوده. چك-و-فيرّی (çәk-o-firrı)
فوري، بسرعت. (در اين موقع پاشنة كفش را كشيده و به سرعت حركت ميكنند.) چكي (çәki)
كشيدني، وزن كردني، در صورت وزن كردن.
بي جهت، بي مورد، از روي قياس. چكيش (çәkiş)
عمل كشيدن، نحوة كشيدن. چكيشديرمَك (çәkişdirmәk)
به اين طرف و آن طرف كشاندن.
گوشت استخوان را با دندان كندن و خوردن.
اخّاذي كردن.
كش دادن، به درازا كشاندن. چكيشمك (çәkişmәk)
منازعه و دعوا راه انداختن.
متمايل شدن. چكيشمه (çәkişmә)
دعوا، منازعه. چكيك (çәkik)
كشيده شده. چكيلمَك (çәkilmәk)
كشيده شدن.
خود را به عقب كشيدن، منصرف شدن از هر كار.
وزن شدن، قپان شدن.
ترسيم شدن، نقّاشي شدن.
حمل شدن، كشانده شدن.
كم شدن، كمتر شدن. گچي نينگ سودو چكيلميش. (شير بز كمتر شده است.) چكيلي (çәkili)
كشيده شده، وزن شده.
از دو طرف كشيده شده.
دراز كشيده، خوابيده. چكيلي-قوْيولو (çәkili-qoyulu)
وزن شده و آمادة حمل.
دراز كش خوابيده، بيمار در حال مرگ. چكيم (çәkim)
جاذبه، كشش. چكي مني (çәki mәni)
كشيدني، در صورت وزن كردن. چكينتي (çәkinti)
ته سيگار و آنچه كه بعد از كشيده شدن باقي مانده باشد.
كشيده شده، وزن شده.
ربايش، جاذبه. چكينمَك (çәkinmәk)
منصرف شدن، خود را كنار كشيدن.
حمله كردن، آمادة حمله شدن.
خجالت كشيدن، به خاطر شرم و حيا خود را به عقب كشيدن و جلو نيامدن. چكينمه (çәkinmә)
حمله، كشمكش.
خود داري، دوري كردن
چك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
دست انداز، پلّة طبيعي كوهستان. چكه دوشمك (çәkә düşmәk)
به دست انداز افتادن، گرفتار كسي شدن، با مزاحم روبرو شدن
چك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
چك بانكي. چكي (çәki)
مربوط به چك بانكي
چك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(4)
شقيقه. (فا)
چكْ-چَكي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام حشرهاي جهنده از خانوادة ملخ
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani