Multilingual Turkish Dictionary

Az Turkish Farsi

Az Turkish Farsi
QIP : Az Turkish Farsi

فعل امر از مصدر «قيپماق» (پلك چشم را نيمه باز گذاشتن و به سرعت حركت دادن) (← قيب2) قيپماق (qıpmaq)
پلك چشم را نيمه باز و كج كردن.
به آرامي رميدن حيوانات.
مخفي شدن، از جلو چشم پنهان شدن.
تند تند غذا خوردن. قيپيرْتْماق (qıpırtmaq)
به سرعت پلك زدن و نيمه باز گذاشتن چشم در اثر تابش نور زياد. قيپيشديـرماق (qıpışdırmaq)
بر اثر نور زياد پلكهاي چشم را بر هم زدن. قيپيق (qıpıq)
چشم نيمه باز يا نيمه بسته

QİQ : Az Turkish Farsi

:
آواز ماكيان.
گرفتگي صدا در حلق، سر و صدا، فرياد. (← قيق) قيغاوشماق (qiğalaşmaq)
سر و صدا كردن، فرياد كشيدن

QIQ : Az Turkish Farsi

آواز ماكيان، آواي قِق.
گرفتگي صدا در حلق. قيق-قيق (qıq-qıq)
قق قق، صداي سرفة سخت.
قدقد مرغ.
غرولند، غرغر، پچ پچ. قيق-قيق ائدمك (qıq-qıq edmәk) = قيق وورماك (qıq vurmaq)
به شدّت سرفه كردن. قيقّيلاشماق (qıqqılaşmaq)
به صورت دسته جمعي سرفه كردن، فرياد كردن دسته جمعي پرندگان. قيقّيلاماك (qıqqılamak)
قق قق كردن، سرفه كردن.
زير خنده زدن، خنديدن.
قدقد كردن

QİR : Az Turkish Farsi

(1)
قير، مادّه‌اي از موادّ نفتي سياه رنگ. قيرلَنمك (qirlәnmәk)
به قير آلوده شدن. قيرله‌مك (qirlәmәk)
به قير آلودن، قير پاشي كردن، قير اندود كردن

QİR : Az Turkish Farsi

(3)
كنار، كناره، ساحل.
مرز.
نام شهر قير در استان فارس كه مرز بين ايلات اوغوز و اوْيغور بوده. قيراجاق (qiracaq)
سُم تراش، وسيله‌اي كه با آن سُم اسب را پاك كنند. قيراق (qiraq)
كنار، ساحل، مرز، لبه. قيراق-بيجاق (qiraq-bicaq)
گوشه و كناره

QİR : Az Turkish Farsi

(2)
سفيد، سفيد متمايل به خاكستري، موي جو گندمي. (← قير 5) قير آت (qir at)
اسب خاكستري.
اختصاصاً نام اسب كور اوغلو. قيراج (qirac)
زمين سفيد و كويري، شوره‌زار. قير باش (qir baş)
آنكه موي سرش سفيد يا جو گندمي باشد. قير فيليس (qir filis) = قير يال (qir yal)
پير نا موقّر، آدم كهنسالي كه حركات نا موقّر داشته باشد. قيروْو (qirov)
آب سفيد رنگ، برفك

QIR : Az Turkish Farsi

(1)
فعل امر از مصدر «قيرماق» (شكستن و كشتن)
مرز، كِر، كناره، لبه. قيراجاق (qıracaq)
سُم تراش، آلتي كه براي پاك كردن سّم اسب به كار برند. قيراق (qıraq)
كنار، كناره، لبه. قيراق ايپي (qıraq ipi)
رشته‌اي كه در كناره‌هاي فرش بافته مي‌شود. قيراق-بيجاق (qıraq-bicaq)
گوشه و كناره. قيراقليق (qıraqlıq)
منسوب به كناره، آنچه در كنارة فرش بافته شود. قيرّان (qırran)
كشتار، كشتار دسته جمعي.
نوعي بيماري كه قسمت اعظمي از حيوانات را نابود كند.
قحطي، خشك سالي. قيرّانا گئدمك (qırrana gedmәk)
كشتار شدن، نابود شدن. قيرغانى (qırğanı)
كشتار، مرگ و مير. قيرغانى اوْلماق (qırğanı olmaq)
دچار كشتار يا مرگ و مير شدن. قيرغى (qırğı)
قرقي، از پرندگان شكاري. قيرغيم (qırğım) = قيرغين (qırğın)
مرگ و مير دسته جمعي، نوعي بيماري دامي كه مسري و مهلك باشد. قيرغيمه گئدمك (qırğımә gedmәk)
دچار كشتار و مرگ و مير شدن. قيرقاج (qırqac)
(از قير (كنار) + قاچ (فرار كن) تركيب شده.) قيقاج، از كنار اسب خم شدن و تاختن، در حال تاخت و سوار در دو طرف اسب قرار گرفتن و تير انداختن. قير-قاندال (qır-qandal) = قير-قندال (qır-qәndal) = قير-قينجيق (qır-qıncıq)
خرده ريزه، وسايل از كار افتاده و به درد مخور.
مجازاً افراد پست و پايين جامعه. قيركَن (qır kәn) = قير كوْز (qır koz)
كشتار دسته جمعي. قيرماق (qırmaq)
شكستن.
گسستن، پاره كردن.
تا كردن، لبة چيزي را برگرداندن.
پاره كردن بند، نخ، زنجير و
كشتن، از بين بردن. قيرَّن (qırrәn)
شكننده، در هم كوبنده. قير هاي قير (qır hay qır)
بكُش بكش، كشت و كشتار، قتل عام. قيريجى (qırıcı)
كُشنده، نابود كننده. قيرّيشديرماق (qırrışdırmaq)
پر چين و شكن كردن، چين دادن. قيرّيشماق (qırrışmaq)
چين و شكن افتادن.
پيرتر شدن (فا) قيرّيشيق (qırrışıq)
چين خوردگي صورت، چين و چروك پيري. قيرّيشيقلى (qırrışıqlı)
داراي چين و شكن. قيرّيق (qırrıq) = قيريق (qırıq)
شكسته، خرد شده.
گسسته و پاره شده. قرّيقليق (qırrıqlıq)
شكستگي. قيريلماق (qırılmaq)
شكسته شدن، خرد شدن.
پاره شدن گسستن.
كشته شدن، مردن. قيريلى (qırılı) = قيرّيلى (qırrılı)
خرد شده، شكسته شده. قيريم (qırım) = قيرّيم (qırrım)
رشته، بند، طناب.
كشتار، قتل عام.
وضعيّت، رفتار، اوضاع و احوال. قيريم قيرماق (qırım qırmaq)
رشته را پاره كردن و فرار كردن

QIR : Az Turkish Farsi

(3)
غُر، غرولند، پچ پچ، صداي خفيف. قيرّ-و-دير (qırr-o-dır) = قيرّ-و-قير (qırr-o-qır)
دلخوري و ناراحتي، غرولند. قيرّيلاماق (qırrılamaq)
غرولند كردن

QIR : Az Turkish Farsi

(4)
قر، چرخش، صداي چرخش چرخ و امثال آن.
چرخش و رقص. قير-قير (qır-qır)
صداي چرخش.
پشت سر هم، بطور متوالي. قير-قيرّه‌ك (qır-qırrәk)
قرقره، چرخ.
پل موقّتي كه بر روي رودخانه مي‌بندند. قير وئرمك (qır vermәk)
قر دادن، رقصيدن.
مجازاً به معني عشوه كردن، ناز كردن. قيرّيش (qırrış)
عشوه گري، قر دادن. قيرّيشماق (qırrışmaq)
با ناز و عشوه راه رفتن. قيرّيشمال (qırrışmal)
قرشمال، قرتي. قيريف (qırıf)
غريو، هلهله، داد و فرياد، شلوغي.
شايعه، شايعه پراكني. قيريف قوْپماق (rırıf qopmaq)
هياهو و جنجال برپا شدن. قيريق (qırıq)
صداي قرقر. قيريقّيلاماك (qırıqqılamak)
صداي پرندگاني چون تيهو، باقرقره و امثال آنها به گوش رسيدن. قيرّيلاماق (qırrılamaq)
صداي چرخيدن چرخ و امثال آن به گوش رسيدن

QIR : Az Turkish Farsi

(5)
رنگ سفيد. قير آت (qır at)
اسب سفيد.
اختصاصاً نام اسب كوْر اوْغلو. قيراج (qırac)
زمين سفيد و كويري، شوره‌زار. قير باش (qır baş) = قير فيليس (qır filis)
آنكه موهاي سرش سفيد يا جو گندمي شده باشد. قيرجيق (qırcıq)
زاز، نام گياهي از خانوادة چمن با ساقه‌هاي سفيد، بلند و باريك.
موهاي سفيد و جو گندمي. قيرجيق باش (qırcıq baş)
آنكه موهاي سرش جو گندمي باشد. قيروْو (qırov)
آب سفيد رنگ، برفك.
يخبندان، سرماي شديد

QIR : Az Turkish Farsi

(2)
قير، مادّة چسبندة سياه رنگ. قيرلاماق (qırlamaq)
قير اندود كردن، به قير آلودن

QİRAC : Az Turkish Farsi

نام گياهي با گُلها و پرچمهاي زرد

QIRAC : Az Turkish Farsi

نام گياهي با گلها و پرچمهاي زرد. (قره‌يارلو)

QİRBӘ : Az Turkish Farsi

صوتي است براي جدا كردن گلة بزها و گوسفندان

QIRBӘ : Az Turkish Farsi

صوتي است كه در هنگام جدا كردن بزغاله‌ها و برّه‌ها از مادرشان گفته مي‌شود

QIRÇ : Az Turkish Farsi

فعل امر از مصدر «قيرْچماق» (پاره كردن)
قرچ قرچ، صداي به هم كشيده شدن يا بريده شدن چيزي. قيرچ-قيرچ (qırç-qırç)
صداي به هم ساييده شدن دندانها و امثال آن. قيرْچماق (qırçmaq)
بريدن و پاره كردن.
كوبيدن و له كردن.
كندن، اخّاذي كردن. قيرچيق (qırçıq)
پاره شده، بريده شده. قيرچيق-قيرچيق (qırçıq-qırçıq)
بريده بريده، پاره پاره.
داراي چين و شكن. قيرچيلاتماق (qırçılatmaq)
قرچ قرچ كردن، دندان غروچه كردن.
بريدن، پاره كردن. قيرچيلاماق (qırçılamaq)
قرچ قرچ كردن، صداي قرچ قرچ به گوش رسيدن.
پاره شدن، بريده شدن. قيرچيلماق (qırçılmaq)
پاره شدن، بريده شدن.
كوبيده و له شدن.
كم و كوتاه شدن

QIRIÇ : Az Turkish Farsi

قرچ، صوت بريده شدن يا پاره شدن.
صوتي جهت پراندن پرندگان.
صداي دندان غروچه. قيريچ-قيريچ (qırıç-qırıç)
قرچ قرچ، صداي متوالي چرخش چرخ، بريده شدن چيزي، دندان غروچه و … به گوش رسيدن. قيريچ مئيـوق (qırıç meylaq)
صدايي كه با ايجاد آن پرندگان متمايل مي‌شوند تا به محلّ دلخواه صيّاد پرواز كنند و در آنجا به دام بيفتند. قيريچّيلاماق (qırıççılamaq)
صداي بريده شدن به گوش رسيدن.
صداي دندان غروچه به گوش رسيدن

QİRİÇ MEYLAQ : Az Turkish Farsi

اصطلاحي است كه براي پرواز دادن پرنده به طرف دام بر زبان مي‌آورند

QIRIM : Az Turkish Farsi

نام ناحية كريمة روس.
نام تفنگي كه اصل آن از كريمة روس وارد شده است. قيريم تيلكيسي (qırım tilkisi)
روباه ناحية كريمة روس و مجازاً آدم مكّار و حيله گر را گويند

QIRMIZI : Az Turkish Farsi

رنگ قرمز.
نام يكي از طوايف ايل دره‌شوري. قيرميزی كورّه (qırmızı kurrә)
سرخ چهره و شاداب و سر حال. قيرميزيليق (qırmızılıq)
قرمز بودن، سرخي

QIRP : Az Turkish Farsi

فعل امر از مصدر «قيرْپماق» (پلكها را بر هم زدن.) (← قيپ) قيرپاشماق ()qırpaşmaq
به حركت درآمدن، رميدن. قيرپانماق (qırpanmaq)
تكان خوردن، رميدن حيوانات. قيرپْماق (qırpmaq)
پلك چشم را بر هم زدن.
رميدن حيوانات.
گوشها را تيز كردن، گوش را به طرف صدا گرداندن.
چين دادن.
بريدن و كندن.
تكان خوردن، حركت كردن. قيرپه-قيرپه (qırpә-qırpә)
در حال تكان خوردن و حركت كردن.
در حال به هم زدن پلكها. قيرپيتماق (qırpıtmaq)
پلكها را بر هم زدن و تكان دادن. قيرپيشديرماق (qırpışdırmaq)
پلكها را بر هم زدن. قيرپيشماق (qırpışmaq)
تند تند به هم خوردن پلكها.
رميدن و حركت كردن حيوانات از جاي خود. قيرپيق (qırpıq)
چشم نيمه باز يا نيمه بسته. قيرپيلماق (qırpılmaq)
تكان خوردن و حركت كردن.
نيمه باز شدن چشم.
رميدن حيوانات. قيرپيم (qırpım)
حالت نيمه باز بودن چشم. قيرپينتى (qırpıntı)
قراضه، ريزه‌هاي كنده شده از يك چيز، ريزه‌هاي پشم يا نان خشك. قيرپينماق (qırpınmaq)
جنبيدن، حركت كردن.
تكان خوردن و نيمه باز شدن پلكها.
رميدن و حركت كردن حيوانات از جاي خود

QIRPUS : Az Turkish Farsi

قربوس، كوهة زين

QIRQ : Az Turkish Farsi

(1)
عدد چهل. (← قيرْخ1) قيرقوْو (qırqov)
شايعه، يك كلاغ و چهل كلاغ

QIRQ : Az Turkish Farsi

(2)
فعل امر از مصدر «قيرقماق» (چيدن پشم يا مو) (← قيرخ2)

QIRQAŞA : Az Turkish Farsi

سر و صدا، جدل، دعوا. (← قار2، قارغاشا)