Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
تاراز : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
تراز، هم سطح.
تراز بنّايي، وسيله‌اي كه با آن نا همواري سطح را اندازه گيرند.
اجاره دادن گوسفندان شيرده در دوران شير دهي. (اين كلمه در اصل به معني دقيق سنجيدن و حساب كردن است.) تارازی (tarazı)
ترازو، وسيلة توزين و اندازه گيري.
نام سه ستاره در آسمان كه در يك خط مستقيم به شكل ترازوي قديمي ديده مي‌شود

تاری : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خداوند، باريتعالي، پروردگار. (سير تطوّر كلمه چنين است
تينگري، تانگری، تانری، تاری) تاريسيز (tarısız)
خدا نشناس، لامذهب. تاری كؤپَگي (tarı köpәgi)
كرم نوروزي، گربه نوروزي. تاريلى (tarılı)
خدا شناس، آنكه خداوند پشتيبان اوست. تاريليق (tarılıq)
الهي، متعلّق به پروردگار

تاريق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تاريخ، سر گذشت گذشتگان

تار-تاپ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: صداي افتادن چيزي. تارْقيلاماك (tarqılamak)
صداي ترق ترق بلند شدن. (← تاراق، تاراقّيلاماق)

تاس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
تاس تخته نرد، مكعبي كوچك كه از يك تا شش شماره گذاري شده است

تاس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بي مو، كچل. (← داز)

تاس : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
تاس، باديه، ظرفي كه از پياله بزرگتر و از ديگ كوچكتر باشد.
نام نقشي در گليم. تاس كباب (tas kәbab)
تاس كباب، خوراك آبگوشت

تات : تورکجه فارسجا - قشقایی

: غير ترك، بيگانه، اصطلاحي است كه معمولاً به فارس زبانها گفته مي‌شود. تاتا (tata)
عمو، برادر پدر. (عمو بعد از ازدواج از خانة پدري جدا مي‌شود و نسبت به قبل كمي بيگانه‌تر مي‌گردد.) تاتا به‌ي‌لي (tata bәyli)
نام طايفه‌اي از ايلات عمله و فارسيمدان. تاتار (tatar)
قوم بيگانه، قوم مغول كه براي تركان بيگانه بوده‌اند. تاتجيك (tatcik)
غير ترك، فارس زبان. تات-و-توْواج (tat-o-tovac) = تات-و-توْوال (tat-o-toval)
غير تركها. (توْواج = تاوقاچ = تيپغاچ ، نام گروهي از تركان ساكن سرزمين تاوقاچ ماچين بوده است؛ در قديم قشقاييها به فارس زبانها «تات» و به تركان چين «توْواج» مي‌گفتند.)

تاو : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
تاب، پيچ و تاب.
چرخش، برگشتن. (گلّه‌زن) تاوا (tava)
تابه، تاوة نان پزي گرد و مدوّر.
تخته سنگ، سنگ پهن و بزرگ. تاوان (tavan)
تاوان، جريمه. (مالي كه بايد برگردد.) تاولاماق (tavlamaq)
تاب دادن، پيچاندن.
رستن، ريسيدن.
برگرداندن. تاووس (tavus)
طاووس. (اين پرنده در هنگام جلوه‌گري پرهاي خود را مدوّر و رنگارنگ مي‌نمايد.) تاووق (tavuq)
مرغ، مرغ خانگي. (مرغ در هنگام شادماني پرهاي خود را باز و مدوّر مي‌كند.) تاوول (tavul)
تاول، آماس پوست بدن بر اثر سوختگي. (تاول معمولاً به شكل نيمكره و مدوّر است.) تاو يئمك (tav yemәk)
دور زدن، برگشتن

تاوان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: توان، توانايي و قدرت. تاواناليق (tavanalıq)
توانايي و قدرت

تاخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «تاخماق» (فرو كردن) تاخما (taxma): محفظه و خانة تاريك كه در آن چيزي قرار دهند، دخمه. تاخماق (taxmaq)
فرو كردن، فرو بردن، داخل نمودن.
جا دادن، جا انداختن. تاخيل (taxıl)
آنچه در زمين فرو كنند، زراعت، محصول گندم، جو و … تاخيلماق (taxılmaq)
فرو رفتن، وارد شدن.
قرار گرفتن، جا داده شدن

تاخچا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طاقچه، رف

تاخت : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
تاختن، اسب دواني.
معاملة كالا به كالا، تعويض و مبادله. تاخت ائدمك (taxt edmәk)
تاختن، اسب دواندن.
تعويض كردن كالا، معاملة كالا به كالا

تاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
مثل، مانند، همانند.
لنگه، قسمت مقابل هر چيزي مانند لنگه كفش كه داراي دو لنگه باشد.
طرف مقابل، سو، جهت.
ساحل، كنار.
حريف، همتا.
كامل، خالص، ناب.
تك، مفرد، جدا و متفرّق.
همزاد، همزاد دوقلو. تاي اللي (tay әlli)
يك دست، با يك دست. تاي اللي توتماق (tay әlli tutmaq)
چيزي را با يك دست برداشتن.
ارزش و احترام قائل نشدن، بي احترامي كردن. تاي امجَك (tay әmcәk)
حيواني كه يكي از پستانهايش شير داشته باشد؛ امّا ديگري شير نداشته باشد. تاي اوْلماق (tay olmaq)
متفرّق شدن، جدا شدن. بير تـوکوم تاي اوْلموش. (يكي از تارهاي موي سرم جدا شده.) تاي ائدمك (tay edmәk)
رفتار مناسب داشتن، با مردم بخوبي تا كردن.
دو لنگه كردن، لنگة ديگري درست كردن. تاي با تاي (tay ba tay)
لنگه به لنگه. تاي بيچمَك (tay biçmәk)
مقايسه كردن. تايِ تتمّه (taye tәtәmmә)
به طور كامل، همه، همگي.
بقيه، باقيمانده. تاي توتماق (tay tutmaq)
مقايسه كردن، قياس نمودن.
عبرت گـرفتن. تاي چكمَك (tay çәkmәk)
كج شدن و يكسو شدن بار حيوان. تايراق (tayraq)
از هم جدا، متفرّق. تايراق-پايراق (tayraq-payraq)
متفرّق، از هم پاشيده. تايسيز (taysız)
بي مانند، بي نظير. تاي كش (tay kәş)
يك سو شدن بار، كج شدن بار حيوان. تاي گؤز (tay göz)
يك چشم، آنكه يكي از چشمهايش سالم باشد. تايلاب (taylab)
پيمانه‌اي به اندازة يك كف دست، يك مشت، مقداري. بير تايلاب دوگو گتير. (به اندازة يك كف دست برنج بياور.)

تاي : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
در تركي قديم ريشة مصدر «تايماق = تاياماق = داياماق» (تكيه كردن) است.) (← داي2) تايا (taya)
دايه، سرپرست. (تكيه‌گاه و سرپرست كودك) تاياق (tayaq)
چوبدستي بلند و ستبر كه بدان تكيه كنند.
ستون، تكيه گاه. تاياليق (tayalıq)
دايگي، سرپرستي كودك. تايماز (taymaz)
مقاوم، محكم.
از نامهاي پسران

طايفا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) طايفه، قبيله، دسته، گروه

تاز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «تازماق» (تاختن). تازا (taza) = تازّا (tazza)
تازه، نو. (آنچه زود بتازد و بگذرد.) تازا گلدي (taza gәldi)
تازه وارد، تازه رسيده. تازاليق (tazalıq)
تازگي، تازه بودن. تازماق (tazmaq)
تاختن، تاخت كردن. تازی (tazı)
تازي، سگ شكاري

تازَّك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فضلة الاغ. (اين كلمه با كلمة «تازا» (تازه) بي ارتباط نيست؛ چونكه فضلة الاغ تا ماهها به صورت تازه ديده مي‌شود. ← تاز، تز، تزَك)

تب : تورکجه فارسجا - قشقایی

: فعل امر از مصدر «تبمك» (فشردن، فرو كردن) (← تپ) تبَر (tәbәr)
تبر، آلتي كه با آن چوب و درخت شكنند، آلتي كه در چوب فرو رود. تبَنه (tәbәnә)
سوزن بزرگ، نوعي سوزن كه از سوزن خياطي معمولي بزرگتر و از سوزن جوالدوز كوچكتر است. تبه (tәbә)
رج، هر رديف قالي كه با ضربة شانة قالي بافي بعد از رجهاي قبل فشرده شود.
نام نقشي از نقشهاي گليم. تبه جيغا (tәbә cığa) = تبه جوغا (tәbә cuğa)
نقشي در گليم كه از نقش تبه كوچكتر است

عتَبه : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) گرفتاري، دردسر. عتبه‌يه دوشمك (әtәbәyә düşmәk)
به دردسر افتادن، گرفتار شدن

تبله : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طبله، تبيره، تبيره زدن شتر نر

طبَقه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
طبقه، لايه.
طبقة ساختمان.
گروه، دسته. (← تاب، تاباغا)

طبقه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
بيماري حيواني كه باعث شكافتگي سُمّ حيوان و در نتيجه منجر به لنگيدن يا مرگ حيوان شود

تبَرّوت : تورکجه فارسجا - قشقایی

: (ع) محرّف تبرّك، مبارك شمردن، تقدّس. تبرّوت كرده (tәbәrrut kәrdә)
تبرّك كرده، مقدّس

تبَرْز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نام نوعي از انواع نخل