Multilingual Turkish Dictionary تورکجه فارسجا

باش دوْلاندیرماق : تورکجه فارسجا

مص.به زحمت اعاشه کردن. وقت گذرانی کردن

باش ساخلاماق : تورکجه فارسجا

مص.به سر بردن. با آبرو زندگی کردن

باش ساغلیغی دیله مک : تورکجه فارسجا

مص.تسلیت گفتن. آرزوی سلامت کردن

باش ساللاماق : تورکجه فارسجا

مص.سکوت کردن. سربزیر افکندن

باشسیز : تورکجه فارسجا

ا.ص.بی سر. بدون سرپوش. بدون فرمانده. بی‎سرپرست. بی‎کله. نادان. بی‎مغز. بی‎انضباط. سرخود. بی‎خبر. بی‎نشانه

باشسیز باراتاسیز گئتمک : تورکجه فارسجا

اص.بي‌خبر رفتن

باش سیندیران : تورکجه فارسجا

ص.سخت. بغرنج. مسئلة دشوار

باش سیندیرماق : تورکجه فارسجا

مص.زیاد فکر کردن. شلوغ بودن. سر شکستن

باش شاد : تورکجه فارسجا

ص.سرفرمانده. این واژه بعدها به پاشا تبدیل یافته و لقب امیران ارتش عثمانی شد. به صورت Pasha و Pacha در زبان انگلیسی کاربرد دارد

باششاغا گئتمک : تورکجه فارسجا

اص.رفتن اهالی فقیر برای جمع آوری ته ماندة سنبلهای گندم پس از دروی مزرعه. (گویش خوی).← باششاق

ا.طنابی از علف که به وسیلة داس می‌پیچانند و یونجه را با آن می‌بندند. (گویش اهر). سیاه گوش. گربه وحشی. یکی از گونه‎های سیاه گوش. جانور پستاندار از خانوادة گربه با دم کوتاه، موی نرم و فشرده سیاه رنگ و چیزی شبیه کاکل بر نوک گوش و شک. نوعی پوستین از پوست این حیوان. فشک نیز می‌گویند. (Lynx)