Multilingual Turkish Dictionary

Az Turkish Farsi

Az Turkish Farsi
OSAN : Az Turkish Farsi

: فعل امر از «اوْسانماق» (بيزار شدن) (در تركي قديم «اوْسماق» به معني گوشت از استخوان پاك كردن است؛ از طرفي هم به نظر مي‌رسد كه با مصدر «اوزمك» (بريدن) همريشه و هم معني باشد. ← اوسانماق و اوز3) اوْسانديرماق (osandırmaq)
خسته و بيزار كردن، دل زده و متنفّر كردن. اوْسانماز (osanmaz)
خستگي ناپذير، نستوه. اوْسانماق (osanmaq)
بيزار و خسته شدن.
لاغرتر و ضعيفتر شدن

ÖSKÜRMӘ : Az Turkish Farsi

: سرفه كردن

OSMANLI : Az Turkish Farsi

: عثمانلو، نام طايفه‌اي از ايل دره شوري

OT : Az Turkish Farsi

:
آتش.
گياه، علف. (اوّلين آتش در علف خشك رخ داده و هردو با هم ارتباط دارند.) اوْت-آلوْو (ot-alov) = اوْت-الوْو (ot-әlov)
آتش، شعلة آتش.
چابك و سريع، زيرك و هشيار. اوْتاران (otaran)
چراننده، چوپان. اوْتارماق (otarmaq)
چرانيدن، چراندن گوسفندان در علفزار.
آتش زدن، شليك كردن تفنگ. (طايفة گرّايي) اوْتاريلماق (otarılmaq)
چرانده شدن، چرانيده شدن. اوْتاق (otaq)
جايي كه آتش در آنجا بر پا كنند و بنشينند، اتاق، محل نشستن. اوْت-اوْجاق (ot-ocaq)
آتش، اجاق و آنچه مربوط به آتش و اجاق باشد.
دود و دم، وضعيّت مالي. اوْت-اوْجاق ائدمك (ot-ocaq edmәk)
دم و دود راه انداختن، براي پختن غذا آتش درست كردن. اوْترو (otru) = اوْتورو (oturu)
اتراقگاه.
نام روستايي از بخش افزر شهرستان قير و كارزين. اوْتسوز (otsuz)
بدون آتش.
بدون علف، صحراي خشك و بي آب و علف. اوْتلاق (otlaq)
چراگاه، محلّي كه در آنجا علف فراوان باشد. اوْتلاماق (otlamaq) = اوْتلانديرماق (otlandırmaq)
آتش زدن، سوزاندن واز بين بردن.
عصباني كردن. اوْتلانماق (otlanmaq)
آتش گرفتن، سوختن.
پر از گياه شدن، علفزار شدن.
عصباني شدن. اوْتلو (otlu)
علفزار، پرگياه.
داراي آتش.
فروغ، فروزينه، هيزمي كه از يك طرف مشتعل باشد. اوْتلوق (otluq)
علفزار. اوْتوش‌ـ‌آلوْو (otuş-alov)
آتش شعله‌ور.
مجازاً به معني بسيار چابك و زرنگ. اوْتوق (otuq)
آلونك. (← هوْيتوق) اوْت-و-كؤز (ot-o-köz)
آتش وگل آتش.
درد سر، بلا، هجران سوزنده. اوْتوْو (otov)
آفتاب. (الگوي آتش) اين كلمه به تنهايي كاربرد ندارد؛ امّا با تركيب «اوتوْو زرد» استعمال دارد.) اوْتوْو زرد (otov zәrd)
آفتاب زرد، عصر، هنگام غروب كه آفتاب به رنگ زرد ديده مي‌شود

ÖT : Az Turkish Farsi

(2)
كيسة صفرا. (← اؤد) اؤتورمك (ötürmәk)
ترشّح اسهال كه به رنگ آب صفرا باشد، فوران زدن اسهال. اؤتوروک (ötürük) = اؤتوره‌ك (ötürәk)
اسهال، مدفوع رقيق

