تورکجه
آب : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) آب. (← اوْو2) آباد (abad)
آباد، مقابل خراب.
چاق، چاق وچلّــه.
ثروتمند، متموّل. آبادان (abadan)
نام شهر آبـادان.
آباد، معمور.
آبادي ، جاي آباد. آبادانليق (abadanlıq)
آبادي، جاي آباد. آبادوشماق (abadlaşmaq)
آباد شدن.
چاق و چلّه شدن. 3– ثروتمنــد شدن، متموّل شدن. آبادليق (abadlıq)
آبادي، آباداني. آبدار (abdar)
آبدار.
مفيد و مؤثّر. آب قوْرا (ab qora)
آب غوره، آب انگور نارس. آبكش (abkәş)
نوعي خورجين كه مشك آب درآن گذارند وآن را از جايي به جايي حمل كنند. آبـی (abı)
آبي، رنگ آبي
آبا : تورکجه فارسجا - قشقایی
عبا، ردا. آبالـی (abalı)
عبا پوش، ردا پوش
آبا : تورکجه فارسجا - قشقایی
پدر، نيا، نياكان. آبا-اژداد (aba-әždad)
آبا، اجداد، پدر و نياكان
عابا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عبا
آباجى : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خواهر، همشيره
عابّاسـی : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عباسي، واحد پولي در زمان شاه عبّاس. (يك تومان معادل 50 عبّاسي بوده.)
آبدال : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ابدال، عارف عاشق.
خسته، از پا افتاده.
از نامهاي پسران
آبيلكرلي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ابول كرلو، نام طايفهاي از ايل درهشوري
آبيرّی : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آبرو، شرف. آبيرّيسيز (abırrısız)
بي آبرو، بي حيثيّت. آبيرّيلي (abırrılı)
آبرومند، شريف.
خوش سيما، خوش قامت و زيبا
آج : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
گـرسنه.
حريص، آزمند.
فقير، بيچـاره. آجار (acar)
مرتع قرق شده، محلّي كه علفهاي آن چرانيده نشده و تازه مانده باشد. آجالماق (acalmaq)
گرسنه شدن. آجامان (acaman)
خوراك، غذا. (گلهزن) آجامان ائدمك (acaman edmәk)
خوردن، غذا خوردن.
مُك زدن، خون حجامت را مكيدن. آج-اوفروت (ac-üfrüt) = آج-اوْوروت (ac-ovrut)
گرسنه و برهنه، بسيار فقير و بيچاره. آج قورد (ac qurd)
گرگ گرسنه.
حريص و آزمند. آجليق (aclıq)
گرسنگي، گرســنه بودن. آجماق (acmaq)
گرسنه شدن. آجـی (acı)
تلخ. (← آچّـی) آجـی بادام (acı badam)
بادام تلخ مزه. آجيتماق (acıtmaq)
گرسنه كردن. آجيخ (acıx)
عصباني. آجيخماق (acıxmaq)
عصباني شدن. آجى دانا (acı dana)
دمل چركين. (← آچّي دانا) آجيشماق (acışmaq)
به صورت دسته جمعي گرسنه شدن.
عصباني شدن. آجيق (acıq)
قهر، خشم، كينه. آجى قارپيز (acı qarpız)
حنظل، هندوانة ابوجهل. آجى قاسني (acı qasnı)
(← آچّي قاسني) آجيقسانماق (acıqsanmaq) = آجيخسانماق (acıxsanmaq)
احساس گرسنگي كردن. آجيقلانماق (acıqlanmaq) = آجيخلانماق (acıxlanmaq)
گرسنه شدن.
عصباني شدن. آجيقلانديرماق (acıqlandırmaq) = آجيقديرماق (acıqdırmaq) = آجيخلانديرماق (acıxlandırmaq) = آجيخديرماق (acıxdırmaq)
گرسنه كردن، گرسنه نگه داشتن.
عصباني كردن، ناراحت كردن. آجيقلى (acıqlı) = آجيخلى (acıxlı)
عصباني، ناراحت. آجيقماك (acıqmak) = آجيخماق (acıxmaq)
گرسنه شدن، احساس گرسنگي كردن. آجيقلانماق (acıqlanmaq) = آجيخلانماق (acıxlanmaq)
گرسنه شدن
عصباني شدن. آجيماق (acımaq)
گرسنه شدن، احساس گرسنگي كردن. آجينماق (acınmaq)
عصباني و خشمگين شدن. آجى يوْوشان (acı yovşan)
نوعي درمنه كه از گياهان بوتهاي است
آچ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر آچمـاق (بازكردن) آچار (açar)
بازكننده، كليــــد.
باز ميكند، باز خواهد كرد. آچان (açan)
باز كننده، گشاينده. آچما (açma)
افتتاح، گشايش.
باز مكن. آچماز (açmaz)
از اصطلاحات شترنج است
بدين صورت كه اگر مهرهاي را از كنار شاه بردارنـد، شاه كيش ميشود.
معمّا، چيستان. آچماق (açmaq)
بازكردن، گشودن.
توضيح دادن، تشريح كردن.
شكافتن، باز كردن.
گســترش دادن، پهن كردن.
حل كردن مشكل.
تأسيس كردن، ايجاد كردن.
تمـام شدن و پايان يافتن (در مورد باران گفته ميشــود.)
سود بردن، منفعت يافتن.
روشــن كردن راديو و امثال آن. آچمالى (açmalı)
باز كردني و قابل گشودن.
گسستني و قابل پهن كردن.
قابل تشريح و توضيح. آچيش (açış)
طرز باز كردن، نحوة گشودن. آچيق (açıq)
باز و گشاده.
راست و درست، سخن راست.
علني و آشكار.
هواي صاف و بدون ابر.
كم رنگ، رنگ روشن. مانند
آچيق ياشيل (سبز كم رنگ)
گسـترده و وسـيع.
لخت و بــدون پوشش. باشـی آچيق (سر بي كلاه)
صريـح و صميمي. آچيقجا (açıqca)
واضح و آشكارا.
گشاده و باز.
راست و درست.
گسترده و وسيع. آچيقليق (açqlıq)
گشايش و پيروزي.
گشودگي و باز بودن.
راستي و درستي.
سلامت و شادابي.
گستردگي و وسعت.
لختي و بدون پوشش بودن.
صاف بودن هوا. آچيل- آچيق (açıl-açıq)
راست و درست، حق و حقيقت. آچيلماق (açılmaq)
بازشدن، گشوده شدن.
روشن شدن، طلوع كردن، دميدن.
شاداب و سرحال گشتن.
شكفتن و شكفته شدن.
گستردهتر شدن.
مطرح شدن و به ميان آمدن.
آغـــاز شدن، فرا رسـيدن.
صاف شـدن هوا و تمام شدن باران. آچيلان (açılan)
باز شونده.
زمان آينده. آچيلان آي ( ماه آينده) آچيلماز (açılmaz)
حل نشدني، غيرقابل حل. آچيلماق (açılmaq)
باز شدن. آچيلى (açılı)
باز شده، گشوده شده. آچيم (açım)
نحوة بازكردن، شيوة گشودن
آجان : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
(فر) آژان، پاسبان و پليس
آجان : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از آواهاي مادرانه است كه در هنگام لالايي كودكان بيان ميشود
آجّا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مخفّف «آزجا»، كم، كمي. (← آز 1 ، آزجا)
آچّى : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
تلخ.
آدم قاطع و برنده.
ناگوار، ناخوشايند.
تند و شديد. (← آج) آچّى باشيم آغيرير. (سرم به شدّت درد ميكند.) آچّى بوْروق (aççı boruq)
نوعي بادام كوهي كه ميوة آن تلختـر از ســاير بادامها است. آچّى دانا (aççı dana)
دمـل، دانـة چركيني كه روي پوست و اندامهاي بدن بخصوص پشت گردن آدمي ظاهر شود. آچيتما (açıtma) = آچيدما (açıdma)
آلوده به تلخي. آچّى قارپيز (aççı qarpız)
حنظل، هندوانة ابوجهل. آچّى قاسنى (aççı qasnı)
نوعي از آنغوزه كه بسيار بد بو و بد مزه است. آچّيلانماق (aççılanmaq)
تلخ تر شدن.
عصباني شدن. آچّيليق (aççılıq)
تلخي.
عصبانيت، تند مزاجي.
قاطعيّت و جديّت. آچّى مَجَك (aççı mәcәk)
ميوة بادام كوهي. آچّى يوْوشان (aççı yovşan)
نوعي درمنه كه از گياهان بوتهاي است
آجيده : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كوبيده شده، له شده و سخت كتك خورده. (← انج، انجيده)
آج–واج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: هاج و واج، حيران
آد : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
اسم، عنوان، نام.
آوازه، شهرت. آد آپارماق (ad aparmaq) = آد توتماق (ad tutmaq)
نام بردن، نام كسي يا چيزي را بر زبان آوردن. آداخ (adax) = آداق (adaq) = آداخلاما (adaxlama)
نامزد. آداخلاماق (adaxlamaq) = آداقلاماق (adaqlamaq)
نامزد كردن، به نام كسي ناميدن. آداخلانماق (adaxlanmaq) = آداقلانماق (adaqlanmaq)
نامزد شدن، ناميده شدن. آداخلى (adaxlı) = آداقلى (adaqlı)
نامزد.
نامزد دار، دختر يا پسري كه داراي نامزد است. آداخليلى (adaxlılı)
نامزد دار. آدارماق (adarmaq)
نام بردن، به بدي نام بردن، به نام صدا كردن، نام كسي را بر زبان آوردن.
نذر كردن، به نام كسي چيزي قرار دادن. آداش (adaş)
(از
آد (اسم) + داش (هم) درست شده است.) همنام، دو نفر كه داراي يك اسم باشند. آد اوْلماق (ad olmaq) = آد ائدمك (ad edmәk)
نامزد شدن، از كودكي دختري را براي پسري نامزد كردن.
چيزي را به كسي متعلّق ساختن. آد باتيرماق (ad batırmaq)
آوازه و شهرت خانوادگي را لكّهدار كردن، بدنامي بار آوردن. آد چيخارتماق (ad çıxartmaq)
معروف شدن، مشهور شدن. آد-سان (ad-san)
شهرت، آوازه. آد-سانلـی (ad-sanlı) = آدلـی (adlı) = آدليم (adlım)
نامدار، مشهور. آدسيز (adsız)
بي نام و نشان، گمنام. آد قوْيماق (ad qoymaq)
نام گذاشتن، نامگذاري. آدی باتميش (adı batmış)
ملعون، لعنتي.
گمنام، بي نام و نشان.
هر جانور خطرناك مانند مار كه آوردن نام آن ممنوع باشد. (به اعتقاد عوام كسي كه نام جانوران خطرناك را بر زبان آورد، گرفتار همان جانور خواهد شد.) آدی بللي (adı bәlli)
نامي، مشهور. آدی نه دير (adı nә dır)
نامش چيست؟ اصطلاحي است به مفهوم فلاني، فلان كس
آدا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ادا، اداي دين. آداماق (adamaq) = آدارماق (adarmaq)
دين خود را ادا كردن
آدام : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
آدمي، انسان.
حضرت آدم (ع)
انسان معقول و باشخصيّت.
نوكر و خدمتگزار.
همسر، شوهر.
در مقام خطاب براي تحقيير. آدام اوغلو (adam oğlu)
آدميزاد، انسان. آدام باشى (adam başı) = آدام باشينا (adam başına)
به هر نفر، سرانه. آدام جانى (adam canı)
جان آدمي.
هر چيز محبوب و دوست داشتني. آدامْچيل (adamçıl)
شتر مست و هر حيواني كه به انسان حمله كند، آدمي خوار، به انسان حمله كننده. آدامسيز (adamsız)
بي كس، تنها. آدامليق (adamlıq)
آدميّت، انسانيّت. آدام-مادام (adam-madam)
آدمي، آدميزاد. آدامى (adamı) = آداميزاد (adamızad)
آدمي، آدميزاد، انسان
عادات : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
عادت، خوي، خصلت.
رسم، سنّت.
عادت ماهانة زنان، قاعدگي، حيض، رگل. عادات اوْلماق (adat olmaq) = عادات گؤرمك (adat görmәk)
حيض ديدن، رگل شدن، قاعده شدن
آدّيم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: قدم، گام. (ريشة كلمه از مصدر «آتماق» (انداختن) است.)
آدميش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عدد شست، 60
آفا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ياوه، سخن بيهوده
آفاغا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) افاقه، بهبودي، بهتر شدن
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani