Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا - قشقایی

تورکجه فارسجا - قشقایی
در : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
تر، نم، نمناك. (← تر)
عرق، آب بدن. ايسّي-ايسّي دريم وورور. (بدنم داغ مي‌شود و خيس عرق مي‌شوم.) درگاه (dәrgah) = درياه (dәryah)
محل تر و مرطوب، دريا. درله‌مك (dәrlәmәk)
عرق كردن. دري (dәri) = درّي (dәrri)
پوست، پوشش بدن انسان يا حيوان كه محل خيزش عرق بدن است.
پوسته، چرم.
خيك روغني و امثال آن. درين (dәrin)
عميق، گود. (در تركي قديم به معني درياي عميق بوده.)

در : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
(ف) در، درب خانه. در به در (dәr bә dәr)
دربدر، آواره، بي خانمان. در به درليك (dәr bә dәrlik)
دربدري، آوارگي. درگاه (dәrgah)
درگاه، پيشگاه، حضور. دروازه (dәrvazә)
دروازه، در بزرگ. دريوْو-وريوْو (dәryov-vәryov)
آواره و سرگردان

در : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
در (ف)
بيرون، خارج.
درب خانه.
از پيشوندهاي فارسي. درآمد (dәramәd)
درآمد، سود، فايده. درآمدلي (dәramәdlı)
پر درآمد، مفيد، پر منفعت. در حئي (dәr hey)
در حي حال، در حال حاضر. در-دمير (dәr-dәmir)
آهن آلات. در دوشمك (dәr düşmәk)
با كسي در افتادن و نزاع كردن.
درمانده شدن، ناچار و مجبور شدن. در روْو (dәr rov)
در رو، آنچه از مال و ثروت كم شود.
تراوش، نفوذ كردن به بيرون.
مدفوع. در روْو ائدمك (dәr rov edmәk)
دفع مدفوع كردن. در قضا (dәr qәza)
از قضا، اتّفاقاً. در قئيد (dәr qeyd)
در قيد، پاي بند، معتقد و وابسته. در مروْو (dәr mәrov)
در مرو، فرار نكن، تركه بازي مردان در مراسم عروسي، تركه بازي. در مروْوچو (dәr mәrovçu)
تركه باز، مرد رقّاص عروسي كه به تركه بازي پردازد. در مونْده (dәr mundә)
درمانده، ناچار، فقير و بيچاره. در واييسليق (dәr vayıslıq)
در بايستي، نياز.
انتظار، توقّع. در هم (dәr hәm)
در هم، آميخته. دري-وري (dәri-vәri)
سخن بيهوده و خارج از محدوده، ياوه

در : تورکجه فارسجا - قشقایی

(4)
فعل امر از مصدر «درمك» (بريدن) كه با بن مضارع مصدر «دريدن» فارسي و «ديلماق» (پاره كردن) تركي يكي است. (← ديل 3) دَرمَك (dәrmәk)
بريدن پارچه و امثال آن.
چيدن، جدا كردن، جمع كردن. درمه (dәrmә)
عمل چيدن و جدا كردن. درمه-داغين (dәrmә-dağın)
درب داغون، شكسته.
پراكنده و متفرّق. درَنْدِ دشت (dәrәnde dәşt)
در و دشت، دره و دشت، همه جا، سر تا سر، همگي. دره (dәrә)
درّه، آبراه، دريدگي و فرو رفتگي زمين. دريلمك (dәrilmәk)
چيده شدن، بريده شدن ميوه از درخت

دربند : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام شهري در كنار درياي خزر كه متعلّق به قفقاز است. دربَند گؤزه‌للري (dәrbәnd gözәllәri)
زيبا رويان دربند.
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي قشقايي

درد : تورکجه فارسجا - قشقایی

: درد، رنج، ناراحتي. درد اَمي (dәrd әmi)
چارة درد، مداواي درد، بخية زخم. دردلي (dәrdli)
دردمند، بيمار.
با ناراحتي و اندوه فراوان. درده‌زار (dәrdәzar)
دردمند، بيمار. درده‌سر (dәrdәsәr)
درد سر، گرفتاري. درده هيز (dәrdә hiz)
آنكه با كوچك ترين درد به سختي بيمار شود، كسي كه بدنش براي بيماري آمادگي دارد و زمان بهبوديش بيش از حدّ معمول طول بكشد

درْف : تورکجه فارسجا - قشقایی

: ظرف. درف آغاردان (dәrf ağardan)
رويگر، آنكه ظروف مسي را با قلع سفيد كند. درف-و-دوْل (dәrf-o-dol)
ظروفات، ظرف و ظروف

درگَنَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

= درگَنه (dәrgәnә)
نتراشيده و نخراشيده

درهئي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صوتي است براي فرا خواندن شتر جهت آب دادن به او

درَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: جهنّم، آخرين درجة دوزخ. دركه گئدمك (dәrәkә gedmәk)
به درك واصل شدن، مردن

درَم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بشكه. (← دارام)

درپَنْمَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تكان خوردن، حركت كردن. (← ترپن، ترپنمك)

دره‌شوْرلو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دره شوري، نام يكي از ايلات بزرگ قشقايي

درويش : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
درويش، دوره گرد.
از نامهاي پسران. (← دؤور، دؤوروش) درويش کودوسو (dәrviş küdüsü)
نوعي كدوي درشت كه يك طرفش باريك و طرف ديگرش پهن و كروي است

درزي : تورکجه فارسجا - قشقایی

نام طايفه‌اي از ايل دره‌شوري

درزيگَن : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام بوته‌اي شبيه بوتة درمنه

درزَنْگ-ورزَنْگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعاليت، تلاش براي كسب مال و ثروت

دس : تورکجه فارسجا - قشقایی

= دسّ (dәss) = دست (dәst)
دسته، گروه.
واحد شمارش قاشق، چنگال و امثال آنها.
دست، عضو فعّال بدن. دسّ اوْلماق (dәss olmaq)
دسته تشكيل دادن، يك گروه شدن. دس پاچّا (dәs paçça)
دست پاچه، عجول. دس پران (dәs pәran)
دست پران، نوعي تفنگ ساچمه زني. دستِ بئي (dәste bey)
دست بيع، دست بيعت، قرار گذاشتن، پيمان بستن. دس پتي (dәs pәti)
دست خالي، بدون اسلحه. دستَك (dәstәk)
دست به دست كردن مال مردم بدون رضايت صاحب مال، دزدي كردن.
دسته، دستگيره.
دست زدن، كف زدن. دستك وئرمك (dәstәk vermәk)
دزدي كردن، با دزدان همكاري كردن. دست ناماز (dәst namaz)
دست نماز، وضو. دستَنگيره (dәstәngirә)
دستان گيرنده، لوازمي كه باعث مزاحمت شود و نگذارد كه دستها آزاد باشند. دستَنه (dәstәnә)
دستانه، بازوبند، النگو، آنچه در دست كنند. دست واز (dәst vaz)
دست باز، سخاوتمند، بخشنده و كريم.
گدا، فقير. دستور (dәstur)
دستور، فرمان.
دستور زبان، بيان شيوة نوشتاري هر زبان. دستوْو (dәstov)
دست آب، دست شويي، مستراح.
شناگري، عمل شنا كردن. دس خوشْك (dәs xoşk)
دست خشك، خسيس، لئيم. دس خط (dәs xәt)
دست خط، نوشته.
طرز نوشتن، قدرت قلم. دس-دس ائدمك (dәs-dәs edmәk)
دست دست كردن، درنگ كردن، كاري را به تأخير انداختن. دسرَس (dәsrәs)
نزديك، در دسترس.
دسترس، حامي، پشتيبان. دسرَسليك (dәsrәslik)
دسترسي، كمك.
نزديك بودن. دسكش (dәskәş)
دستكش.
جاسوس، نمايندة مخفي. دسگردان (dәsgәrdan)
دست گردان، قرض، وام. دسگيره (dәsgirә)
دستگيره.
دست آويز، بهانه. دسگاه (dәsgah)
دستگاه، صنعت.
اسباب و لوازم جهت برگزاري مراسم با شكوه. دسْنه (dәsnә)
دست بند، النگو. دسّه (dәssә)
دسته، گروه.
دستگيره، دستة هر چيز. دسّه خوْر (dәssә xor)
تفنگ دسته خور، تفنگ گلوله زني. دسّه گول (dәssә gül)
دسته گل.
نام نقشي از نقشهاي قالي. دسّي (dәssi)
اهلي، رام.
با دست خود، عمدي، به عمد، عمداً. دسّيدن (dәssidәn)
از روي عمد، عمداً

دش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «دشمك» (عوض كردن) (← دگ، دگمك، ده‌ي، ده‌ييش، ده‌ييشمك) دشَر (dәşәr)
جنبنده، حركت كننده، حيوان، دام. دوْوار-دشَر. (دامها و حيوانات) دشمك (dәşmәk)
عوض كردن، تغيير دادن. دشمه (dәşmә)
دگرگوني، تحوّل.
معاوضه، معامله.
آنكه بر اثر بيماري چهره‌اش تغيير كرده باشد. دشيك (dәşik)
عوض شده، مبادله شده. دشيكلي (dәşikli)
عوضي، مبادله شده.
ناقص‌الخلقه

دشت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
دشت، زمين هموار و صاف. دشتوْوان (dәştovan)
دشتبان، نگهبان محصولات زراعي

دشت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
اوّلين دريافتي كاسب در اوّل وقت

دو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف) دو، عدد
دو با دو (du ba du)
دو به دو، مساوي، در مقابل هم. دو بند (du bәnd)
حد فاصل بين دو كمر كوه. دو بور (du bur)
دو بُر، بز نر سه ساله كه دو مرتبه در عمر خود موهايش چيده شده باشد. دو بورّان (du burran)
دو نوع بريده شدن، بد و نا مناسب بريده شدن پشم گوسفند. دو جا (du ca) = دو جا گو (du ca gu)
دو جايي، آنكه در دو جا سخنان متفاوت گويد، دو رو، منافق. دو جان گِرِفتار (du can gereftar)
ناراحت، دو دل. دو جين (du cin)
دوجين، بستة 12 تايي. دو خئشه (du xeşә)
زمين زراعتي كه دو بار خيش زده شده. دو دان (du dan)
دو مرتبه دوشيده شدن حيوانات در يك روز. دو دست ائدمك (du dәst edmәk)
به هم بستن دو دست حيوان. دو دِل (du del)
دو دل، ناراحت، مردّد، مشكوك. دو رگه (du rәgә)
دو رگه، دو نژاده، انسان يا حيواني كه نژاد پدر و مادرش متفاوت باشد. دو رنگ (du rәng)
دو رنگ مختلف.
دو رنگ، دو رو، رياكار، منافق. دو رهي (du rәhi) = دورَّهي (durrәhi)
دو برابر، مضاعف. دو ريس (du ris)
دو رديفه، دو صفه، قطار فشنگ كه دو رديف فشنگ داشته باشد. دو زني (du zәni)
دو زني، مردي كه داراي دو زن باشد. دو زين (du zin)
اسب سه ساله، اسبي كه دو سال بر پشتش زين نهاده و بر آن سوار شده باشند. دو شَمّه (du şәmmә)
دو شنبه. دو شيش (du şiş)
دو شش، جفت شش در بازي تخته نرد. دو فورْتْلاما (du furtlama)
دو كمانه كردن تير تفنگ، اصابت تير به هدف و از آنجا به نقطه‌اي ديگر پريدن.
مضاعف، دو چندان. دو قوش (du quş)
دو پرنده، نام نوعي تفنگ سوزني. دو كارد (du kard)
دو كارد، قيچي پشم چيني. دو كاردا دوشمك (du karda düşmәk)
بيماري گوسفند بعد از قيچي شدن پشمش، دامداران معتقدند كه موقع پشم چيني، بايستي دقّت شود از همان طرف كه گوسفند را خوابانده و دست و پايش را بسته‌اند، از همان طرف هم آزادش كنند؛ و الّا در رودة گوسفند پيچ مي‌افتد و دچار دل درد شديدي مي‌گردد كه به اين بيماري «دوْ كاردا دوشمك» مي‌گويند. دو كپ (du kәp) = دو كپّه (du kәppә)
دو شقّه، دو قسمت. دو كمانه (du kәmanә)
به هدف خوردن تير و از آنجا پريدن و به چيز ديگري خوردن. دوكّولو (dukkulu)
كمر خميده، خم شده. دوكّوْو (dukkov)
دولا، خميده. دو كوند ائدمك (du kund edmәk)
بستن هر دو زانوي شتر. دولو (dulu)
دو شاخه، چوب دو شاخه. دو لوپّو (du luppu)
دو لُپي، در يك لحظه با دو طرف دهان غذا خوردن. دو ماشا (du maşa)
دو ماشه، تفنگي كه داراي دو ماشه باشد. دو وونگه (du vungә)
دو بانگه، صداي دو گانه، تغييركردن صدا در حلق

دوب : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ريشه، بيخ، بن.
انتها، آخر، نوك.
پا، پايه.
دم، دنباله.
ته ديگ.
كنار، بغل دست، نزديك

دوبّا سيچان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نوعي موش بزرگ و چاق. (در اصل
توْپّا (چاق) + سيچان = موش چاق)

دوبَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: هاون، هاون چوبي بزرگ. (ريشة كلمه از مصدر «دؤيمك» (كوبيدن) است