تورکجه فارسجا
باش گؤز ائله مک : تورکجه فارسجا
اص.متأهل کردن
باش گون : تورکجه فارسجا
ا.مر.دوشنبه
باش گیجللنمه : تورکجه فارسجا
ا.سرگیجه
باش گیرله مک : تورکجه فارسجا
مص.سرگرم کردن
باشلاتدیرماق : تورکجه فارسجا
مص.سب.آغاز گردانیدن
باشلاتماق : تورکجه فارسجا
مص.سب.واداشتن به آغازیدن. دعوت به شروع کردن. وادار به شروع کردن. همچنین به معنای تازه کردن دندانههای «چین» است. ← چین
باشلار باشلاماز : تورکجه فارسجا
ق.در حال شروع. در آستانة آغاز
باشلاق : تورکجه فارسجا
ص.حیوان رها شده. رها شده. سرخود. ابتدا. سرآغاز
باشلام : تورکجه فارسجا
ا.شروع. آغاز
باشلاما : تورکجه فارسجا
ا.مص.آغاز
باشلاماق : تورکجه فارسجا
مص.آغاز کردن. از سر گرفتن. راهنمایی کردن. رهبری کردن
باشلامیشی : تورکجه فارسجا
ا.تأسیس. آغازگری
باشلانغيج : تورکجه فارسجا
ا.مقدمه. سرآغاز. شروع. مدخل. پیشگفتار. ابتدا. نخست
باشلانماق : تورکجه فارسجا
مص.مف.شروع شدن. آغاز شدن. بروز کردن. ظاهر شدن. هدایت شدن. راه برده شدن حیوان به سوی چراگاه
باشلانیش : تورکجه فارسجا
ا.ابتدا. سرآغاز
باشلانیلماق : تورکجه فارسجا
مص.مف.شروع شدن. آغاز شدن
باشلاییجی : تورکجه فارسجا
ا.آغازگر. پیشقدم. شروع کننده
باشلاییش : تورکجه فارسجا
ا.آغاز. شروع. ابتدا
باشلق : تورکجه فارسجا
ا.(متفا)← باشلیق
باشلی : تورکجه فارسجا
ص.دارای سر. بطری و یا ظرف دردار. عاقل. دانا. با کله
باشلی باشینا : تورکجه فارسجا
ص.خودسر. ول
باشلی تیکان : تورکجه فارسجا
ا.مر.گیازرنیز. فریاس. ← کؤپک دیلی
باشلیجا : تورکجه فارسجا
ص.عمده. اساس. اولیه. واجب. در درجة اول
باشلیق : تورکجه فارسجا
ا.ص.روسری. سرپوش. چارقد.کلاه. سرنامه. عنوان. سرفصل. سالاری. سرداری. راست. سرکردگی. در زبان فارسی به معنای سردار و سالار نیز استفاده شده است. پوششی که مردان روی کلاه مینهند و دو بال آن را دور گردن میپیچند و نیز تاج عروس و سایر زینت آلات طلایی یا نقرهای که زنان زیر کلاه بر سر نصب میکنند. شيربها. نمد گرد و مدوّری که روی بوغازلیق آلاچیق میاندازند و به وسیلة بندهایی به نوک سقف آلاچیق میبندند. اسبی که در مسابقه پیشتاز است. چوبی که پس از دفن مرده، بر زمین فرو کنند و نام مرده بر آن نویسند. به صورت باشلوق، باشلُق و باشلیق وارد زبان فارسی شده است
باشماق : تورکجه فارسجا
ا.کفش. پاپوش. صندل. نعلین. لولة کوتاهی که در دستگاه حفاری برای تقویت استحکام آن متصل میشود. قسمتی از قطبهای مغناطیسی در ماشینهای الکتریک. کفشک برای ترمز کردن در راه آهن. نوک پولادی که در منتهی الیه تیرک ستون برای استحکام و سهلتر فرو رفتن در خاک قرار دارد. گوشت گوساله. دستمالی که زنان بر سر بندند. به صورت Башмак در معنای کفش و پاپوش وارد زبان روسی شده است
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani