Multilingual Turkish Dictionary

Azerbaijani To Persian(Farsi)

Azerbaijani To Persian(Farsi)
BİK : Az Turkish Farsi

(2)
بزرگ. بيك ائتمَك (bik etmәk)
بخشيدن مال، سخاوت به خرج دادن. بيكَل (bikәl) = بيكَل قرّي (bikәl qәrri)
پير فرتوت

BİK : Az Turkish Farsi

(3)
بُن مصدر «بيكمك» (برگشتن) (← بوک، بوکمَك)

BİL : Az Turkish Farsi

(1)
ريشة مصدر «بيلمَك» (دانستن). بيلديرمَك (bildirmәk)
فهماندن، حالي كردن.
آشكار كردن، برملا كردن راز.
معلوم كردن، خاطر نشان ساختن. بيلديريلمَك (bildirilmәk)
آگاهي داده شدن، اطّلاع داده شدن. بيلَر (bilәr) = بيلَن (bilәn)
آگاه، دانا. بيلمَز
نادان، نا آگاه. بيلمزليك (bilmәzlik) = بيلمزه‌كامليق (bilmәzәkamlıq)
ناداني، نا آگاهي. بيلمَك (bilmәk)
دانستن، فهميدن.
تصوّر كردن.
توانستن، قادر بودن.
آشنا بودن، بلد بودن.
ياد گرفتن، فهميدن. بيلي (bili)
علم و دانش. بيليت (bilit)
بليت، برگة اطّلاعيه، وسيلة آگاهي. (نوشتن اين كلمه به شكل «بليط» غلط است.) بيليجي (bilici)
آگاه، دانشمند.
پيشگو، پيش بيني كننده. بيليك (bilik)
علم، دانش، فهم و درك. بيلينديرمَك (bilindirmәk)
تفهيم كردن، فهماندن.
آشكار كردن، برملا ساختن. بيلينمَز (bilinmәz)
نا معلوم، مجهول. بيلينمَك (bilinmәk)
معلوم شدن، فهميده شدن، آشكار شدن

BİL : Az Turkish Farsi

(2)
جرقّه، درخشش، سوسو. (اين كلمه با «بيل1» بي ارتباط نيست؛ به اين دليل كه «فهميدن» در حقيقت «درخشش» ذهن است. ← بير، بورچ بيلچ، بولچ و بيلچ) بيل-بيل (bil-bil)
درخشش، سوسو. بيل-بيل ائدمك (bil-bil edmәk)
درخشيدن، سوسو زدن. بيلدير-بيلدير ائدمك (bildir-bildir edmәk) = بيلي-بيلي ائدمك (bili-bili edmәk)
درخشيدن، سوسو زدن. بيليچ–بيليچ (biliç-biliç)
سو سو، درخشش. بيليك (bilik)
سوسو، برق، درخشش. بيليك-بيليك (bilik-bilik)
سوسو، درخشش. آراليدان بيليك-بيليك ائدير. (از دور سوسو مي‌زند.) بيلينگه وورماق (bilingә vurmaq)
درخشيدن، برق زدن

BİLӘ : Az Turkish Farsi

: با هم، متّحد. (اصل كلمه از
«بير + له» (با هم) بوده است.) بيله‌نه
متّحد، با هم. (← بير، بيرلمه)

BIL-BIL : Az Turkish Farsi

: درخشش. (← بولچ)

BİLÇ : Az Turkish Farsi

: برق، درخشش. (← بيل2) بيلچيله‌مك (bilçilәmәk)
جرقّه زدن

BILÇ : Az Turkish Farsi

: درخشش، برق. (← بير، بيرق، بولچ و بيرچ) بيلچ-بيلچ (bılç-bılç)
درخشش، سوسو

BİLCİK : Az Turkish Farsi

: محرّف «بلژيك» كه نام تفنگي است ساخت كشور بلژيك

BİLDİR : Az Turkish Farsi

: سال گذشته. (ريشة كلمه از
بير + ايل + دير = يك سال است.) بيلديركي (bildirki)
پارسالي، متعلّق به پارسال. بيلديرچين (bildirçin)
بلدرچين

BILDIR : Az Turkish Farsi

: سال گذشته، پارسال. (كلمه مركّب از
(بير + ايل + دير) = يك سال است.) بيلديرچين (bıldırçin)
بلدرچين، از پرندگان مهاجر. (به خاطر اين كه كه سالي يك بار ديده مي‌شود.)

BİLİ : Az Turkish Farsi

: دستبند، دستبندي كه بر مجرم بندند. (← بير، بيرليك)
كنة چسبنده، نوعي كنة حيواني كه در بدن بز ديده مي‌شود

BILIÇ-BILIÇ : Az Turkish Farsi

سوسو، درخشش. (← بيرچ، بيلچ، بولچ، بورچ، بير)

BİLİK : Az Turkish Farsi

(1)
نام بوته‌اي خاردار با گلهاي ارغواني كوچك كه به آن «بارْدْ لنگ» هم مي‌گويند

BİLİK : Az Turkish Farsi

(2)
محرّف بيرليك، به معني دستبندي كه هر دو دست مجرم را با هم يكي كرده، ببندند. (← بير، بيرليك)

BİLӘRZİK : Az Turkish Farsi

: دستبند، حلقه‌اي كه در دست يا پا كنند. (← بير، بيري)

BİLXMӘK : Az Turkish Farsi

: درخشيدن، جرقّه زدن. (← بيل2)

BİLYAN : Az Turkish Farsi

= بيليون (bilyun)
بليون، عدد معادل هزار ميليون

BİM : Az Turkish Farsi

:
زمين مقوّي، زميني كه علف و گياهان آنجا براي دام و دامداري بسيار مفيد و مؤثّر باشد.
سازگار، مناسب. بيملي (bimli)
پربار، مفيد و مؤثّر. بيمه (bimә)
بيمه، عمل مؤثّر و مفيد جهت رفاه و تأمين آينده

BİR : Az Turkish Farsi

:
يك، يكي.
مساوي، همسان.
متّحد، مشترك.
يك دفعه. بير باخير، بير گؤزونو ياتيردير. (يك بار نگاه مي‌كند و بار ديگر پلك چشمش را روي هم مي‌گذارد.)
قبل از فعل يا مصدر مي‌آيد و مفهوم تأكيد و بهتر انجام گرفتن كار را مي‌رساند. بير قاچماق ائتدي كي … (چنان دويد كه …) بير آرادا (bir arada)
با هم، يك جا، در يك جا. بير آز (bir az) = بير آزجا (bir azca)
كمي، اندكي. بير آزدان (bir azdan)
بعد از مدّت كمي. بير آياق (bir ayaq)
يك قدم.
لحظه‌اي. بير آياق بورا گل. (لحظه‌اي به اينجا بيا.) بير ال (bir әl)
يك دست، با يك دست، تنها.
يك بار، يك دور. بير اللي (bir әlli)
با يك دست، به تنهايي. بير اوْلماق (bir olmaq)
يكي شدن، متّحد شدن. بير اوْور (bir ovr) = بير اوْوروم (bir ovrum)
يك بار، يك دفعه. بير باش (bir baş)
يك سر، يك فكر.
يك تن، يك نفر.
يك بار، يك دفعه. بير به بير (bir bә bir)
يكي يكي، تك تك.
جدا جدا، متفرّق. بير-بير (bir-bir)
تك تك، يكي يكي، به نوبت.
يكديگر، همديگر. بير-بيرينه حؤرمت ائدينگ. (به همديگر احترام بگذاريد.) بير-بير آغزينا گئدمك (bir-bir ağzına gedmәk)
با هم بحث و مجادله كردن. بير-بيرچه (bir-birçә)
به اندازة هم، به طور مساوي. بير-بيردن اوْلماق (bir-birdәn olmaq)
از هم دلخور شدن، از همديگر ناراحت شدن و دور افتادن. بير-بيردن ائدمَك (bir-birdәn edmәk)
از هم تشخيص دادن، تمييز دادن.
دو به همزني كردن، بين دو نفر اختلاف انداختن. بير-بيره دايانماق (bir-birә dayanmaq)
به همديگر تكيه كردن، پشتيبان همديگر بودن.
در روبروي هم قرار گرفتن و با هم ستيزه و دعوا كردن. بير پارا (bir para)
بعضي، برخي، گروهي. بير پـوللوك ائدمك (bir püllük edmәk)
يك سكّه كردن، بي ارزش كردن. بير تاي (bir tay)
يك لنگه، يك طرف. بير تهر (bir tәhr)
يك جور، يك نوع.
به نحوي، به گونه‌اي. بيرجه (bircә)
يكي، فقط يكي. بير داهـی (bir dahı)
يكي ديگر، ديگري.
يك بار ديگر. بير داهيسـی گون (bir dahısı gün) = بير دسّي گون (bir dәssi gün)
فرداي پس فردا، سه روز ديگر. بيردَن (birdәn)
ناگهان، غفلتاً.
گاهي، هر از گاهي. بيردن بير (birdәn bir)
بعضي اوقات، هر از گاهي. بير دنه (bir dәnә)
يك عدد، يك دانه.
يگانه، تك، بي همتا. بير قولاق (bir qulaq)
كمي، اندكي. بير قولاق چؤره‌ك. (قطعه ناني به اندازة يك لالة گوش) بيرلَشمَك (birlәşmәk)
با هم متّحد شدن، يكي شدن.
ايجاد ارتباط و علاقه نمودن. بيرلمه (birlәmә)
طنابي كه از يك رشته بند بافته شده باشد.
متّحد، با هم. بيرليك (birlik)
يكي بودن، اتّحاد.
بيليك، دستبندي كه هر دو دست مجرم را يكي كرده ببندند.
وحدانيّت، يگانگي. بير نفَسه (bir nәfәsә)
به يك نفس، لاجرعه. بير نئچّه (bir neççә)
تعدادي، چند تايي. بير وقّه (bir vәqqә)
يك وقّه، نصف چارك.
نام آهنگي از موسيقي قشقايي كه در ايل ايمور (فارسيمدان) مرسوم است. بير هَنه (bir hәnә)
يك نفس، يك جرعه. بير هنه‌ده (bir hәnәdә)
به يك نفس، لاجرعه. بير هوْرْتْلى (bir hortlı)
يك باره، به يك بار. بير هوْور (bir hovr) = بير هوْوروم (bir hovrum)
يك بار، يك دفعه. بيري (biri)
يكي از آنها.
يكي، يك فرد.
گروهي، عدّه‌اي.
دست بندي كه هر دو دست مجرم را يكي كرده، ببندند.
ديگـر، ديگـري، آن ديگـر. بير يان (bir yan)
يك طرف، يك سو.
نصفه‌اي از چيزي. بير يانا (bir yana)
به يك سو، به يك طرف. بير يانلى (bir yanlı)
يك نفره، به تنهايي. بير يانليق (bir yanlıq)
يك طرفي، يك سويي.
راه اندازي كار. بير يانليق ائدمك (bir yanlıq edmәk)
تكليف را روشن كردن، كاري را راه انداختن، مسأله‌اي را خاتمه دادن. بيريسي (birisi)
يكي، يكي از آنها.
يك نفر، كسي. بيريشليك (birişlik)
برشتوك، غذايي مركّب از آرد، روغن و داروهاي گياهي كه همه را با هم مخلوط كرده به زن زائو ‌دهند. بيريكمَك (birikmәk)
متّحد شدن، يكي شدن.
روي هم انباشته شدن، گرد شدن. بيري گون (biri gün)
روز ديگـر، پس فردا. بيريليان (birilyan)
برليان، درّ يكتا، الماس تراشيده. بيريم (birim)
اوّلي. بيريم–بيريم (birim-birim) = بيرين–بيرين (birin-birin)
تك تك، يكايك، دانه دانه. بيريمكي (birimki)
اوّلين. بيريندَن اوْلماق (birindәn olmaq)
از كسي دلخور و ناراحت شدن.
از كسي متولّد شدن. بير يوْل (bir yol) = بير يوْلا (bir yola)
يك راه، يك روش.
يك بار، يك دفعه. بير يئرده (bir yerdә)
در يك جا، يك جايي.
در يك بار، يكجا، با هم

BIR : Az Turkish Farsi

= بيرّ (bırr)
روشن، درخشان.
زل زدن در چشم ديگري. بيرّ اوْلماق (bırr olmaq)
روشن شدن، درخشيدن.
زل زدن در چشم كسي، خيره شدن. بيرّ اوْلموش گؤزوم ايچينه. (زل زده و به من نگاه مي‌كند.) بير–بير (bır-bır)
زل زدن در چشم كسي، بر بر نگاه كردن. بيرّيلاماق (bırrılamaq): برق زدن، سوسو زدن، درخشيدن. بيرّيلْتْماق (bırrıltmaq)
روشن كردن.
چشم غرنبه دادن. بيرّيلماق (bırrılmaq)
برق زدن، درخشيدن.
زل زل نگاه كردن

BIRÇ : Az Turkish Farsi

: برق، درخشش. (← بير) ييرْچ-بيرْچ (bırç-bırç)
سو سو، درخشش. بيرْچ وورماق (bırç vurmaq) = بيرچيلاماق (bırçılamaq)
برق زدن، درخشيدن

BİRÇӘK : Az Turkish Farsi

: زلف، اختصاصا ًموي قسمت جلو سر خانمها. (اصل كلمه «بيچك» از مصدر بيچمك (قيچي كردن و بريدن) است؛ به اعتبار قيچي شدن موي سر. ← بورچك) بيرچكله‌مك (birçәklәmә)
زلف كسي را گرفتن، در هنگام دعوا موي سر طرف مقابل را گرفتن و كشيدن

BİRİNC : Az Turkish Farsi

: برنج. بيرينجي (birinci)
به رنگ برنج زرد، گوسفندي كه رنگش زرد متمايل به قهوه‌اي باشد

BİRİZ : Az Turkish Farsi

: به سرعت، تند و سريع