تورکجه To Persian(Farsi)
لوْپ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: لپ، گونة صورت. لوْپّاغان (loppağan) = لوْپّوغان (loppuğan)
لپ متورّم و چاق، آنكه صورت پهن و گوشت آلود دارد.
حيوان نشخوار كنندهاي كه ماهيچههاي سست و بي حس داشته باشد. لوْپّوق (loppuq)
لپ پر باد و نيز با انگشت ضربه زدن بر لپهاي پر باد
لوْق : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
حباب و قطرات داغي كه از جوشش مايعات بالا بپرد، جهش و پرش قطرة مايعات بر اثر جوشش.
متلك، طنز. لوْق آتما (loq atma)
جهش قطرات داغ و سوزان كه از جوشش مايعات ايجاد شود.
متلك پراندن، لغز گفتن. لوْق آتماك (luq atmak)
جهيدن قطرات جوشان.
متلك پراندن. لوْقّاج (loqqac)
غير رقيق، سفت. لوْقّاز (loqqaz)
لغز، متلك. لوْقلاماج (loqlamac)
سفت. (در مقابل رقيق) آنچه جوشيده و سفت شده باشد. لوْقلاماك (loqlamak)
به جوش آوردن، جوشاندن.
فرو بردن در مايعات.
فشار آوردن، هل دادن. لوْقلانماق (loqlanmaq)
به جوش آمدن.
فرو رفتن.
فشرده شدن، هل داده شدن. لوْق-لوْق (loq-loq)
صداي جوشيدن مايعات. لوْقّوز (loqquz)
لغز، متلك، سخن شيرين. لوْقّولاماك (loqqulamak)
جهش قطرات داغ مايعات.
متلك پراندن، غرولند كردن. لوْق وورماق (loq vurmaq) = لوْق يئمك (loq yemәk)
جوشيدن و حباب انداختن مايعات
لوْش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سست و تنبل. (← لاش) لوْشا (loşa)
گياه خشك شده، كاه، ساقههاي خشك گياهاني چون گندم، جو و مانند آنها كه زائدند و دور ريخته ميشوند
لوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
لرز، جنبش، تكان خوردن، با آهستگي و بي حالي حركت كردن.
لب، لبهاي انسان، حيوان يا جانور، عضو متحرّك چهره.
لبه، كناره. لوْوچه (lovçә)
لب و لوچه، لب پاييني، لبي كه بر اثر خشم و ناراحتي كلفت و آويزان شده. لوْوچهلنمك (lovçәlәnmәk)
به هم خوردن لبها بر اثر تمايلات جنسي در حيوانات، ويار و تمايل شديد به غذا. لوْوديرَكّه (lovdirәkkә)
لرزش، لرز شديد. لوْوديرَكّهلهمك (lovdirәkkәlәmәk) = لوْوديرَكّه وورماق (lovdirәkkә vurmaq)
به خاطر سرماي شديد لرزيدن، به شدّت لرزيدن.
از گرسنگي يا سرماي شديد بريدن و بي حال شدن. لوْوديريليك (lovdirilik)
لرزش شديد به خاطر سرماي زياد. لوْوس (lovs)
خل، بي دست و پا. لوْوس-لوْوس (lovs-lovs) = لوْوسوم-لوْوسوم (lovsum-lovsum)
حركت آرام و آهسته و خل مآبانه. لولآسالانماق (lovsalanmaq) = لوْوس-لوْوس ائدمك (lovs-lovs edmәk)
حركات خل مآبانه داشتن. لوْوس-لوْوس گئدمك (lovs-lovs gedmәk)
به آهستگي و بيحالي راه رفتن. لوْو شكَري (lov şәkәri)
لب شكري، كودك يا شخصي كه لبش شكافته و چاكدار باشد. لوْو-لوْو (lov-lov)
لرزان، متحرّك. لوْو-لوْو ائدمك (lov-lov edmәk)
لرزان و متحرّك شدن.
با آهستگي و بي حالي راه رفتن
الوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: شعلة آتش. (← آل3، آلوْو) الوْووشت (әlovuşt)
عطش، از تشنگي سوختن
لوْواج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نان مانده، نان خشك
لوْواكّا : تورکجه فارسجا - قشقایی
= لوْوهكّه (lovәkkә)
چهار پاية تختي بلند و ميز مانندي كه بر روي آن بخوابند و يا در آنجا اسباب و لوازم خانه گذارند
لؤوده : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كجاوه. (← لوْودا)
لوْودا : تورکجه فارسجا - قشقایی
= لوْوده (lovdә)
كجاوه، ظرف كجاوه مانندي كه بر الاغ بار كنند و محموله را در آن قرار دهند
لولآم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تمايل جنسي در جانوران ماده. (← لام1) لوْوما گلمك (lovma gәlmәk)
تحريك شدن جانور ماده براي عمل مقاربت
لپ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
كف پاي شتر.
موج دريا.
هر چيز لبه دار، پهن، صاف و بزرگ.
صداي افتادن هر چيز پهن و صاف. (← لاپ) لپَر (lәpәr) = لپَّر (lәppәr)
از انواع بازيهاي دسته جمعي نو جوانان است؛ بدين ترتيب كه چندين سنگ كوچك را به رديف مينشانند و با يك سنگ صاف و پهن كه در كف دست قرار ميگيرد، سنگهاي نشانده شده را هدف قرار ميدهند و ميزنند.
تاول بزرگي كه بر اثر گزيدگي حشرات يا حسّاسيت بر روي پوست بدن ايجاد شود. لپَك (lәpәk) = لپَّك (lәppәk)
موج دريا. لپّه
لپه، نخودي كه دو قسمت شده و هر طرف اين قسمتها به صورت پهن و صاف ديده شود. لپ-و-لـَه ائدمك (lәp-o-lәh edmәk)
با پا له و كوبيده كردن، پايمال و سركوب كردن. لپ-و-لوْش (lәp-o-loş)
تنبل، تلو تلو رونده. لپّ-و-لوْه (lәp-o-loh)
افتان و خيزان، مانند موج افتادن و برخاستن. لپ-و-لوْه ائدمك (lәp-o-loh edmәk)
افتان و خيزان رفتن.
فعاليت كردن، دست و پا كردن. لپّي (lәppi)
كف پهن، كف پاي شتر.
شتر پا پهن. لپّيك (lәppik)
موج دريا كه به ساحل بخورد.
دكمة پهن، دكمة لباس
لق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: لق، شل، سست. لغه (lәğә)
ساقة درخت كه متزلزل و متحرّك است. لقلَشمك (lәqlәşmәk)
لق شدن، شل و متزلزل شدن. لق-لق (lәq-lәq)
متحرّك و سست.
حرف سست و بيپايه، ياوه. لقلهمك (lәqlәmәk)
سست كردن، لق كردن. لقوايى (lәqvayı) = لقوهيي (lәqvәyi)
سست، بيحال.
لرزان و متشنّج، آنكه دست و پايش ميلرزد. لقّه (lәqqә)
شل و ول، سست و شل. لقْوه (lәqvә)
عنوان يا لقب سست و نا مطلوب. لقوه قوْشماق (lәqvә qoşmaq)
لقب يا عنوان نا مطلوب به كسي دادن
لر : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
از علائم جمع در زبان تركي. مانند
ايشلر (كارها) (← لار1)
لر : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
مردار، جسد. (← لار2)
لش : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
سست و بي حال.
لاشه، مردار. (← لاش) لشْت (lәşt)
سست و بي حال
لشيني : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام طايفهاي از ايلات قشقايي بوده كه امروزه تيرهاي از طايفة رحيمي به شمار ميرود
علَسكرلي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: علي عسكرلو، نام طايفهاي از ايلات كشكولي و درهشوري و نيز نام تيرهاي از طايفة قرخلو درهشوري
لت : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
لطمه، آسيب محكم و جدّي، زيان درست و حسابي. دونن لت كؤتك يئميشدي. (ديروز حسابي كتك خورده بود.)
قسمتي از يك چيز، تكّه، قطعه.
تكان خوردن.
جدا، تك، تنها شدن مهرة تخته نرد. (← لد) لتَف (lәtәf)
قطعه چادري كه در اطراف چادر بزرگ و اصلي قرار ميگيرد تا از آسيب باد جلوگيري كند. (← گر2، گرمن)
يك عدد از چند عدد لوازم يكسان. مانند
پيشدستي، بشقاب كوچك. لتمه (lәtmә)
لطمه، صدمه. لته (lәtә) = لتّه (lәttә)
جايي كه كوبيده و شخم شده باشد، جاليز، قطعه زميني كه در آن صيفيجات كاشته باشند. لته بان (lәtә ban)
جاليزبان، نگهبان لته. لته جر (lәtә cәr)
آسيب ديده، مريض حال، بيمار. لتهليك (lәtәlik)
زميني كه جاليز كاري شده باشد. لت-و-پار (lәt-o-par)
ضربه ديده، مجروح، ضرب و شتمي كه باعث تكه پاره شدن گردد. لت-و-كوت (lәt-o-kut)
آسيب ديدگي، دردسر و گرفتاري. لت-و-كوتا دوشمك (lәt-o-kuta düşmәk)
دچار درد سر و گرفتاري شدن. لت-و-كوت ائدمك (lәt-o-kut edmәk)
كتك كاري كردن. لت وئرمك (lәt vermәk)
هل دادن، اذيت كردن.
مهرهاي را در تخته نرد تنها گذاشتن. لت يئمك (lәt yemәk)
به شدّت ضربه خوردن، زيان ديدن.
تكان خوردن
لوب : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
لپ، گونه، گونة صورت.
چاق و پرگوشت.
مجازاً به معني رك و صريح، لُب مطلب
لوه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فرياد، سرو صدا. (← لوك) لوهه (lühә)
فرياد، سر و صدا. لوهه چكمك (lühә çәkmәk) = لوههلهمك (lühәlәmәk)
سر و صدا كردن، فرياد كشيدن
لوك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فرياد، سر و صدا. (← لوک)
لوك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سر و صدا، فرياد. لوك چكمك (lük çәkmәk) = لوك وورماق (lük vurmaq) = لوكّهلهمك (lükkәlәmәk)
فرياد كشيدن، سر و صدا راه انداختن. لوكّهلَتديرمك (lükkәlәtdirmәk)
به فرياد واداشتن، كتك زدن و فرياد كسي را بلند كردن
لوكّان : تورکجه فارسجا - قشقایی
: موسير، گياهي از خانوادة پيازيان
لول : تورکجه فارسجا - قشقایی
: لولة تفنگ و امثال آن. (← لول) لول هاي لول (lul hay lul)
در تنگنا قرار گرفته، پر ازدحام، پر از جمع انسانها، جانوران يا حشرات
لول : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
لوله، هر چيز بلند ولوله مانند، لولة تفنگ و امثال آن.
سر و صدا.
كمر وحشتناك كوه، پرتگاه. (← ليل) لول چكمك (lül çәkmәk)
در لوله دميدن، سرو صدا كردن. لولوك (lülük)
انگشت، انگل، انگلك. لولوكْلهمك (lülüklәmәk)
انگلك كردن. لوله (lülә)
لوله، ميل.
سر و صدا، فرياد. لوله-وَه (lülә-vәh)
فرياد و سر صدا. لوله-وَه ائدمك (lülә-vәh edmәk)
سرو صدا كردن، فرياد كشيدن. لول هاي لول (lül hay lül)
پيچش سر و صدا، ازدحام جمعيّت.
حركت تند و پيچ در پيچ گرد باد و امثال آن، تند حركت كردن. لول يئمك (lül yemәk)
در ازدحام و سر و صدا دور زدن و حركت كردن
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani