Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
قيز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «قيزماق» (سرخ و گرم شدن) قيزارْتْما (qızartma)
عمل سرخ كردن.
سرخ كردني. قيزارْتْماق (qızartmaq)
سرخ كردن، برشته كردن.
به رنگ سرخ در آوردن.
عصباني و بر افروخته كردن. قيزارْتْمالي (qızartmalı)
سرخ كردني. قيزارديلماق (qızardılmaq)
سرخ شدن، برشته شدن.
به رنگ سرخ در آمدن، سرخ شدن. قيزار-قيمچَن (qızar qimçәn)
آنكه عصباني و سرخ شود و سپس حمله كند، آمادة حركت، گرما گرم و مصمّم در هر امري. قيزارماق (qızarmaq)
برشته شدن، سرخ شدن.
از دور به رنگ سرخ ديده شدن.
عصباني شدن.
از خجالت سرخ شدن. قيزاق (qızaq)
رنگ سرخ حنايي.
سرخاب، مادّة سرخ رنگي كه زنان بر گونه و لب كشند. قيزاق چالماق (qızaq çalmaq)
از دور به رنگ سرخ ديده شدن، قرمز به نظر رسيدن. قيزاموق (qızamuq) = قيزاميق (qızamıq)
سرخك، جوشهاي سرخ كه روي پوست بدن ايجاد شود. قيزخانْج (qızxanc) = قيزخَنْج (qızxәnc) = قيزقانْج (qızqanc)
نام حشره‌اي گزنده به رنگ سرخ متمايل به سياه. قيزديرْتْماق (qızdırtmaq)
به وسيلة ديگري گرم و داغ كردن. قيزديرما (qızdırma)
عمل برشته كردن.
تب، گرماي بدن.
مستي، شور و شهوت جواني. قيزديرماق (qızdırmaq)
گرم كردن، داغ كردن.
تب كردن.
مست شدن، احساساتي و شهواني شدن. قيزديرمالى (qızdırmalı)
برشته كردني، داغ كردني. قيزديريلماق (qızdırılmaq)
گرم شدن، برشته و داغ شدن. قيزغين (qızğın) = قيزگين (qızgın)
گرم و پُر شور.
مست و شهواني.
خشمگين و عصباني. قيزماق (qızmaq)
گرم شدن.
برشته شدن.
تب كردن.
مست و شهواني شدن.
كمي خواب رفتن. بير آز گؤزوم قيزميشدی كي اوْيارْتْديير. (كمي خوابيده بودم كه بيدارم كردند.)
گرم شدن بازار، گرانتر شدن قيمت كالا. قيزّی (qızzı)
گرم، داغ. قيزّيتديرماق (qızzıtdırmaq)
گرم و داغ كردن به وسيلة ديگري. قيزّيتماق (qızzıtmaq)
گرم كردن، داغ كردن.
مست و شهواني شدن. قيزّيتمه (qızzıtmә)
تب. قيزيرالى (qızıralı)
زنبور، زنبور زرد يا سرخ. (← قيز2 ، قيزيل آرّی) قيزّيش (qızzış)
عمل گرم شدن.
داغ شدن، عصباني شدن، چندش توأم با تنفّر. قيزّيشديرماق (qızzışdırmaq)
حرارت دادن، گرم كردن.
تحريك كردن. قيزّيش-قيزّيش (qızzış-qızzış)
چندش، لرزش ناگهاني. قيزّيشماق (qızzışmaq)
خود را گرم كردن.
تحريك شدن، به هيجان آمدن.
مست و شهواني شدن. قيزيل (qızıl)
رنگ سرخ. (در مورد خون)
رنگ سرخ حنايي. (در مورد حيوانات و پرندگان)
رنگ سفيد. (در مورد اسب)
طلا، زر، جواهرات.
رنگ زرد. قيزيل آرّی (qızıl arrı)
زنبور، زنبور سرخ يا زرد. قيزيل آغاج (qızıl ağac) = قيزيل آغاجى (qızıl ağacı)
نوعي بازي دسته جمعي در بين نو جوانان. بدين ترتيب كه سه عدد چوبدستي را به موازات هم و به فاصلة كمتر از يك متر در روي زمين قرار مي‌دهند؛ چوبدستي چهارم را طوري پرتاب مي‌كنند كه ضمن برخورد با سه چوبدستي ديگر به زمين برخورد نكند و به صورت افقي روي چوبدستيها قرار گيرد. قيزيل باش (qızıl baş)
سپاه ويژة شاه اسماعيل صفوي كه كلاه سرخ بر سر مي‌گذاشتند.
نام پرنده‌اي كه پرهاي سرش به رنگ زرد طلايي و سينه‌اش سفيد و بالهايش رنگارنگ است. قيزيل خيرْتْلاق (qızıl xırtlaq)
مري، اوّلين لولة گوارشي. قيزيلجه (qızılcә)
نسبتاً سرخ، به رنگ سرخ.
بيماري سرخك. قيزيل دومّالاق (qızıl dummalaq)
دمبلان، نوعي قارچ حنايي رنگ. قيزيل سؤگود (qızıl sögüd)
بيد سرخ، نوعي درخت بيد كه برگهايش باريكتر و بلندتر از بيدهاي معمولي است. قيزيل شرّاك (qızıl şәrrak)
نام نژادي از اسبهاي ايلات قشقايي. (اسب شخصي «صولت الدّولة قشقايي» از همين نژاد بوده است.) قيزيل قاز (qızıl qaz)
قزل غاز، نام نوعي اردك. (← قار1، قارچاغا) قيزيل قچّي (qızıl qәççi)
نام نقشي از نقشهاي قالي و گليم. قيزيل قوْرّان (qızıl qorran)
قزل غرّان، نام نژادي از اسبهاي قشقايي. قيزيل-قيزيل (qızıl-qızıl)
مجازاً به معني سرخي چشم، چشم غرنبه، عصبانيّت. قيزيل قورد (qızıl qurd)
نوعي از انواع گرگها كه رنگ پوستش زردتر و از ساير گرگها كوچكتر است. قيزيل قوش (qızıl quş)
باز، نوعي پرندة شكاري. قيزيل قويروق (qızıl quyruq)
زير دُم زنَك، نام پرنده‌اي به اندازة گنجشك كه دُمش به رنگ زرد طلايي است. قيزيل قوْچ (qızıl qoç)
نام نژادي از اسبهاي قشقايي. قيزيل گول (qızıl gül)
گل سرخ، گل محمّدي. قيزيل گؤوه‌ن (qızıl gövәn)
كتيرا، نوعي از گَوَن كه از آن كتيرا تهيّه كنند. قيزيللى (qızıllı)
قزلّو، نام طايفه يا تيره‌اي از ايل عملة قشقايي. قيزّيلى (qızzılı)
گرم شده، سرخ شده. قيزيل ياراق (qızıl yaraq)
حاشيه دوزي، زر دوزي. قيزيل يئل (qızıl yel) = قيزيل يئلي (qızıl yeli)
باد سرخ، نوعي بيماري كه بدن انسان سرخ رنگ و متورّم شده و معمولاً به وسيلة حجامت مداوا مي‌گردد.
نقرس، بيماري ورم و التهاب پاها كه معمولاً در مردان بيش از زنان ديده شده است. قيزّينديرماق (qızzındırmaq)
گرم كردن. قيزّينماق (qızzınmaq)
داغ شدن،گرم شدن.
به هيجان آمدن

قيز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
دختر.
فرزند دختر، فرزندي كه پسر نباشد. قيز باخار (qız baxar)
شقيقه. قيز بوْغان (qız boğan)
نام پرنده‌اي به اندازة كبوتر.
نام نوعي مار مولك. قيز پئتي (qız peti)
قاعدگي دختران و زنان. هوْلآلوله-كگليك اوْتو ، قيز پئتي قازار قيتي. (گياهان دارويي هوليله و كاكوتي براي مداواي ناراحتي قاعدگي و يبوست مؤثّر است.) قيزجاغاز (qızcağaz) = قيزجگَز (qızcәgәz) = قيزجيغاز (qızcığaz) = قيزچاغاز (qızçağaz) = قيچاغاز (qıçağaz)
دخترك، اصطلاحي است كه جهت تحقير يا عادي جلوه دادن زنان و دختران گفته مي‌شود. قيز دوگوسـو (qız dügüsü)
برنجك، نام گياهي از خانوادة چمن كه دانه‌هاي آن شبيه دانة ريز برنج است. قيز ده‌وه‌سي (qız dәvәsi)
آخوندك. قيز-گلين (qıx-gәlin)
دختر و عروس، دسته‌اي از دختران و زنان جوان.
نام نقشي از نقشهاي قالي. قيزلى (qızlı)
صاحب دختر، دختردار. قيزليق (qızlıq)
دختري، بكارت، دوشيزگي.
دختر خوانده، نا دختري. قيز يوْلداشى (qız yoldaşı)
دوست دختر.
نام نوعي مار مولك

قيژ : تورکجه فارسجا - قشقایی

صداي قژقژ، صداي عبور سريع اتومبيل و …. قيژقيرْتْماق (qıžqırtmaq)
حركت كردن، در رفتن، جيم شدن.
مردن، فوت شدن.
تخمير شدن، ترشيدن. قيژ-قيژ (qıž-qıž)
صداي قژقژ، صداي وزوز حشرات و پرندگان. قيژ-قيژّه‌ك (qıž-qıžžәk)
نام حشره‌اي از قاب بالان. قيژّه وئرمك (qıžžә vermәk)
قژقژ كردن و صدا دادن حشرات. قيژّيلاماق (qıžžılamaq)
قژقژ كردن.
به سرعت حركت كردن.
مجازاً به معني فوت شدن، مردن

قيزقال : تورکجه فارسجا - قشقایی

ته ماندة گياهان. (← قيژقال)

قيژقال : تورکجه فارسجا - قشقایی

ته مانده و خاشاكي كه از گياه قيج يا گياهان ديگر باقي مانده است. (← قيج1، قيجقال)

قيژ-قيژّه‌ك : تورکجه فارسجا - قشقایی

نام حشره‌اي از قاب بالان

عقل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) عقل، فهم و دانايي. عقل كسمك (әql kәsmәk)
عقل به جايي رسيدن، به مطلبي پي بردن. عقلي كسمَز (әqli kәsmәz)
كم عقل، نادان. عقلي كسَن (әqli kәsәn) = عقّيل (әqqıl)
عاقل، دانا، فهميده

قل : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قلع. (← قالاي) قلله‌مك
قلع كشيدن، با قلع سفيد كردن. قله (qәlә)
قلع. قله‌گر (qәlәgәr)
قلع گر، سفيدگر

قلاغى : تورکجه فارسجا - قشقایی

: روسري زنانة حريري. (← قال1، قالاغي)

قلان : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قلانگ (qәlang)
كار مفت، بيگاري. (← قال1، قالان) قلان كش (qәlan kәş)
آنكه كار مفت و مجاني انجام دهد. قلانليق (qәlanlıq)
بيگاري، كار بيهوده

قلات : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
قلات، كوه.
نام روستايي در غرب شيراز. (← قال1، قالات)

قلاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قلايى (qәlayı)
قلع. قلايلاماق (qәlaylamaq)
سفيدگري، قلع‌كاري. قلاييچـی (qәlayıçı)
رويگر. قلاييليق (qәlayılıq)
رويگري، سفيدگري

قلْب : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع)
قلب، دل.
قلب و مركز هر جايي يا هر چيزي.
متقلّب و رياكار

قلبير : تورکجه فارسجا - قشقایی

: غربال، آردبيز، الك. قلبير كمي (qәlbir kәmi)
لبة غربال و هرچيز هلالي شكل كه مانند غربال باشد. قلبيرله‌مَك (qәlbirlәmәk)
غربال كردن، الك كردن

قلّاش : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
اوباش، پر سر و صدا، ولگرد.
مجرّد تهيدست. (ريشة كلمه از «قال» (سر و صدا) است. (← قال2)

قلْلَن : تورکجه فارسجا - قشقایی

: مقدار كمي. (← قيل، قيل‌له‌يين) اين كلمه به صورتهاي
قلَن، قلَنچه، قللنجه، قللنچه، قلله‌يين و… هم بيان مي‌شود

قلّ-و-قم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) قلع و قمع، كندن و بردن، زدن و كشتن

قلم : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
روي هم انباشته شده. (← قال1، قالام) قلم-قلم (qәlәm-qәlәm)
بطور متوالي روي هم انباشته شده. قلمه (qәlәmә)
توده، روي هم انباشته شده.
واحد شمارش دسته‌هاي نان. قلمه قوْيون (qәlәmә qoyun) = قلمي قوْيون (qәlәmi qoyun)
نژادي از گوسفندان پُر پشم

قلم : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
قلم، آلت نوشتن
قلم پا، ساق پا.
رقم جنس، عدد كالا. بير قلم جينس. (يك قلم كالا)
دستخط، انشا و نامه نگاري. قلمدن دوشمك (qәlәmdәn düşmәk)
از قلم افتادن، فراموش شدن، نام كسي از ليست افتادن. قلم قاش (qәlәm qaş)
ابروي قلمي، ابروي كشيده.
آنكه ابروي قلمي دارد. قلم قاشلى (qәlәm qaşlı)
آنكه ابروي كشيده و قلمي دارد. قلمه (qәlәmә)
ساق پا، قلم پا.
شاخة درخت كه در زمين فرو كنند تا رشد كند. قلمه گئدمك (qәlәmә gedmәk)
به قلم آمدن، محسوب شدن

قلَن : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قلَنگ (qәlәng)
مقدار كمي. (← قيل، قيل‌له‌يين) قلَنجه (qәlәncә) = قلَنچه (qәlәnçә)
مقدار كمي

قلندر : تورکجه فارسجا - قشقایی

: درويش، صوفي مسلك. قلندرليك (qәlәndәrlik)
قلندري، صوفي مسلكي، درويشي. قلندري (qәlәndәri)
نوعي چادر كه فقط داراي يك ستون است.
در گذشته نوعي كلاه بوده

قلْتَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قلته (qәltә)
قلّاده، گردن بند سگ

قم : تورکجه فارسجا - قشقایی

غم، ناراحتي سخت و شديد. (← قام) قمچي (qәmçi)
تازيانه، شلّاق. (← قام، قامچي)
نام درختي نسبتاً بلند با چوبهاي سخت و محكم در مناطق معتدل كوهستاني. قمچي باسماق (qәmçi basmaq) = قمچي دوْلاماق (qәmçi dolamaq) = قمچي گؤرسدمك (qәmçi görsәdmәk) = قمچيله‌مك (qәmçilәmәk) = قمچي‌يه باسماق (qәmçiyә basmaq)
تاختن، بر اسب شلّاق زدن و تاختن.
به سرعت حركت كردن، دويدن. قمچي قومار (qәmçi qumar) = قمچي مار (qәmçi mar)
قمار قچر، نام يكي از بازيهاي كودكانة مرسوم در ايلات. قمچي وورماق (qәmçi vurmaq)
به صورت شمشيري قاپيدن مهره‌هاي قمار قچر. قمَّر (qәmmәr)
نوعي بيماري گاوي كه معمولاً به يبوست دچار مي‌شود.
نامي است براي دختران و پسران. (اين كلمه در تركي قديم به معني سنگ سخت بوده) قمَّره (qәmmәrә)
يبوست، سفت شدن شكم، سنگ شدن شكم.
سنگ صاف و صيقلي كنار رودخانه. قمه (qәmә)
خنجر كوچك. قمه‌له‌مك (qәmәlәmәk)
قمه زدن، با خنجر زخمي كردن. قمّي (qәmmi) = قمّي چؤره‌ك (qәmmi çörәk)
نان خشك و برشته شده، نان برشتة خال خالي. قميش (qәmiş)
ني، گياه ني. (اوّلين نيزه‌ها از اين گياه درست شده است.)
ني. (ازآلات موسيقي)
بيشه، بيشه زار

قنْج : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «قنجْمك» (كندن،كوبيدن) (← قانْج و قينج) قنجاغه (qәncağә)
تسمه‌اي كه به بغل يا پشت زين اسب مي‌بندند. (← قانج، قانجاغا) اين كلمه به صورتهاي
قنج قاپاق، قنجوغه، قنجي قاباق، قنجي قبَن و… هم بيان مي‌شود. قنجال (qәncal)
غذاي خيلي كمي كه به اندازة يك بار نيش زدن جدا شود، مقدار بسيار اندك. قنج-و-قاباق ائدمك (qәnc-o-qabaq edmәk)
اخّاذي كردن، چيزي از كسي كندن.
شكنجه كردن. قنج-و-قولاق (qәnc-o-qulaq)
گوش بُري، اخّاذي. قنجمك (qәncmәk)
به چيزي چسبيدن يا بريدن.
كوبيدن و له كردن.
به هيجان آمدن. قنج وورماق (qәnc vurmaq)
دندانها را به هم فشردن، نيش زدن و خوردن لقمة غذا.
تحريك شدن معده بر اثر گرسنگي. اوره‌گي قنج وورور. (پيچش و تحريك معده دارد.)
احساساتي شدن، عشق ورزيدن. قنجه (qәncә)
مقدار خيلي كم

قنيم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: رقيب، دشمن، مخالف. قنيمت (qәnimәt)
غنيمت، آنچه در جنگ از دشمن به دست آيد. قنيمليك (qәnimlik)
دشمني، مخالفت