Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
قوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
قوت لايموت، خوراك اندك، غذاي كم.
بلعيدن، قورت دادن.
حلق، حنجره. اونلونونگ اونو توکندي، اونسوزونگ قوتو قورّودو. (وقتي كه ثروتمند از نان و نوا افتاد، بيچاره هم از ناراحتي گلويش خشك شد.) قوتسوز (qutsuz)
بدون غذا، گرسنه. قوتو (qutu)
قوطي، ظرف سر بستة محتوي قوت و غذا. (در تركي قديم به دسته‌اي از مردم كه در يك چهار چوب قرار مي‌گرفتند، «قوتو» گفته مي‌شده.) قوتونگ (qutung)
جمع و انبوه گشته، روي هم انباشته شده. قوت وئرمك (qut vermәk)
غذا دادن.
بلعيدن، قورت دادن

قوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
قُد، صداي قدقد، صداي غرولند. قوت-قوت (qut-qut)
قدقد ماكيان.
غرولند. قوت-و-قورونگ (qut-o-qurung)
پچ پچ، سر و صداي خفيف، غرولند، صداي مبهم و خفيف كه از چند جاي مختلف شنيده شود

قوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در تركي قديم به معني نجات، سعادت و رستگاري است. قوتارماق (qutarmaq)
نجات دادن.
تمام كردن، به اتمام رساندن. قوتسوز (qutsuz)
بدبخت، بيچاره

قوتولو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام يكي از طوايف بسيار قديمي تركان كه در تاريخ با عنوانهاي «قوتّي»، «كوتّي» و «گوتّي» مطرح شده و امروزه گروهي از آنها جزء ايل عملة قشقايي مي‌باشد

قوتور : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قوتّور (quttur)
جرب، گر، كچل. (از كلمة «كؤت» يا «كوت» (زشت و ناپسند. تر. قد) است.)

قوتوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قوتّوز (quttuz)
خود خواه. (← قود1، قودوز) قوتوز-قوتوز ائدمك (qutuz-qutuz edmәk)
گردن كشي كردن، حالت ستيزه جويي داشتن

قويروق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
دُم.
دنباله.
دسته، مشته. (در تركي قديم به شكل «قودروق» است؛ بنا بر اين «قود» يا «قوي» ريشة كلمه است كه به صورتهاي «کو» و «كي» در كلمات «تولکو» = «تيلكي» (دم بلند، روباه) ديده مي‌شود. قويروغو اوزون (quyruğu uzun)
نوعي ماهيتابه كه داراي دسته‌اي بلند است. قويروق بولاما (quyruq bulama)
بيماري دم جنباني، نوعي مرض در حيواناتي مثل بُز كه دائم دُم خود را تكان مي‌دهند و فرياد مي‌زنند. قويروق توتان (quyruq tutan)
اسب تندرو كه در هنگام تاخت دم خود را بالا مي‌گيرد. قويروق توتماق (quyruq tutmaq)
دُم را بالا گرفتن.
سالم و شاداب بودن، جنبش و فعاليّت داشتن. قويروق چيرْپْماق (quyruq çırpmaq)
دم جنباندن شتر نر در زمان مستي. قويروق سيخماق (quyruq sıxmaq) = قويروق قيسماق (quyruq qısmaq)
به خاطر ترس دم را لاي پاها جمع كردن، ترسيدن و در رفتن. قويروقلانماك (quyruqlanmak)
دم جنباندن، تكان خوردن دم حيوان.
چاق شدن گوسفند. قويروقلو (quyruqlu)
داراي دُم.
ناسازگار، آدم پُر آشوب و پر هياهو.
گوسفند چاق و دمبه دار.
آبگردان، نام ظرفي با دستة بلند. قويروقلو اولدوز (quyruqlu ulduz)
ستارة دنباله دار، ستارة نحس. قويروق وورماق (quyruq vurmaq)
دم جنباني، دم را تكان دادن. قويروق وئرمك (quyruq vermәk)
دم را تكان دادن. (شتر ماده از ماه اوّل حاملگي در هنگام ديدن شتر نر دُمش را تكان مي‌دهد و شتر نر متوجّه مي‌شود كه آبستن است و براي جفتگيري و عمل مقاربت تمايلي ندارد، اين عمل را «قويروق وئرمك» مي‌گويند.)

قويو : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
چاه، گودال عميق.
مجازاً به معني درون و ذات انسان، نهاد و وجود ذاتي. (گويا كلاوزن ريشة اين كلمه را از «قوذماق» يا «قوسماق» (گوديي كه آب از آن بيرون آيد) دانسته است.) قويوسوندا هئچنه يوْخ. (در نهادش چيزي نيست.) قويولاماق (quyulamaq)
زير زمين يا داخل چاه دفن كردن، به خاك سپردن. قويولانماق (quyulanmaq)
دفن شدن

قوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در تركي قديم سمت جنوبي كوه بوده؛ امروزه با اين تلفّظ و معني رايج نيست؛ امّا كلمات زير از همين ريشه است
قوزاي (quzay) = قوزه‌ي (quzәy) = قوزّو (quzzu) = قوزئي (quzey)
قسمتي از كوه يا مكاني كه آفتاب در آنجا كمتر بتابد، طرف شمال

قوز : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
غوزك، برآمدگي پشت، كوهان

قوزو : تورکجه فارسجا - قشقایی

= قوزّو (quzzu)
برّه، بچّة گوسفند.
مجازاً فرزند دلبند را گويند.
مجازاً به آدم سليم و پاك مي‌گويند.
برج حمل.
نام نوعي بازي دسته جمعي كودكانه كه به آن «آغام دئدي بير قوزّو» هم مي‌گويند. قوزّو بالا (quzzu bala)
فرزند دلبند، جگر گوشة عزيز. قوزّو بوتّاسى (quzzu buttası)
نام بوته‌اي با برگهاي سفيد يا زرد. قوزّوچو (quzzuçu)
برّه چران، چوپاني كه مسئول چرانيدن برّه‌ها است. قوزودان (quzudan)
رحم گوسفند، بچه‌دان گوسفند. قوزو ديشي (quzu dişi)
دنداني كه در سنّ پيري بعد از ريختن دندانها از نو در آيد. قوزو سالماق (quzu salmaq)
سقط جنين گوسفند. قوزو-قوزو (quzu-quzu)
صوت فرا خواندن و نوازش برّه. قوزو قولاغى (quzu qulağı)
نام گياهي با برگهاي پهن شبيه گوش برّه. قوزّولو (quzzulu)
برّه دار، گوسفندي كه برّة شيري دارد.
گوسفند آبستن

قه‌وده : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) محرّف كلمة «قبضه» عربي به معني بسته يا دسته‌اي از خوشة گندم، جو و … قه‌وده‌له‌مك (qәvdәlәmәk)
دسته كردن، بسته كردن

قه‌وه‌ل : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
ازدحام، انبوه، جمعيّت زياد.
اسير، گرفتار، در ازدحام و ترافيك گير افتاده. (← جه‌وه‌ل)

قه‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
بن مصدر «قه‌يتَرمك» (برگرداندن) قه‌ييتمك (qәyitmәk)
برگشتن

قه‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در تركي قديم به معني سفت و محكم. (← قاي2) قه‌يتـَرْمَك (qәytәrmәk)
زينت دادن. قه‌يسي (qәysi)
قيسي، زرد آلوي خشك و سفت. قه‌يسي‌وا (qәysiva)
قيسي با، آش زردآلو، نوعي آش كه از زردآلو، خرما و روغن درست كنند. قه‌يه (qәyә)
سنگ، تخته سنگ.
كمر كوه.
قلما سنگ. الي قه‌يه‌لي طايفاسى (نام طايفة «علي قيالو» كه در پرتاب سنگ مشهور بودند.) قه‌يه‌ر (qәyәr)
زينت و زيور، نظم و ترتيب. قه‌يه‌ر توتماق (qәyәr tutmaq)
منظّم و مرتّب كردن، زينت دادن.
محكمتر كردن. قه‌يه‌ر وئرمك (qәyәr vermәk)
زينت دادن. قه‌ييش (qәyiş)
چرم، كمربند يا تسمة چرمي محكم. قه‌ييش-قه‌ييش (qәyiş-qәyiş)
نوعي بازي دسته جمعي (با كمر بند) در بين نوجوانان. قه‌ييم (qәyim)
قايم، محكم. (شش)

قه‌ي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
مرغوا زدن، طلب غم و ناراحتي. (← قاي1) قه‌يغي (qәyği)
غم، غصّه.
احساس همدردي. قه‌يغي وورماق (qәyği vurmaq) = قه‌ي وورماق (qәy vurmaq)
مرغوا زدن، طلب بدي و بدبختي. قه‌ي‌وانا (qәyvana)
غم، ناراحتي، مرغوا

قه‌يچي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قيچي. قه‌يچيله‌مك (qәyçilәmәk)
قيچي كردن، با قيچي بريدن. قه‌يچي قوشو (qәyçi quşu)
پرستو

قه‌ي‌داليسي : تورکجه فارسجا - قشقایی

: اصطلاحي است به مفهوم
مثل اينكه، گو اينكه، نا سلامتي

قه‌ي‌ده‌له‌مك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خراميدن كبك. (← قاي3، قايدالاماق)

قه‌يله : تورکجه فارسجا - قشقایی

: كنجه، گوشت كنجه شده

قه‌يلان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قليان

قه‌يم : تورکجه فارسجا - قشقایی

: پنهان، مخفي. (← قايم) قه‌يـم اوْلماق (qәym olmaq)
پنهان شدن. قه‌يم ائدمك (qәym edmәk)
دفن كردن

قه‌يمه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: قيمه، كنجة گوشت

قه‌يماق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سر شير. (ريشة كلمه از «قايناماق» (جوشيدن) است.)

قه‌ين : تورکجه فارسجا - قشقایی

: برادر شوهر. (← قاين) قه‌ين آنا (qәyn ana)
مادر شوهر. قه‌ين بابا
پدر شوهر. قه‌ين-و-قودا (qәyn-o-quda)
برادر شوهرها و وابستگان شوهر