ÖT : Az Turkish Farsi

(1)
فعل امر از مصدر «اؤتمك» (آواز خواندن بلبل) اؤتمك (ötmәk)
آواز خواندن، چهچه زدن بلبل.
بلبل زباني كردن، مرتّب حرف زدن. اؤتَلْگي (ötәlgi)
نوعي باز شكاري كوچك كه با آواز خواندن و چهچه زدن، پرندگان كوچكتر از خود را فريب داده و به آنها حمله مي‌كند؛ در روستاهاي فارس به اين پرنده «دَكَران» مي‌گويند. اؤتن (ötәn)
آوازخوان، خواننده.
ناطق، بلبل زبان. اؤتوش (ötüş)
آواز بلبل، نغمة پرندگان. اؤتوشمك (ötüşmәk)
آواز خواندن دسته جمعي بلبلان يا پرندگان. اؤتوشمه (ötüşmә)
عمل آواز خواني، همنوايي و همنوازي در موسيقي

OTUR : Az Turkish Farsi

: فعل امر از مصدر «اوْتورماق» (نشستن) (در ديوان‌اللغات «اوْلدور» است كه از بن «اوْل» (در يك جا ثابت بمان) بوده است.) اوْتوراجاق (oturacaq)
محلّ اقامت. اوْتوراجاق يئر (oturacaq yer)
نشيمنگاه، مقعد. اوْتوراق (oturaq)
محل نشيمن، مكان اقامت.
ساكن، مقيم. اوْتوراق ائدمك (oturaq edmәk)
اقامت كردن. اوْتورتْماق (oturtmaq)
به نشستن وادار نمودن، نشاندن.
نهال نشاندن، درخت كاشتن. اوْتوردولماق (oturdulmaq)
به وسيلة كسي نشانده شدن. اوْتورماق (oturmaq)
نشستن.
اقامت گزيدن و زندگي كردن.
منتظر ماندن. اوْتوروب-تورما (oturub-turma)
معاشرت و نشست و برخاست. اوْتورولماق (oturulmaq)
نحوة نشستن.
نشانده شدن. اوْتورولو (oturulu)
در حال نشسته.
نشانده شده. اوْتوروم (oturum)
نشست، جلسه.
سكونت، اقامت.
معاشرت، نشست و برخاست

OTUZ : Az Turkish Farsi

= اوْتّوز (ottuz)
سي، عدد 30

OV : Az Turkish Farsi

(1)
شكار، صيد.
فعل امر از «اوْوماق» (مالش دادن، تكان دادن)
فعل امر از «اوماق = اوْوماق» (تسلّي دادن، جنباندن گهواره) اوْوالاماق (ovalamaq)
ماليدن، ساييدن، خرد كردن. اوْوالانماق (ovalanmaq)
پرسه زدن، بي هدف دور زدن و گشتن.
ساييده شدن، به هم ماليده وخرد شدن. اوْوچو (ovçu)
شكارچي، صيّاد. اوْوچولوق (ovçuluq)
شكارچيگري، صيّادي. اوْودورماق (ovdurmaq)
تسلّي دادن، آرامش بخشيدن.
ماليدن و مالش دادن، به نمدمالي واداشتن. اوْو ديللي (ov dilli)
با زبان شكار كننده، چشم زخم رساننده.
نام طايفه‌اي از ايلات كشكولي و شش بلوكي. اوْوسار (ovsar)
افسار، دهنه. (طنابي كه در قديم با آن شكار را اسير مي‌كردند.) (اغلب كلماتي كه در ادبيات فارسي با «اف» شروع مي‌شوند، در تركي «اوْو» مي‌باشد. مانند
افشار (اوْوشار)، افسون (اوْوسون)، افغانستان (اوْوغانستان) و … اوْوسارلاماق (ovsarlamaq)
افسار زدن بر سر حيوان. اوْوشوم (ovşum)
آويشن، گياهي از خانوادة نعنا. (اصل كلمه از
اوْو + ايچين. به معني گياه شكار بوده است.) اوْوشوم پَهنَك (ovşum pәhnәk)
نوعي از انواع آويشن كه در مناطق گرمسيري وجود دارد. قره اوْوشوم (آويشن شيرازي)، ياستي اوْوشوم (آويشن گرمسيري) و … از انواع مشهور اين گياه به شمار مي‌رود. اوْوغان (ovğan)
جايگاه شكار، شكارگاه.
تير رس، نزديك. فاصله‌اي به اندازة پرتاب تير به شكار. اوْوغانلى (ovğanlı)
در تير رس قرار دهنده، صيّادي كه تيرش به خطا نرود، اصطلاحي است كه به صيّادان چيره دست در هنگام صيدكردن گفته مي‌شود. اوْوكاوشديرماق (ovkalaşdırmaq) = اوْوكالاماق (ovkalamaq)
مشت مال دادن، ماساژ دادن. اوْوكالانماق (ovkalanmaq)
مشت مال شدن، مالش داده شدن. اوْولاتماق (ovlatmaq)
شكار كردن، صيدكردن. اوْولاق (ovlaq)
شكارگاه، محل صيد. اوْولانماق (ovlanmaq)
تسلّي يافتن، آرام شدن.
شكارشدن.
تربيت شدن، بزرگتر شدن. اوْوماق (ovmaq)
شكار كردن، صيد كردن.
ماليدن، مالش دادن.
تكان دادن گهواره و مانند آن.
ساييدن، خردكردن. اوْووتماق (ovutmaq)
تسلّي دادن، دلداري دادن.
مالاندن، به نمدمالي واداشتن. اوْووشدورماق (ovuşdırmaq)
مشت مال كردن، ماليدن.
مچاله كردن، چروك كردن. اوْووشوق (ovuşuq)
مچاله شده، چين و چروك شده. اوْوول-تووول (ovul-tovul)
تاول زده، سوخته شده، بر اثر ضربه و كتك متورّم شده. اوْوولما (ovulma)
عمل مالش، نمدمالي. اوْوولماق (ovulmaq) = اوْوونماق (ovunmaq)
ماليده شدن، نمدمالي شدن.
خردشدن، فرسوده و ريز ريز شدن.
تسلّي يافتن، آرام شدن. اوْوونتو (ovuntu)
ماليده شده، له شده. اوْووندورماق (ovundurmaq)
تسلّي دادن، آرامش دادن.
مالاندن، ماساژدادن. اوْوونماز (ovunmaz)
غير قابل تسلّي، التيام ناپذير. اووونماق (ovunmaq)
تسلّي يافتن

OV : Az Turkish Farsi

(2)
آب، آبادي. اوْوا (ova)
اوْبا، آبادي، چند خانوار مجاور.
صوتي است كه در هنگام آب خوردن شتران گفته مي‌شود. اوْوادان (ovadan)
آبادان، آباد. اوْوادانليق (ovadanlıq)
آبادي، آباداني. اوْوالاتماق (ovalatmaq)
فرا خواندن شتر جهت آب خوردن. اوْوامبار (ovambar)
آب انبار، جايي كه آب ذخيره كنند. اوْو باد (ov bad)
آب باد، آب معدني، آب گرم طبيعي كه آب تني كردن در آن براي سلامتي مؤثّر است. اوْوبان (ovban)
آبيار، كشاورز. اوْو بور (ov bur)
آب بر، شناگر، غوّاص.
جايي كه آب سيل مقداري از آنجا رابرده و به صورت درّه‌اي كوچك در آورده باشد. اوْو خون (ov xun)
آب و خون، در اصطلاح خونين جگر، دردمند و ناراحت. اوْو دوغ (ov duğ)
آبدوغ، دوغ يا ماست كه در آن آب ريزند. اوْو دانا (ov dana)
آبدان، آبدانه، كيسة متّصل به جفت زائو، اوّلين شيري كه از گوسفند يا بز زائو دوشيده مي‌شود و در كيسة آبدانه پخته مي‌شود. اوْورَج (ovrәc)
مرتّب، منظّم. (راهي كه آب باز كرده باشد)
همه، همگي، كلّاً. اوْوروت (ovrut)
پشم، مو يا پري كه به وسيلة آب داغ كنده شده، پر و پوست كنده شده. اوْوروتماق (ovrutmaq)
كندن پر يا مو به وسيلة آب داغ. اوْوشو (ovşu) = اوْوشي (ovşi)
آبشي، چاه يالولة فاضلاب. اوْوكاش (ovkaş)
آبكش، نوعي از انواع خورجين كه در آن مشك آب حمل كنند. اوْوگاه (ovgah)
آبگاه، محل آب خوردن حيوانات از رودخانه يا چشمه. اوْوگر (ovgәr)
آبيار، كشاورز. اوْو گردان (ov gәrdan)
آبگردان، ملاقه. اوْو گوشت (ov guşt)
آبگوشت. اوْولاق (ovlaq)
سبك سر، بي سر و پا، سبك و بي معني. اوْوله (ovlә)
آبله. (آبله از دو قسمت «آب» فارسي + «له» تركي به معني «با» درست شده كه به معني تاول و جوش آبدار است. هرچند كه گروهي بر اين باورند كه اصل كلمه «اوفله» (فوت كن) است؛ چون با فوت كردن درد آبله كمتر مي‌شده است.) اوْووللاتماق (ovullatmaq) = اوْووللاماق (ovullamaq)
شتر را با نوازش فرا خواندن جهت خوردن آب. اوْو يار (ov yar)
آبيار، كشاورز

