تورکجه فارسجا - قشقایی
دورنا : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
درنا، نام پرندهاي از گروه دراز پايان كه اغلب در كنار آبها مينشينند.
نامي است براي دختران
دورت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «دورتْمَك» (كشيدن) (شكل قديمي «سورتمك»
ماليدن) دورتْمَك (dürtmәk)
به زور خود را از بين جمع جلو كشاندن، سرك كشيدن و به زور وارد شدن و خود را به ديگران ماليدن.
نزديك كردن، مماس كردن.
فرو كردن. دورتـوشدورمك (dürtüşdürmәk)
در ازدحام جمعيّت خود را به زور چپاندن و به جلو رفتن. دورتـوكلهمك (dürtüklәmәk)
در ازدحام مردم سقلمه زدن و جلو رفتن. دورتـولمك (dürtülmәk)
به كسي يا چيزي ماليده شدن. دورتونْمَك (dürtünmәk)
خود را به ديگران ماليدن، تنه زدن و جلو رفتن
دورونْگه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: زمزمه كردن، به آرامي آواز خواندن
دوروشـوم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نشانه، علامت، نشاني كه به وسيلة داغ كردن يا بريدن قسمتي از گوش حيوان بر جاي ماند. (ريشة كلمه از «تـور» (نشان) است.)
دوش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «دوشماق» (افتادن) (← دوش 1) دوشخار (duşxar)
دشخوار، دشوار، سخت ومشكل. دوشوار (duşvar)
دشوار، سخت
دوش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «دوشمك» (افتادن)
خواب، رؤيا. (← ديش2) دوشَر-دوشمَز (düşәr-düşmәz)
آمد و نيامد، يمن و شوم، خوشبختي و بدبختي. دوشگون (düşgün)
افتاده، ضعيف، رنجور و بيمار.
پير و فرتوت.
از چشم افتاده، زبون و حقير.
متواضع و فروتن. دوشگونلَشمك (düşgünlәşmәk)
پير و افتاده شدن.
مريض شدن. دوشگونلوک (düşgünlük)
افتادگي، پيري.
بيماري. دوشمك (düşmәk)
افتادن، سقوط كردن.
مريض شدن.
در كلاس درس مردود شدن.
قسمت و بهره شدن.
متناسب بودن، برازنده بودن لباس بر بدن.
منزل كردن، اتراق كردن.
جفتگيري، عمل مقاربت.
جلو يا دنبال كسي افتادن و حركت كردن.
واقع شدن، قرار گرفتن. قيشلاقلاری داغينگ اوْ اوزونه دوشور. (قشلاق آنها در آن طرف كوه قرار دارد.) دوشمه (düşmә)
بيماري صرع و غش. دوشمهلي (düşmәli)
افتادني، سقوط كردني.
منزلگاه، محل مناسب براي اتراق. دوشه-قالخ (düşә-qalx)
افتان و خيزان. دوشـوك (düşük)
افتاده، سقوط كرده.
تنزّل كرده.
پير و افتاده.
محل افتادن، شكاف، سوراخ، سوراخ سمبه، سوراخ ريز. بير دليك-دوشـوگه دوشـمـوش. (در سوراخ سمبهاي افتاده.) دوشـولو (düşülü)
افتاده، سقوط كرده.
مريض، بيمار بستري.
پير افتاده، پير فرتوت. دوشـونْج (düşünc)
افتاده، مريض.
آنكه فكر كند، فكور، متفكّر. دوشـونْجه (düşüncә)
فكر، انديشه، ناراحتي. (فا) دوشـونْدورمك (düşündürmәk)
به فكر انداختن، به تفكّر واداشتن. دوشـونْمك (düşünmәk)
با هم همفكري كردن، مشورت كردن.
متوجّه شدن، فهميدن
دوشمن : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
دشمن، خصم.
حريف، هم نبرد. (اصل كلمه از
تـوش (مقابل) + من (شخص) = كسي كه مقابل انسان قرار ميگيرد.) دوشمنليك (düşmәnlik)
دشمني، خصومت. دوشمنه كام (düşmәnә kam)
دشمن كام، دشمن شاد كن
دوسّاق : تورکجه فارسجا - قشقایی
= دوستاق (dustaq)
زندان، محبس.
اسير، زنداني. (اصل كلمه «دوتساق» از مصدر «دوتماق» (دستگير كردن) است.) دوسّاغى (dussağı)
زنداني، اسير
دوت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «دوتماق» (گرفتن، دستگير كردن.) (← توت) دوتْدورماق (dutdurmaq)
وادار به دستگيري نمودن. دوتْما (dutma)
عمل دستگيري.
تيرچين، انتخاب بهترين. دوتماق (dutmaq)
دستگير كردن، گرفتن.
دچار شدن به مرض، سرايت كردن بيماري.
فرض كردن، تصوّر كردن. دوتو (dutu)
ناحية متصرفة يك تيره يا بنكو كه معمولاً بين دو كوه قرار گرفته. دوتوشماق (dutuşmaq)
همديگر را جذب كردن.
بار دادن، رونق يافتن، پر ثمر شدن و رسيدن ميوهها. دوتولاس (dutulas)
آنكه زبانش در هنگام سخن گفتن بگيرد، الكن. دوتولْما (dutulma)
گرفتگي، عمل گرفتن. دوتولْماق (dutulmaq)
گرفته شدن. دوتولو (dutulu)
دستگير شده
دوتورغا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: متوسطالقامت. (توتورغا نام يكي از قبايل 24 گانة تركان اوغوز بوده است.)
دوتورّو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سبك، نا موقّر
دوواق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: روسري عروس خانم. (← دوْباق و دوْواق)
دويـون : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گره. (← دوگ، دوگون)
دوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نمك.
مزه،طعم. دوزاخ (duzax) = دوزاق (duxaq)
نمكزار. دوزاخماق (duzaxmaq) = دوزاقماك (duxaqmak)
ميل شديد به خوردن نمك داشتن، تمايل داشتن حيوانات نسبت خوردن نمك. دوز دادماق (duz dadmaq)
مزه مزه كردن، چشيدن غذا جهت تشخيص شوري يا كم نمكي. دوز داشى (duz daşı)
تخته سنگي كه بر آن نمك پاشند تا حيوانات از آن نمك استفاده كنند. دوزداق (duzdaq)
نمكزار، محل و منبع نمك.
جايي كه نمك بپاشند تا حيوانات بخورند. دوزداقماق (duzdaqmaq)
ميل شديد به خوردن نمك داشتن، احساس كمبود نمك در بدن. دوزدان (duzdan)
نمكدان. دوزسوز (duzsuz)
بي نمك، بي مزه.
ياوه، سخن بي نمك و سبك.
آدم سبك و نا موقّر. دوزلاق (duzlaq)
نمكزار، معدن نمك.
محل نمك خوردن حيوانات. دوزلاماق (duzlamaq)
نمك زدن بر غذا، نمك پاشي كردن. دوزلانديرماق (duzlandırmaq)
با نمك مخلوط كردن، شور كردن غذا. دوزلو (duzlu)
شور، پر نمك، آلوده به نمك. دوزلوق (duzluq)
نمكدان، ظرف نمك. دوز-و-داد (duz-o-dad)
نمك و مزه، خوشمزگي
دوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
زانو. (← ديز) دوزلهمك (düzlәmәk)
زانو بر شدن، خسته شدن. دوزهلهمك (düzәlәmәk)
خراميدن كبك
دوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صاف، دشت صاف، زمين هموار.
راست، مستقيم.
مرتّب، درست و صحيح.
درستكار، آدم سالم و مطمئن.
سخن راست و درست.
فعل امر از مصدر «دوزمك» (به رشته كشيدن) دوزدورمك (düzdürmәk)
به وسيلة ديگري مرتّب كردن، چيدن و به رشته كشيدن. دوزشديرمك (düzәşdirmәk)
درست كردن، مرتّب كردن. دوز گلمك (düz gәlmәk)
جور شدن، متناسب گشتن. دوزگو (düzgü)
به رشته كشيده شده، مرتّب. دوزگون (düzgün)
درست، درستكار، راستگو.
منظّم شده، به رشته كشيده شده. دوزلوك (düzlük)
راستي، درستي.
دشت صاف و هموار. دوزمك (düzmәk)
به رشته كشيدن، مرتب كردن، پهلوي هم چيدن. دوزمه (düzmә)
به رديف، منظّم. دوزهت (düzәt)
درست كن. دوزهتْمك (düzәtmәk)
درست كردن، ساختن.
تعمير كردن، تنظيم كردن.
به وجود آوردن، تشكيل دادن. دوزهتْمه (düzәtmә)
عمل ساختن.
ساختگي، آنچه از خود بسازند و ببافند، تهمت، سخن نا روا. دوزهلْتمك (düzәltmәk)
درست كردن.
تعمير كردن. (← دوزَتمك) دوزهلْتْمه (düzәltmә)
ساختگي. (← دوزهتْمه) دوزهلْمَك (düzәlmәk)
ساخته شدن، درست شدن.
تعمير شدن.
بهتر و مرتّب تر شدن.
درست شدن كار كسي. دوزهلْمه (düzәlmә)
ساختگي، مصنوعي. دوزهنْمَك (düzәnmәk)
خود را آراستن، لباس مرتّب و تميز پوشيدن. دوزهي (düzәy) = دوزئي (düzey)
سطح هموار، دشت صاف و پهناور. دوزوشمك (düzüşmәk)
به رشته كشيده شدن.
صف كشيدن، به صف شدن. دوزولمك (düzülmәk)
به رشته كشيده شدن، مرتّب شدن.
صف بستن. دوزولو (düzülü)
به رشته كشيده شده.
به ترتيب چيده شده، صف كشيده. دوزوم (düzüm)
عمل به رشته كشيدن و مرتّب كردن.
مرتّب شده، رشتة مهرهدار. دوزونمك (düzünmәk)
پشت سر هم رديف شدن، مرتّب شدن
دوزاتماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: درست كردن. (← دوز1، دوزهتمك)
دوزْمان : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف-تر) (مركّب از
دوز (دوخت) + مان (چيزي كه) = وسيلة دوختن) رشتة باريكي كه از پوست ببرند و براي دوختن مشك يا خيك از آن استفاده كنند
دهو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: در لغت به معني منحني، چرخش، سر دواندن و دايره شكل است؛ امّا به تنهايي رايج نيست. (← دؤور) دهوره (dәvrә)
وارونه. (← دهوير، دهويره) دهوره دلي (dәvrә dәli)
ديوانة عوضي، كاملاً ديوانه. دهوريش (dәvriş)
دوره گرد، درويش. دهوريك (dәvrik)
وارونه، معكوس. دهوه (dәvә)
شتر. (اندام شتر منحني شكل است.) دهوه بوْيـنو (dәvә boynu)
شترك، موج سيل. دهوه تيكانى (dәvә tikanı)
خار شتر، نام بوتهاي خاردار.
از گياهان خاردار كه به آن «بورغا تيكانى» هم ميگويند. دهوهچي (dәvәçi)
شتردار، شتربان، ساربان. دهوه قاشّيغى (dәvә qaşşığı)
نام گياهي با برگهاي پرزدار و بسيار تلخ. دهوه گؤزو (dәvә gözü)
مجازاً به معني كاسة كوچك سالاد خوري. دهوه لپّي (dәvә lәppi)
كف پاي شتر.
نام گياهي با برگهاي پهن شبيه كف پاي شتر كه داراي ريشة پيازي است. دهوهر (dәvәr)
سر دواندن، درد سر. (← دهوهل) دهوهرْت (dәvәrt)
فعل امر از مصدر «دهوهرْتْمَك» (تحريك كردن) دهوهرْتْمَك (dәvәrtmәk)
تحريك كردن.
درد سر دادن، دواندن.
