Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
سور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
جشن، شادي، مهماني. سور دودوگو (sur düdügü)
نفخ صور، نيي كه حضرت اسرافيل براي بر انگيختن مردگان در آن مي‌دمد. سورنا (surna)
ني شادي، نوعي از انواع سازها. سوروش (suruş)
ساز، آلت موسيقي. قَم سوروشو وورماق (qәm suruşu vurmaq) = ده‌وريك سوروشو وورماق (dәvrik suruşu vurmaq)
طبل غم زدن، طبل وارونه زدن در مراسم عزا داري

سور : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «سورمك» (راندن) سورگَن (sürgәn)
گياه جارو. سورگو (sürgü)
آنچه بر چيز ديگر كشند و پاك كنند، وسيلة پاك كردن لولة تفنگ.
وسيلة راندن، تركه يا چوبي كه با آن حيوانات را برانند. سورگون (sürgün)
مسهل، داروي اسهال.
گياه سلمه.
راندن، دفع كردن، تبعيد.
اسهال.
حيوان تخمي، قوچ يا پازن گله. سورمك (sürmәk)
راندن، به پيش راندن، راندن حيوان يا اتوموبيل.
راندن، دفع كردن، تبعيد كردن.
حمله كردن و غارت نمودن.
حامله كردن، عمل مقاربت حيوانات.
رشد كردن، روييدن. جوجه قانات سورموش. (جوجه پر در آورده.)
شخم زدن، خيش كردن.
كشيدن، چيزي را به درون چيز ديگر كشيدن.
ايجاد كردن، به وجود آوردن. ياراسى ات سورمـوش. (در زخم بدنش گوشت جديد ايجاد شده است.) سورمه (sürmә)
سرمه، آنچه بر چشم كشند.
نام اصلي شهر «سورمق» در استان فارس.
نام نقشي در قالي. سورمه‌دان (sürmәdan)
سرمه دان.
نام نقشي در گليم. سورمه‌لي (sürmәli)
داراي سرمه، چشمي كه بر آن سرمه كشيده باشند.
راندني، دفع كردني.
اهل شهر سورمق. سورمه‌يي (sürmәyi)
سرمه‌اي، به رنگ سرمه. سورو (sürü)
واحد گله، رمه، گله‌اي كه به پيش رانند. سوروتمك (sürrütmәk)
بر زمين كشيدن. سوروتمه (sürrütmә)
آنچه بر روي زمين كشند.
مجازاً به معني اسب تنبل و بي رمق.
شيوة بر زمين كشيدن. سوروده-سوروده (sürrüdә-sürrüdә)
كشان كشان، در حال كشيدن. سوروسات (sürüsat)
آذوقه، خوراك، پوشاك و ذخيرة غذايي كه معمولاً به زور از صاحب آن بگـيرند. (اصل كلمه از
سور + سات = بران و بفروش) سوروكمك (sürükmәk)
جيم شدن، از نظر پنهان شدن، به خاطر ترس در رفتن. سوروگو (sürügü)
وسيله‌اي كه در داخل لولة تفنگ كشند و آن را پاك كنند. سورولمك (sürülmәk)
رانده شدن، دفع شدن.
تبعيد شدن.
به فحل آمدن حيوانات.
با گاوآهن شخم زدن. سورولمك (sürrülmәk)
سُر خوردن، لغزيدن. سورونتو (sürrüntü)
ليز، لغزنده.
سُرسُره، سرسرك.
عمل خزيدن و روي زمين كشيده شدن. سورونجاق (sürrüncaq) = سورونچاق (sürrünçaq)
محل سرسره بازي، جاي لغزنده. سورون-سورون (sürrün-sürrün)
كشان كشان، در حال كشيده شدن. سورونمك (sürrünmәk)
كشيده شدن، خود را روي زمين كشيدن، خزيدن.
يواش يواش راه رفتن، زمين‌گير شدن

سوره : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
سورة قرآن

سوره : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
از پسوندهاي رايج به معني «از». مانند
دالي سوره (از دنبالش)

شور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
شور و شوق، شادي و هيجان.
نام يكي از آهنگها و نيز دستگاههاي موسيقي

شور : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
صداي شُر شُر آب. شور تؤکولمك (şur tökülmәk)
فوران شدن، جاري شدن، روان شدن اشك از چشم. شور-شور (şur-şur)
شُر شُر آب.
آبشار كوچك. شور-شورّه‌ك (şur-şurrәk) = شور-شوره (şur-şurrә)
آبشار. شورّولاماك (şurrulamak)
شُر شُر كردن، صداي شُر شُر به گوش رسيدن.
جاري شدن، روان شدن

شور : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صداي شرشر آب. (← شور2) شور –شورّه‌ك (şür-şürrәk)
آبشار

صوراحي : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
صراحي، تنگ شراب، كاسة شراب.
از نامهاي دختران

سوراق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سراغ، پرسش. (← سوْر1، سوْراق) سوراق ائدمك (suraq edmәk) = سوراقلاشماق (suraqlaşmaq)
پرسيدن، بررسي و تحقيق كردن

سورْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

= سورْد (surd)
صداي لغزش پا. (← سور1) سورت-سورت (surt-surt)
صداي كشش يا لغزش پا بر روي زمين. لِف لِف صدا كردن پا. سورتو (surtu)
دمپايي، حركت با كفشي كه پاشنة آن كشيده نشده باشد. سورد-و-بورد (surd-o-burd)
زخمي كه از كشيده شدن چيزي بر روي پوست بدن ايجاد شود، زخم سطحي

سورت : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
فعل امر از مصدر «سورتمك» (مالش دادن)
حركت آرام و آهسته، حركتي كه با بي ميلي انجام گيرد. (← سور) سورتمك (sürtmәk)
ماليدن، مالش دادن.
سودن، ساييدن. سورتمه (sürtmә)
عمل مالش و اصطكاك.
وسيلة مالش، آنچه بر زمين كشيده شود، سورتمه. سورتوش (sürtüş)
عمل اصطكاك. سورتوشدورمك (sürtüşdürmәk)
به هم ماليدن، اصطكاك دادن. سورتوشمك (sürtüşmәk)
به هم ماليده شدن، اصطكاك كردن. سورتوک (sürtük)
ماليده شده، صاف و ساييده شده.
پاچه ورماليده.
شلخته. سورتولمك (sürtülmәk)
به هم ماليده شدن، ساييده شدن. سورتولمه (sürtülmә)
عمل مالش و اصطكاك و سايش. سورتولو (sürtülü)
ماليده شده، ساييده و پاك شده. سورتونمك (sürtünmәk)
ماليده شدن، خود را به چيزي ماليدن.
ساييده شدن، پاك شدن. سورتونمه (sürtünmә)
مالش، سايش، فرسايش

سوروب : تورکجه فارسجا - قشقایی

= سوروف (suruf)
سرب، فلز سرب

شورولو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از بازيهاي دسته جمعي كودكان و نو جوانان. (← شوت، شوتّو)

سورْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ف) سرخ، قرمز. سورخان (surxan)
اسب خاكستري رنگ كه خالهاي سرخ داشته باشد. سورخ انداز (surx әndaz)
تير اندازي سريع بدون نشانه گيري دقيق، نوعي تير اندازي كه هدف دور باشد و صيّاد فقط هيكل شكار را هدف قرار دهد. سورخو (surxu)
سرخجه، سرخك.
بيماري سرخي در مزارع گندم. سورخون (surxun)
اسب يا هر حيواني كه در بدنش خالهاي سرخ رنگ باشد. سورخون سوْوار (surxun sovar)
كسي كه بر اسب سُرخون سوار باشد، كنايه از حضرت ابوالفضل (ع)

سورخو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سرخي، نام ايلي از ايلات فارس كه گروهي از آنها جزء تركان قشقايي بوده‌ و هستند

سوس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
سست، ضعيف، بي حال.
سست، شُل، كم دوام.
شش، جگر سفيد. (بيات) سوسا (susa) = سوسه (susә)
شك و گمان، سستي در عقيده.
درز، شكاف، روزنه. سوسا آپارماق (susa aparmaq)
مشكوك شدن و سپس پي بردن، متوجّه شدن.
نفوذ كردن، نشت كردن.
مشكل ايجاد شدن. سوسالانماق (susalanmaq)
سستي در كار ايجاد شدن. سوسالماق (susalmaq)
سست و بي حال شدن.
منصرف شدن. سوساماق (susamaq)
به شك و ترديد افتادن. سوسقون (susqun)
سست، شُل و ول

شوشْكه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سر نيزه

شوشتَر خانا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: شستشو خانه، غسّالخانه

شوشتَري : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام نقشي در گليم كه اصل آن در شوشتر بافته مي‌شده

شوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سوت. (← شوت) شوت نومون (şut numun)
نمونه‌اي از شوت و صدا، سر و صدا، پچ پچ. شوتّو (şuttu)
نوعي بازي كودكانة دسته جمعي كه معمولاً شبها انجام مي‌گيرد؛ اين بازي با پرتاب يك چوبدستي آغاز مي‌گردد و هر يك از افراد دسته‌هاي بازيكن كه زودتر چوبدستي را پيدا كرد و به مقصد رساند، برنده محسوب مي‌گردد. به اين بازي «شوتّولو» و «شورولو» هم مي‌گويند

شوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
سوت، سوتك.
كوچكترين سر و صدا.
مجازاً آدم تو خالي و نافهم، كودن. شوت-ال‌وَه (şüt-әlvәh) = شوته-وَه (şütә-vәh)
سوت و كور، بدون سر و صدا، جاي بياباني كه هيچ موجود زنده‌اي در آنجا پر نزند. (شوت تركي + الوحي عربي = بياباني كه در آنجا وحي نازل شود.) شوت-شوتَك (şüt-şütәk) = شوتَك (şütәk) = شوته (şütә)
سوت، سوت سوتك. شوتومك (şütümәk)
به سرعت حركت كردن، با صداي سوت به شتاب دويدن

سوتْده : تورکجه فارسجا - قشقایی

: سينوزيت، عفونت حفره‌هاي استخوانهاي پيشاني كه باعث سر دردهاي دائمي و شديد مي‌گردد

شوتّو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: از گياهان پيازي كه ريشة ترش مزه و برگهاي دوگانة پر چين و شكن دارد

سوتوه : تورکجه فارسجا - قشقایی

= سوتَه (sütәh)
ستوه، خستگي. سوتوهه گلمك (sütühә gәlmәk) = سوتَهه گلمك (sütәhә gәlmәk)
به ستوه آمدن، دچار خستگي شدن