Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه فارسجا

تورکجه فارسجا
باسقیچ : تورکجه فارسجا

ا.سیاق. روش. سویه

باسقی چوماغی : تورکجه فارسجا

ا.مر.میلی که با آن باروت و ساچمه را در تفنگهای سرپر می‌فشارند

باسقیچی : تورکجه فارسجا

ا.چاپچی. کسی که با دستگاه چاپ کار می‌کند

باسقیلی بورو : تورکجه فارسجا

ا.مر.لولة تحت فشار. لولة فشارگیر

باسقين : تورکجه فارسجا

ا.تجاوز. اشغال نظامي. هجوم. مغلوبیت. حاکم

باسقینتی : تورکجه فارسجا

ا.هجوم. فشار. غارت

باسقینجاق : تورکجه فارسجا

ا.الاکلنگ

باسقینچی : تورکجه فارسجا

ا.راهزن. مهاجم. غارتگر. چپاولگر. تالانچی

باسقینلیق : تورکجه فارسجا

ا.حاکمیت

باسلاماق : تورکجه فارسجا

مص.له کردن. زیرپا گذاشتن

باسلامیشی : تورکجه فارسجا

ا.[مغ] چیرگی

باسلق : تورکجه فارسجا

ا.(متفا)← باسلوق

باسلوق : تورکجه فارسجا

ا.نوعی شیرینی لوله‎ای شکل که از مخلوط نشاسته، شکر، شیرة انگور و مانند آنها تهیه می‌شود و معمولاً در داخل آن مغز گردو و بادام می‌گذراند

باسما : تورکجه فارسجا

ا.چاپ. فشرده. چاپی. تقلبی. ساختگی. جوهر خشک کن. رنگ مو. مه. بسمه. چاپ نقشه روی پارچه. تودة هیزم که برای تهیه ذغال روی هم انباشته شده. نوعی حلوا و شیرینی. پل ساخته شده از شاخه‎های درخت بر روی نهر. به صورت باسمه وارد زبان فارسی و به صورت «البَصمَه» به معنای علامت، مارک پارچه و غیره و به صورت «البَصما» به معنای نوعی حلوا و شیرینی وارد زبان عربی شده است. فعل «بَصَمَ» (مارک زد) نیز از همین ریشه است

باسماجا : تورکجه فارسجا

ا.آلت فشار دادن

باسماچی : تورکجه فارسجا

ا.کسی که به زور و حیله مال کسی را بگیرد. رشوه خوار. چاپگر. چاپخانه چی. خرابکار. تروریست

باسما خانا : تورکجه فارسجا

ا.چاپخانه. مطبعه

باسما دوگمه : تورکجه فارسجا

ا.مر.دگمة قابلمه‎ای

باسمارلاماق : تورکجه فارسجا

مص.غافلگیر کردن. زیر سیطره گرفتن. فرا گرفتن. زیرفشار گذاشتن. ناگهانی حمله کردن و گرفتن

باسمارلانماق : تورکجه فارسجا

مص.مف.غافلگیر شدن. ناگهان مورد حمله قرار گرفتن و اسیر شدن. زیر سیطره قرار گرفتن

باسماق : تورکجه فارسجا

ا.زینه و پله‎ای است که پا را بر آن نهاده بالا روند و نیز دو تختة کوچک است به شکل نعلین که بافندگان به وقت بافندگی پا بر بالای آن گذاشته حرکت دهند. چاپ کردن. فشردن. ضرب کردن سکّه. زیرفشار گذاشتن. فشار دادن. له کردن. فرو بردن. فرو کردن. تپاندن. چپاندن. بزور جا دادن. فراگرفتن. پوشاندن. کوفتن. لگدکوب کردن. زیرگرفتن. تسلط یافتن. پیروز شدن. مغلوب کردن. منکوب کردن. تو گذاشتن. داخل کردن. زور گفتن. ستم کردن. مغبون کردن. قالب کردن. انداختن. گزاف گفتن. لاف زدن. حمله کردن. هجوم بردن. با فشار به سمتی راندن. هل دادن. زیر کردن. چاپ کردن. مهر زدن. انگشت زدن. بستن. پیش کردن در. پریدن حیوان نر بر روی حیوان ماده

باسما قارایا سالماق : تورکجه فارسجا

اص.با استفاده از شلوغی و آشفتگی ذهنی طرف مقابل، کاری را از پیش بردن

باسما قالب : تورکجه فارسجا

ص.کلیشه‎ای. تقلید کورکورانه. با شتاب و سرهم بندی. شابلون

باسمالاماق : تورکجه فارسجا

مص.← باسمارلاماق

باسمالیق : تورکجه فارسجا

ا.مکانی است در بیرون خانة روستاییان نزدیک در حیاط که فضولات چهارپایان را در آنجا می‌ریزند. در نتیجة رفت و آمد مردم اینجا فشرده می‌شود که به آن باسمالیق گفته می‌شود