علني كردن، آشكار كردن. دهوهل (dәvәl)
درد سر، مزاحمت. دهوهل وئرمك (dәvәl ermәk)
درد سر دادن، دواندن. دهوهلهمك (dәvәlәmәk)
تشر زدن. دهوهنْگ (dәvәng)
گيج، بي حال، بيهوش. دهوير (dәvir)
فعل امر از مصدر «دهويرمك» (وارونه كردن) دهويرجَك (dәvircәk)
برگرداننده، نان برگردان، آلتي فلزي بلند و پهن كه براي برگرداندن نان پخته شده از روي تابة نان پزي به كار ميرود. دهويرمك (dәvirmәk)
وارونه كردن، برگرداندن، معكوس كردن. دهويره (dәvirә)
وارونه، برعكس. دهويره چالماق (dәvirә çalmaq) = دهويره وورماق (dәvirә vurmaq)
طبل وارونه زدن، در مرگ جوانان يا رهبران و بزرگان ايل طبل عزا و سوگواري زدن. دهويره-دلي (dәvirә dәli)
برعكس، عجيب و غريب.
ديوانه و خود سر.
عمل نا درست و نا بجا. دهويريك (dәvirik)
وارونه، معكوس. دهويريلمك (dәvirilmәk)
وارونه شدن. دهويريلي (dәvirili)
وارونه شده، معكوس گشته. دهويريم (dәvirim)
نحوة برگرداندن و وارونه شدن.
تحوّل و دگرگوني
دخيل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: از اصوات تحذير به معني خواهش، التماس و التجا
دخْل : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
دخل، درآمد، سود.
ارتباط، مناسبت. بونونگ نه دخلي وار اوْنا؟ (اين با آن چه مناسبتي دارد؟) دخلِ دان (dәxe dan) = دهلِ دان (dәhle dan)
دخل دام، لبنيات، آنچه از حيوان شيرده به دست آيد
دخْمَسه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مخمصه، گرفتاري، درد سر
دهي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «دهيمك» (برخورد كردن، مماس شدن) (← دگ، دگمك) دهيديرمك (dәydirmәk) = دهيزيرمك (dәyzirmәk)
مماس كردن، باعث برخورد دو چيز شدن. دهيمك (dәymәk)
به هم خوردن، اصابت كردن.
بر خوردن، رنجيدن، دلخور شدن.
به هدف خوردن تير. دهيمه-تتَر (dәymә-tәtәr)
دست نزدني، زود رنج، نازك نارنجي. دهيهر (dәyәr)
ميارزد، ارزش دارد.
اصابت ميكند، برميخورد.
بها، ارزش، قيمت. دهيهرلي (dәyәrli)
ارزشمند. دهيهنْتي (dәyәnti)
ضربه. (← دگ، دگنتي) دهيهنَك (dәyәnәk)
ضربه زننده، دگنك، چماق. دهييش (dәyiş)
فعل امر از «دهييشمك» (عوض كردن)
عمل تعويض و مبادله. دهييشديرمك (dәyişdirmәk)
مبادله كردن.
تغيير دادن، متحوّل نمودن. دهييشمك (dәyişmәk)
مبادله كردن.
تغيير دادن. دهييشيك (dәyişik)
عوضي، بدلي. دهييشيكلي (dәyişikli)
عوضي، تغيير يافته.
مبادله شده.
ناقص الخلقه، نوزاد ناقص الخلقه. دهييشيلمك (dәyişilmәk)
عوض شدن، تغيير يافتن.
مبادله شدن، معاوضه شدن. دهيينمك (dәyinmәk)
سر زدن، به عيادت كسي رفتن. دهيينمه (dәyinmә)
عمل عيادت و سر كشي
دهييل : تورکجه فارسجا - قشقایی
= دهييل دير (dәyil dir)
نيست، وجود ندارد. (← دگيل)
دهييرمان : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آسياب، آسياب قديمي. (ريشة كلمه از «تهيهر» يا «دهيهر» (دايره شكل، وسط دايره) است. ← تهيهر) دهييرمانچى (dәyirmançı)
آسيابان. دهييرمان داشى (dәyirman daşı)
سنگ آسياب
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani