Az Turkish Farsi
QONDARA : Az Turkish Farsi
(1)
كفش چرمي پاشنه بلند. قوْندارالى (qondaralı)
كفشي كه داراي پاشنة بلند است
QONQ : Az Turkish Farsi
: اين كلمه در تركي قديم به صورت «قانْق» (لولهاي و دايره شكل) است؛ امّا در تركي قشقايي امروزي رايج نيست. (← قانْق2) قوْنقو (qonqu)
دود، دود آتش كه ميپيچد و به بالا ميرود. (← قانْق 2، قانقا) قوْنْقور (qonqur)
رنگ دودي، رنگ قهوهاي سير، پشم بلوطي رنگِ گوسفند. قوْنقورو قوْخوسو (qonquru qoxusu): بوي سوختن پشم. (فا)
QONQULAŞMAQ : Az Turkish Farsi
: آواز خواندن دسته جمعي دُرناها. (← قوْق، قوْغوشماق)
QOP : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «قوْپماق» (از جا كنده شدن.) (← قوْب) قوْپارْتْماق (qopartmaq)
كندن، قطع كردن.
حركت دادن، كوچ دادن.
برداشتن، از جا كندن.
بالا آوردن، بلند كردن.
برپا كردن، ايجاد كردن. قوْپارچى (qoparçı) = قوْپاريچى (qoparıçı)
اخّاذي كننده، رشوه گير. قوْپاردان (qopardan)
از جا بركننده، بيرون آورنده.
حركت دهنده. قوْپارديلماق (qopardılmaq)
به وسيلة ديگري از جا كنده شدن.
حركت داده شدن، كوچ داده شدن. قوْپارماق (qoparmaq)
از جا كنده شدن. (← قوْپارتْماق) قوْپاريلماق (qoparılmaq)
از جا كنده شدن. (← قوْپارديلماق) قوْپان (qopan)
بلند شونده، بالا رونده. (در مورد بلند شدن گرد و خاك)
تكان خورنده، لق و سست.
حركت كننده، كوچ كننده. قوْپانماك (qopanmak)
از جاي خود حركت كردن. (← قوْپماق) قوْپدورما (qopdurma)
برآمدگي خمير به خاطر ترشيدگي. قوپدورماق (qopdurmaq)
از جا كندن، به وسيلة ديگري جدا كردن و كندن.
حركت دادن، كوچ دادن. قوْپماق (qopmaq)
بلند شدن، از زمين كنده شدن.
بلند شدن و به هوا رفتن گرد و خاك.
كوچ كردن، بار كردن.
جوشيدن و بالا آمدن آب از چشمه و امثال آن.
آغاز شدن، برپا شدن. قييامت قوْپموش. (قيامت برپا شده.) قوْپّوز (qoppuz)
برآمده، برجسته.
تخس و خودخواه. قوْپوشماق (qopuşmaq)
دسته جمعي از جا كنده شده.
دسته جمعي كوچ كردن. قوْپوق (qopuq)
كنده شده، از جا در رفته، برجسته و بالا آمده. قوْپولماق (qopulmaq)
از جا كنده شدن.
برپا شدن، بلند شدن.
كوچ داده شدن، حركت كردن. قوْپولو (qopulu)
از جا كنده شده، سست و لق.
بلند شده، به هوا رفته.
كوچ داده شده، حركت داده شده
QOQ : Az Turkish Farsi
: بانگ ماكيان. قوْغوشماك (qoğuşmak)
با هم نجوا كردن پرندگان، با هم زمزمه كردن، قدقد كردن پرندگان به صورت دسته جمعي
QOQMAK : Az Turkish Farsi
: گنديدن. (← قوْخ، قوْخماك)
QOQUŞUM : Az Turkish Farsi
= قوْرقوشون (qorquşun)
سُرب
QOR : Az Turkish Farsi
(4)
غرولند. قوْرّان (qorran)
غرنده، غرش دهنده. قوْر وورماق (qor vurmaq)
غرولند دادن
QOR : Az Turkish Farsi
(3)
فعل امر از مصدر «قوْرماق» يا «قوْروماق» (جلوگيري و منع كردن) قوْرو
فعل امر از مصدر «قوْروماق» (منع كردن) قوْروتماق (qorutmaq)
قرق كردن، منع كردن. قوْروتمالى (qorutmalı)
قرق كردني، قابل قرق كردن. قوْروجو (qorucu) = قوْروچو (qoruçu) = قوْرودان (qorudan)
قرقچي، محافظ. قوْروق (qoruq)
جاي قُرُق شده، چراگاه قرق شده.
عمل حفاظت.
ممانعت و جلوگيري. قوْروقبان (qoruqban) = قوْروقچو (qoruqçu)
قرقچي، نگهبان محلّ ممنوعه. قوْروماق (qorumaq)
قرق كردن، منع كردن. قوْرونماق (qorunmaq)
محافظت شدن، قرق شدن. قوْرويان (qoruyan)
منع كننده
QOR : Az Turkish Farsi
(2)
فعل امر از مصدر «قوْرماق» (داير كردن، تازه تأسيس كردن) قوْرا (qora)
غوره، غورة انگور يا هر ميوهاي كه تازه به وجود آيد، ميوة نارس، مرتعي كه گل و گياه فراوان و تازه داشته باشد. قوْرا دان (qora dan)
مرتع سبز و تازه قوْران (qoran)
ايجاد كننده، به وجود آورنده.
مرتعي كه علفهاي تازه داشته باشد. قوْردورماق (qordurmaq)
تشكيل دادن، ايجاد كردن. قوْرماق (qormaq)
داير كردن، ساختن. قوْرو (qoru)
مجلس، گروه، جمع. قوْرولماق (qorulmaq)
داير شدن، برپا شدن. قوْروم (qorum)
مجلس، انجمن. قوْروماق (qorumaq)
ايجاد كردن، مجلس بر پا كردن. قوْرونان (qorunan)
برپا شونده، ايجاد شونده. قوْرونماق (qorunmaq)
تأسيس شدن، برپا شدن
QOR : Az Turkish Farsi
(1)
اخگر، شراره، گُل آتش. (← قوْور، خوْر) قوْر چالماق (qor çalmaq)
قرمزتر شدن، شادابتر شدن چهره، بهتر شدن وضعيّت جسماني يا اقتصادي. قوْرغون (qorğun)
سرخرو، شاداب و سرحال. قوْرغون اؤرمك (qorğun örmәk)
شاداب و سرحال شدن، شادي در چهره آشكار شدن. قوْرو (qoru)
در هنگامِ، در گرما گرمِ. گونـوزون قوْرو ايتميش. (در هنگام روز روشن گم شده.)
QORA : Az Turkish Farsi
: قرعه، فال. قوْرا چكمك (qora çәkmәk) = قوْرا وورماق (qora vurmaq)
قرعه كشي
QORPUZ : Az Turkish Farsi
: قربوس، كوهة زين، قسمت برآمدة زين اسب
QORQMAK : Az Turkish Farsi
: ترسيدن. (← قوْرخ، قوْرخماق و …)
QORR EDMӘK : Az Turkish Farsi
: اخم كردن، عبوس نشستن. (← قور1)
QORŞ : Az Turkish Farsi
: كمر بند. (تر. قد. به تنهايي در تركي قشقايي رايج نيست.) قوْرشاق (qorşaq)
عمامه، شالي كه بر سر بندند.
كمربند، آنچه بر كمر بندند.
قرقرة دوك نخ ريسي. قوْرشانماق (qorşanmaq)
كمر همّت بر بستن، مشغول شدن، آغاز به كاري نمودن
QORŞUN : Az Turkish Farsi
: سُرب، گلولة سربي
QORTARMAQ : Az Turkish Farsi
:
تمام كردن، به آخر رساندن.
نجات يافتن، رها شدن.
نجات دادن، رهانيدن.
تمام شدن، به آخر رسيدن.
مردن، فوت شدن. اين مصدر به شكلهاي
«قوْرتالماق»، «قوْرتولماق»، «قوْرتانماق» و … هم بيان ميشود. (← قوت2) قوْرتاريلماق (qortarılmaq)
نجات يافتن
QORUXMAQ : Az Turkish Farsi
: ترسيدن، رميدن. (← قوْرخ، قوْرخماق و كوْروخماك)
QORX : Az Turkish Farsi
: فعل امر از مصدر «قوْرخماق» (ترسيدن) قوْرخاجاق (qorxacaq) = قوْرخان (qorxan) = قورخانجاق (qorxancaq) = قوْرخانچى (qorxançı)
ترسو، بيمناك، بزدل. قوْرخا-قوْرخا (qorxa-qorxa)
ترسان ترسان، در حال ترس و وحشت. قوْرخماز (qorxmaz)
مترس، شجاع و دلير. قوْرخماق (qorxmaq)
ترسيدن، واهمه داشتن. قوْرخمالى (qorxmalı)
ترسيدني، وحشتناك، ترسناك. قوْرخو (qorxu)
ترس، واهمه، وحشت. قوْرخوتدورماق (qorxutdurmaq) = قوْرخوتماق (qorxutmaq)
ترساندن، بيم دادن. قوْرخوچو (qoxuçu)
بيم دهنده، ترساننده. قوْرخوسوز (qorxusuz)
بي باك، مترس و شجاع. قوْرخوشماق (qorxuşmaq)
همگي ترسيدن، دسته جمعي ترسيدن. قوْرخولو (qorxulu)
بيمناك، آنكه وحشت دارد. قوْرخولوق (qorxuluq)
ترس، وحشت.
محافظ ماشة تفنگ. قوْرخونْج (qorxunc)
ترسناك، خطرناك. قوْرخونچو (qorxunçu)
ترس دهنده، ترساننده
QOŞ : Az Turkish Farsi
:
فعل امر از مصدر «قوْشماق» (جفت و جور كردن)
مسابقه. قوْشا (qoşa)
جفت، همراه، در كنار هم.
عمل مسابقه.
خط پيشاني كه به صورت عمودي ابروها را از هم جدا ميكند. آلّى قوْشالى دير. (خط پيشانيش آشكار است.) قوشا خال (qoşa xal)
خال جفت، دو خال نزديك به هم كه در صورت قرار ميگيرد. قوْشاشماق (qoşaşmaq)
با هم تاختن، با اسب مسابقه دادن. قوْشا قوْيماق (qoşa qoymaq)
مسابقه گذاشتن. قوْشالى (qoşalı)
جفت، در كنار هم.
پيشانيي كه خط عمودش ابروها را از هم جداكند. قوْشان (qoşan)
قشون، نظاميان متّحد و يك دست.
آنكه كلمات را با هم جمع و جور كند، شاعر، سراينده. قوْش اوْوج (qoş ovc) = قوْش اوْووج (qoş ovuc) = قوْشوْوونْج (qoşovunc)
مشتي، مقداري كه گنجايش آن به اندازة دو كف دست باشد. قوْشدورماق (qoşdurmaq)
با هم جمع و جور كردن، شعر سرودن.
همراه كردن، به همراه فرستادن. قوْشقو (qoşqu)
شعر، سروده، هجويّه. قوْشما (qoşma)
شعر، سروده.
هجويّه، شعري كه در آن كسي را به تمسخر گرفته باشند.
نوعي شعر رباعي مانند كه هر مصرع آن از 11 هجا (بخش) درست شده باشد. قوْشماق (qoşmaq)
جفت كردن، به هم وصل كردن.
شعر سرودن.
همراه كردن، ملحق كردن.
شريك كردن، شركت دادن. قوْشنو
همسايه، هم جوار. (قره قانلو. ← قوْن، قوْنشو) قوْشولماق (qoşulmaq)
همراه شدن، ملحق شدن.
پيوستن، وصل شدن.
سروده شدن. قوْشولو (qoşulu)
همراه شده، ملحق گشته.
متّصل شده.
سروده شده. قوْشوم (qoşum)
متّحد، همراه.
مقداري كه حجم آن به اندازة دو كف دست باشد. قوْشون (qoşun)
قشون، نظاميان متّحد و يكدست.
رفيق، همراه. قوْشونتو (qoşuntu)
همراه شده، متّصل گشته، انسان يا حيواني كه از دار و دستة خود جدا گشته و به ديگران ملحق شده باشد
QOŞANMAQ : Az Turkish Farsi
: آغاز به كاري كردن. (← قوْرش، قوْرشانماق)
QOŞAQ : Az Turkish Farsi
: كوهة زين. (← قاش، قاشاق)
QOSSUQ : Az Turkish Farsi
: قي، استفراغ. (← قوس، قوسونتو)
QOTARAT : Az Turkish Farsi
: (فر) كنترات، قرارداد
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani