تورکجه To Persian(Farsi)
پيرْغ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پرتاب. (← پيرْخ) پيرغى گپ (pırğı gәp)
سخني كه ناگهان از دهان پرتاب شود، سخن نسنجيده
پيريك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: صداي خنده يا عطسه. (← پيرك) پيريك-پيريك (pırık-pırık)
خندهها و عطسه هاي متوالي. پيريكّه (pırıkkә)
عطسه، خنده. پيريكّيلاماق (pırıkkılamaq)
خنديدن، زير خنده زدن
پيريز : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
خرده، ريزه، تراشه. (← پيرز)
پريز برق. پيريزه (pirizә) = پيريزيم (pirizim)
پريزه، ريزه، تراشه.
جرقّه، آتش پاره. پيريزيم-پيريزيم (pirizim-pirizim)
ريزه ريزه، ريزه و تراشه
پيريزيم-پيريزيم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ريز، ريز، شكسته و در هم ريخته. (← پيرز، پيرزيم)
پيرْك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: صداي عطسه يا خنده. (← پيرخ) پيركيلاشماق (pırkılaşmaq)
دسته جمعي خنديدن. پيركيلاماق (pırkılamaq)
عطسه كردن.
زير خنده زدن، خنده سر دادن
پيرهني : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
بيماري صرع و غش.
نوعي بيماري كه از پرخوري ايجاد شود. (← توْخ1، توْخ چالماسى)
پيرسوک : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پرستو
پيرسوك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پرستو
پيرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پرت، پرتاب.
صداي خفيف انفجار. پيرتيك (pirtik)
نخهاي زائد كه از لباس آويزان باشد.
پاره پوره، پوسيده
پيرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
صداي تركيدن و بيرون افتادن.
پرتاب، بيرون افتادن. (← پير2) پيرتَك (pırtәk)
پشه، پشة ريز. پيرتلاما (pırtlama)
تركيدن پوست بر اثر چاقي. پيرتلاماك (pırtlamak)
پرتاب شدن، بيرون افتادن.
منفجر شدن. پيرتماق (pırtmaq)
سخن پراندن، متلك گفتن.
جيم شدن، در رفتن. پيرتيق (pırtıq)
نخي كه از پارچه در رفته و بيرون آمده باشد.
چشمي كه از حدقه بيرون زده باشد. پيرتيلاماق (pırtılamaq)
منفجر شدن، بيرون زدن و تركيدن غدّه. پيرتيم (pırtım) = پيرتيم-پيرتيم (pırtım-pırtım)
پاره پوره، پوسيده و كهنه. پيرتين (pırtın)
نام پرندهاي بسيار كوچك و به رنگ خاكستري
پيرْتَك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پشه، پشة ريز
پيرْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
عمل پرتاب كردن.
وسيلة پرتاب كردن، چوبدستي كه آن را پرتاب كنند. (← پير2)
پيرْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
= پيرزه (pirzә) = پيرزهله (pirzәlә)
خرده، ريزه، براده، تراشه. پيرزهلهمك (pirzәlәmәk)
ريز ريز كردن، چيزي را در كف دست قرار دادن و آن را ريز ريز كردن
پيرْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خرد، ريز، شكسته. پيرزيم-پيرزيم (pırzım-pırzım)
ريز ريز، شكسته و در هم ريخته
پيس : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پست، بد، ناروا، ناشايست. پيسّاق (pissaq) = پيسّالاق (pissalaq)
مقعد و مدفوع.
بيماري بواسير. پيسّ ائدمك (piss edmәk)
عمل مقاربت خروس با مرغ. پيسميريق (pismiriq)
كوتاه قد و نا شايست، كوتوله.
ناشايست و نالايق. پيسير (pisir)
لجن، كثافت
پيش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
به ساقه و برگ درخت خرما و همچنين به نوعي ظرف كه از برگهاي نخل ساخته شود، گفته ميشود
پيش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
(ف)
پيش، جلو، مقابل.
زمان جلوتر، زمان پيشين. پيش انداز ائدمك (piş әndaz edmәk)
زاييدن حيوان قبل از موعد زايمان. پيشبا (pişba)
(پيش (جلو) فارسي + باي (بزرگ) تركي) پيش باي، درست شده.) پيشوا، بيگ و بزرگ، پيش نماز. پيش پا (piş pa)
سكندري. پيش پا يئمَك (piş pa yemәk)
سكندري خوردن، به سر در آمدن. پيش برهك (piş bәrәk)
آنكه در كمينگاه اوّلي قرار گيرد، سارقي كه پيش از سارقين ديگر حركت كند، دزد اوّلي. پيش رس (piş rәs)
درخت توت. پيش كَمَر (piş kәmәr)
وصلة گيوه. پيش ناماز (piş namaz)
پيش نماز، پيشواي مسجد. پيش نـوك (piş nük)
حاضر جواب، كسي كه بدون رعايت ادب و نوبت سخن گويد. پيشهلَك (pişәlәk)
نام نوعي زنبور از انواع زنبورهاي عسل كه به عنوان قاصد پيشرو براي شناسايي موقعيّت پرواز ميكند و در توليد عسل چندان نقشي ندارد
پيش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3) = پيشْت (pişt) = پيشْك (pişk)
صوت دفع گربه و امثال آن. پيشكيرمك (pişkirmәk)
رم دادن حيوانات. (← پوشك، پوشكورمك) پيشيك (pişik)
گربه
پيس : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
صداي فس، صداي باد معده.
مقعد، نشيمنگاه. پيسّ ائدمك (pıss edmәk)
جفتگيري خروس با مرغ. پيسميريق (pısmırıq)
كوتوله، كوچولو، خيلي كوچك
پيشينگه : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ترشّح آب.
جرقّه، شرارة آتش. (← پـوش، پوشونگه)
پيشْك : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
هسته، دانه.
قرعه، قرعه كشي. (← پـوش، پوشك)
پيشَنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فشنگ. (← پـوش، پوشنگ)
پيشوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پيشاب، ادرار. (اصل كلمه «پيسوْو» يعني پيس (پيش) + آب = آب كثيف و ناپاك)
پيشتوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پيشتو، تپانچه، نوعي اسلحة كمري. (اصل كلمه از «پيستولِت» كه سازندة اين اسلحه بوده، گرفته شده است.)
پيت : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صبر، حوصله، ريزه كاري. پيت ائدمك (pit edmәk)
در ريزهكاريها حوصله به خرج دادن. پيت-پيت ائدمك (pit-pit edmәk)
كاري را با صبر و حوصله انجام دادن، ريزه كاري كردن. پيتَك (pitәk)
كرم يا حشرة كوچكي است كه جامههاي پشمي را ضايع ميكند.
نام نقشي كوچك در قالي يا گليم.
كاغذ كوچكي كه بر آن ياد داشت نويسند. پيت-و-قيل-قيل (pit-o-qıl-qıl)
ريزه كاري، خرده كاري. پيته (pitә)
ذرّه، هر چيز ريز و كوچك. پيتيك (pitik)
نامة كوچك، نامهاي كه در برگي كوچك نوشته شود، برگه. (فا) (از طرفي هم به نظر ميرسد كه كلمه از مصدر «بيتمك» (نوشتن) (تر. قد) باشد.)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani