تورکجه فارسجا - قشقایی
گووهنْمك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: افتخار كردن، باليدن. (← گؤوهن2، گؤوهنمك)
گوذار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) گذر، عبور، گذشتن. گوذاران (guzaran) = گوذارون (guzarun)
گذران زندگي. گوذار ائدمك (guzar edmәk)
عبور كردن، گذشتن
گهو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «گهومك» (جويدن) گهوجهلهمك (gәvcәlәmәk)
جويدن، نشخوار كردن. گهورهمَك (gәvrәmәk)
جويدن.
در دل گريه كردن، پنهاني گريه كردن. گهوريك (gәvrik)
نام گياه بوتهاي است كه معمولاً در شورهزارها ميرويد، گياه جويدني كه آذوقة مؤثّري براي حيوانات است.
نوعي حشره گزنده و مكنده. گهوش (gәvş)
نشخوار. (در اصل «گهويش» بوده. ← گفش) گهوشَك (gәvşәk)
آنچه كه نشخوار شده و از دهان حيوان بيرون آمده باشد. گهوشهلهمك (gәvşәlәmәk) = گهوشهمك (gәvşәmәk)
نشخوار كردن. گهوشيك (gәvşik)
آنچه نشخوار شده باشد. گهومك (gәvmәk)
جويدن.
با حرص و ولع غذا خوردن. گهوه (gәvә)
محلّ لميدن وجويدن جانوران، كنام، غار، پناهگاه جانوران.
فعل امر از مصدر «گهوهمك» (جويدن، نشخوار كردن) گهوهرْمَك (gәvәrmәk)
لميدن و نشخوار كردن، روي شكم يا پهلو خوابيدن و نشخوار كردن حيوانات. گهوهلهمك (gәvәlәmәk) = گهوهمك (gәvәmәk)
جويدن.
لميدن و نشخوار كردن.
تند تند غذا خوردن. گهوهن (gәvәn)
گَوَن، نوعي درختچه يا بوتة خاردار كه حيواناتي چون شتر، الاغ و … آن را به راحتي جويده و ميخورند. گهووك (gәvuk)
نوعي حشره يا كنة حيواني كه معمولاً جاي نيشش متورّم ميشود. گهويرمك (gәvirmәk)
جويدن. (← گميرمك) گهويرمهلي (gәvirmәli)
جويدني. گهويك (gәvik)
نوعي حشره يا كنة حيواني كه مكندة خون است. گهويلمك (gәvilmәk)
تند خورده شدن غذا.
گزيده شدن لبها بر اثر تند غذا خوردن يا بي احتياطي
گهوورگه : تورکجه فارسجا - قشقایی
= گهويرگه (gәvirgә)
گبرگه، از آلات ورزشي يا جنگ در زمان قديم، گرز مانندي كه در سر آن ميلههاي فلزي جا داده شده تا با آن بجنگند.
طبل، نقاره
گهي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «گهيمك» (لباس پوشيدن) (← گئي) گهيسي (gәysi)
لباس، پوشاك، پوشيدني. گهيمك (gәymәk)
لباس پوشيدن. گهييلمك (gәyilmәk)
پوشيده شدن، لباس در بر رفتن. گهييم (gәyim)
پوشش، نحوة لباس پوشيدن.
پوشيدني، لباس، پوشاك. گهيينتي (gәyinti)
لباس، پوشاك. گهيينمك (gәyinmәk)
پوشيده شدن، ملبّس گشتن.
در هم پيچيدن، در هم گير كردن.
درگير شدن، منازعه پيش آمدن. گهيينمه (gәyinmә)
لباس، پوشش.
نحوة پوشيدن
گهيير : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «گهييرمك» (آروغ زدن) (← گك، گگيرمك) گهييرتي (gәyirti)
بوي متعفّني كه در هنگام آروغ زدن در دهان احساس شود. گهييرمك (gәyirmәk)
آروغ زدن، آروغ كندن. گهييرمه (gәyirmә) = گهييريك (gәyirik)
آروغ، بوي متعفّني كه در هنگام آروغ زدن در دهان احساس شود
گهييشمك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: با هم مشورت كردن
گز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
نام درخت گز.
شيريني گز كه معمولاً از صمغ همين درخت تهيه ميشود
گز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
فعل امر از مصدر «گزمك» (گشتن) گزديرمك (gәzdirmәk)
گردش دادن، گردانيدن.
چرخاندن. گزديرمه (gәzdirmә)
سخني كه از جايي به جايي بگردانند، راز، سرّ. گزديرمه گزديرير. (سخنان مردم را به ديگران منتقل ميكند.) گزديريلمك (gәzdirilmәk)
گردانده شدن. گزَر-گَفشَر (gәzәr-gәfşәr)
بيكارة پرخوري كه در حال راه رفتن هم غذا بخورد. گزگي (gәzgi)
نقش گردان، خط رنگين در قالي كه به صورت خطهاي شكسته ديده ميشود. گزگينتي (gәzginti)
گردش، تفريح و تفرّج. گزمك (gәzmәk)
گشتن، جستجو كردن.
گردش كردن، تفريح كردن. چرخ زدن، دور زدن. گزمه (gәzmә)
پاسبان، آنكه شبها بگردد و پاسباني كند.
آنچه انسان به دنبالش بگردد، گم شده. اينگار گزمه گزير. (گويي به دنبال گم گشتهاي ميگردد.)
سخني كه دهن به دهن بگردد، سر، راز. گزمه گزديرير. (سخنان اسرار آميز را به ديگران منتقل ميكند.) گزَن (gәzәn)
گردش كننده.
چرخ زننده، حركت كننده، دور زننده. گزَنتي (gәzәnti)
پاسبان، نگهبان. گزه-گزه (gәzә-gәzә)
گردش كنان، در حال گردش. گزهگن (gәzәgәn)
سيّار، آنكه دائم در گردش باشد، ولگرد.
سيّاره. گزيشمك (gәzişmәk)
دسته جمعي گشتن و تفريح كردن. گزيلمك (gәzilmәk)
جستجو شدن.
گردانده شدن، دور زده شدن. گزينمك (gәzinmәk)
تفريح كردن.
جستجو شدن
گز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(4)
گاز، نيش. گز وورماق (gәz vurmaq)
گاز زدن، نيش زدن.
گز زدن سيم آلات موسيقي بر پرده. گز-گزهك (gәz-gәzәk) = گز-گزهنهك (gәz-gәzәnәk) = گز-گزي (gәz-gәzi) = گزَنه (gәzәnә)
نام گياهي با خارهاي ريز، نوعي نيلوفر خاردار
گز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
يك متر قديم، واحد طول كه تقريباً معادل 104 سانتيمتر است. گز ائدمك (gәz edmәk)
گز كردن، متر كردن
غضَب : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
خشم، غضب و ناراحتي.
خشم خداوندي، بلاي آسماني. غضبلَنمك (ğәzәblәnmәk)
خشمگين شدن، عصباني شدن. غضبلي (ğәzәbli)
خشمگين، غضب آلود
گزَر : تورکجه فارسجا - قشقایی
: زردك، نوعي هويج
هه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از علائم نفرت يا تعجّب.
از علائم و اصوات ندا، هي، اي. هه بوردا-هه اوْردا (hә burda-hә orda)
هي اينجا يا آنجا، اينجا برس، آنجا برس
اه : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
از اصوات تنفّر و نفرت.
از اصوات تعجّب. اهگه (әhgә)
صوت فرا خواني گوسفندان جهت نمك خوري. اهگهلهمك (әhgәlәmәk)
بيان صوتي است كه به هنگام نمك دادن به گوسفندان ادا ميشود. اههلَتمك (әhәlәtmәk) = اههلهمك (әhәlәmәk)
صوت فرا خواندن بز. اهنيما (әhnıma)
اهنما، مورد نفرت، نكبتي، زشت و بد چهره. اهه (әhә)
از اصوات تعجّب.
از اصوات نهي
هه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
ها، بلي، آري. ههيه (hәyә) = ههيه بلي (hәyә bәli)
بلي، آري
ها : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
از علائم پرسش و مخفّف «هاني» (كو). (← هان)
كلمهاي كه دال بر هشدار دادن باشد، به معني آگاه باش. هاچاق (haçaq) = هاچان (haçan)
كي؟ چه وقت؟ هاچانانچاز (haçanançaz)
تا كي؟ تا چه زماني؟ هاچاندان (haçandan)
از كي؟ از چه زماني؟ هاچانكى (haçankı)
كدامين وقت؟ حرف چه زماني؟ هارا (hara)
كجا؟ كدام طرف؟ هارالى (haralı)
اهل كجا؟ كجايي؟ هارالىيانگ؟ (haralıyang)
اهل كجايي؟ هاردا (harda)
كو؟ كجاست؟ هاردان (hardan)
از كجا؟ هالّار (hallar)
كدامها؟ كدامهايشان؟ هاوکى (halakkı) = هاوکين (halakkın) = هالايى (halayı) = هالهيي (halәyi)
چگونه؟ چه طور؟ هاندا (handa)
نزد كيست؟
در كجاست؟
كي؟ چه وقت؟ هانسى (hansı) = هانيسى (hanısı)
كدام يك؟، كدامشان؟
كدام؟ هانلار (hanlar) = هانيلار (hanılar)
كدامها، كدامشان. هانى (hanı)
كو؟ كجاست؟ هايان (hayan)
كدام طرف؟ هايانا (hayana)
به كدام طرف؟ هايانلى (hayanlı) = هايانليق (hayanlıq)
كدام طرفي؟ چه طرفي؟ چه جناحي؟
هاب : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صداي به هم زدن لبها، صداي قاپيدن چيزي با دهان، صداي واق واق سگ. (← هاپ) هابيرلاماق (habırlamaq)
حمله كردن و قاپيدن ناگهاني سگ
هاب : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
تلفّظي از كلمة «خوب»، شاد و شادي. هاباباق (hababaq) = هاباق (habaq) = هابالاق (habalaq)
صداي هلهله و شادي، هايهوي.
سر و صدايي كه براي بد نام كردن ديگران ايجاد كنند. هاباباغى (hababağı)
با سر و صدا، با هياهو، علني و آشكار. هابالاق چالماق (habalaq çalmaq) = هابالاق چكمك (habalaq çәkmәk)
هورا كشيدن، شادي به پا كردن، هايهوي راه انداختن
حاج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) حج، خانة خدا. حاجات
حاجت، نياز. حاجـی (hacı)
حاجي، آنكه اعمال حج به جا آورده. حاجيلار يوْلو (hacılar yolu)
كهكشان شيري، راه شيري. حاجـی لگ-لگ (hacı lәg-lәg) = حاجـی لئيلَك (hacı leylәk)
لك لك. حاج يوْلو (hac yolu)
كهكشان شيري
هاج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: حيران، مات و مبهوت. هاج-و-واج (hac-o-vac)
هاج و واج، حيران و سرگردان
هاچ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تلفّظي از «هاج» (مات و حيران). هاچا (haça)
چوب دو شاخه، دو شاخه، سر دو راهي كه انسان در آنجا حيران و سرگردان ماند. هاچا-پاچا ائدمك (haça-paça edmәk)
بر سر دو راهي قرار گرفتن، دست پاچه شدن
حاجامات : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) حجامت، بريدن رگ
حاجـی دهوهلي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام طايفهاي از ايل درهشوري
هادار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آنكه هاي و هويي دارد، امير، فرمانده، آدم ثروتمند. هادار پادارا باخمور. (آدم ثروتمند به هيچ كس توجّه ندارد.)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani