Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
باستاقچیلیق : تورکجه فارسجا

ا.کتابداری. کتابفروشی

باستاقلیق : تورکجه فارسجا

ا.کتابخانه

باستوق : تورکجه فارسجا

ا.← باسلوق

باستون : تورکجه فارسجا

ا.چوبدستی. عصا

باستیرما : تورکجه فارسجا

ا.← باسدیرما

باستیون : تورکجه فارسجا

ا.برج دژ. مکان استحکام یافته

باسدالاماق : تورکجه فارسجا

مص.لگدمال کردن. له کردن. زیرپا گذاشتن. زیر کردن. فشار دادن. ← باسماق

باسدالانماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.لگدمال شدن

باسداماق : تورکجه فارسجا

مص.زیر گرفتن

باسدیان : تورکجه فارسجا

ا.جنگل انبوه. همچنین در جایی که احتمال سیل بردگی دارد، موانعی از جنس سنگ و خس و خاشاک می‌سازند

باسدی باجاق : تورکجه فارسجا

ص.پا کوتاه

باسدیتدیرتماق : تورکجه فارسجا

مص.سب.موجب شدن که کسی بواسطة دیگری چیزی را فشار دهد و یا بر کسی پیروز شود

باسدیرما : تورکجه فارسجا

ا.نوعی خورشت. گوشت قورمه. به صورت «البَسطُرما» به معنای گوشت قورمه وارد زبان عربی شده است. سجاف پشت در

باسدیرگئچ : تورکجه فارسجا

ا.نوعی چوبدستی بزرگ که برای فرو بردن پوست در گچ کاربرد دارد

باسدیرماق : تورکجه فارسجا

مص.زیرخاک کردن. خاک کردن. دفن کردن. پوشاندن. ستر کردن. پنهان کردن. رازپوشی کردن. دوختن. تو گذاشتن (لبة پارچه). تو گذاشتن حاشیه در دوخت. کاشتن. تخم پاشیدن. نشاندن نهال. روی تخم خواباندن مرغ. تلقیح کردن. بارور گردانیدن. جفت گیری دامهای نر و ماده را فراهم کردن. به چاپ رسانیدن. ثبت کردن. مغلوب گردانیدن. تعلیف گردانیدن

باسديريق : تورکجه فارسجا

ا.شلوغ. ازدحام. پس انداز. ذخیره. قلمرو. بند بافته در آلاچیق. نوارهایی که طول آنها به حدود 25 متر و عرض آن 8 سانتیمتر می‌رسد. بافت آن شبیه به جاجیم است و از پشم گوسفند بافته می‌شود

باسدیریلماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.دفن شدن. استتار شدن. تو گذاشته شدن. کاشته شدن. روی تخم خوابانیده شدن مرغ. چاپ شدن. نقش شدن. مغلوب شدن. پرورانده شدن. در آب پیاز خوابانده شدن

باسدیق : تورکجه فارسجا

ا.ص.جوزقند. باتلاق. فشار دادنی. بصورت باسلوق به عنوان نام یک شیرینی وارد زبان فارسی شده است

باسدی کسدی : تورکجه فارسجا

ا.بزن و بکوب. قمپوز در کردن

باسروق : تورکجه فارسجا

ا.پوششی که برای محافظت از باد و باران، بر روی خیمه و آلاچیق و اسب می‌کشند

باسغاج : تورکجه فارسجا

ا.پمپ. تلمبه

باسقاق : تورکجه فارسجا

ا.[مغ] داروغه. مأمور محلی مالیات در دورة ایلخانان مغول. به معنای دلاور نیز استفاده می‌شود. عالی رتبه ترین والی تاتارها در دولت روسیه نیز این لقب را دارا بود

باسقال : تورکجه فارسجا

ص.فشار دادنی

باسقي : تورکجه فارسجا

ا.فشار. فشار نظامي. چاپ. دستگاه چاپ. دستگاه فشاردهنده

باسقیج : تورکجه فارسجا

ا.نردبان