ÖV : Az Turkish Farsi

: خانه، منزل. (← ائو) اؤوه‌لَتمك (övәlәtmәk)
خوابانيدن، خواباندن. اؤوه‌له‌مك (övәlәmәk)
خوابيدن، در جايي خوابيدن و افتادن بگونه‌اي كه بلند شدن مشكل باشد

OVARA : Az Turkish Farsi

: آواره، سرگردان

OVAZA : Az Turkish Farsi

= اوْوازّا (ovazza)
آوازه، شهرت.
خبر، شايعه

OVBAŞ : Az Turkish Farsi

: اوباش، مردم پر هياهو

OVC : Az Turkish Farsi

:
مشت، كف دست.
واحد گنجايش به اندازة كف يك دست. اوْوجالاماق (ovcalamaq)
در كف دست قرار دادن و با مالش خرد كردن. اوْوج ايچي (ovc içi)
كف دست

OVD : Az Turkish Farsi

:
متورّم، برجسته و گرد.
عود و برگشتن درد و بيماري، وخيم تر شدن وضع زخم يا بيماري. اوْودا (ovda) = اوْودار (ovdar)
نخ يا رشتة تابيده و گلوله شده، گلوله يا بسته‌اي از مو. اوْودارلي (ovdarlı)
بسته شده، با طناب يا رشته‌اي بسته شده. اوْود ائدمك (ovd edmәk)
عود كردن و برگشتن بيماري، وخيم‌تر شدن وضع زخم. اوْوده‌لَگ (ovdәlәg)
جسور، فضول باشي

OVEYS : Az Turkish Farsi

: اويس، نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي

OVĞUNMAQ : Az Turkish Farsi

: تسلّي يافتن، آرام شدن. (← اوْو1 ، اوْوونماق)

OVL : Az Turkish Farsi

: سرو، سروكوهي، عرعر، وهل

OVLAD : Az Turkish Farsi

: (ع)
اولاد، فرزندان.
نام طايفه‌اي از ايلات عمله و فارسيمدان. اوْولادماق (ovladmaq)
تربيت كردن، بزرگ كردن و تعليم دادن فرزندان. اوْولادار اؤزگه اوْغلو اوچون آديني قوْيموش قيزيم. «مأذون»

OVLİLӘ : Az Turkish Farsi

: هوليله، نام گياهي معطّر از گروه كاكوتيها. (← هوْو2، هوْولوله)

OVN : Az Turkish Farsi

: بار، دفعه، مرتبه. بير اوْون
يك بار

OVӘNDİL : Az Turkish Farsi

: باريجه، نام گياهي كوهستاني

OVQAT : Az Turkish Farsi

: (ع)
اوقات، وقتها.
وقت و زمان.
وضعيّت، چگونگي، اوضاع و احوال.
صبر، حوصله.
وسايل و اسباب. اوْوقاتسيز (ovqatsız)
كم حوصله، ناراحت، آنكه وضعيّت درستي ندارد

OVR : Az Turkish Farsi

(3)
ابر. (در تركي قديم به شكل «اؤر» بوده؛ در تركمني به معني بيدار شدن و حركت كردن است. ← اؤر2) اوْور-و-باد
ابر و باد.
مجازاً آدم چابك و سريع