تورکجه To Persian(Farsi)
تيت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: در تركي به معني حركت و چالش است؛ امّا در قشقايي كاربرد ندارد. (ريشة كلمه اسم صوت تيت، تيت… است.) تيتال (tital)
چالش و چاره انديشي، مكر و فريب به كار بردن. تيتيراق (titiraq)
لرزان، لرزنده. تيتيرَتمَك (titirәtmәk)
لرزاندن، تكان دادن.
لرزيدن، تب كردن و لرزيدن. تيتيرَتمه (titirәtmә)
تب و لرز.
عمل لرزاندن و تكان دادن. تيتيرَشمَك (titirәşmәk)
دسته جمعي لرزيدن. تيتيرمك (titirmәk)
لرزيدن، تكان خوردن. تيتيرمه (titirmә)
عمل لرزيدن، تب. تيتيرَنجَك (titirәncәk)
لرزان. تيتيره (titirә)
بلرز، لرزان شو. تيتيرهمك (titirәmәk)
لرزيدن، تكان خوردن. تيتيرهمه (titirәmә)
تب و لرز.
لرزش. تيتيروْووج (titirovuc) = تيتيروْوونْج (titirovunc)
لرزان، لرزنده، كسي كه بر اثر پيري يا بيماري بلرزد. تيتيريلمَك (titirilmәk)
به لرزه افتادن
تيتي : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
كوچولو، كوچك.
بز يا بزعالة كوچك. تيتي گچّي (titi gәççi)
نژادي از بزها كه موهاي كُرك آلود دارند و نسبت به بزهاي ديگر اندامي كوچكتر دارند
تيتيرموچ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام پرندهاي است. (← قيز1 ، قيز بوْغان)
تيتيرّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تمشك
تيوير : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
بي حس، بي حال و خسته.
كف دوغ، آنچه موقع جوشيدن دوغ بر روي ديگ قرار گيرد.
لورك، نوعي پنير
تيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
از اصوات تحذير، صوتي كه با آن از شيرخوارگان بخواهند هرچه در دست يا دهان دارند، رها كنند. تيخ ائدمك (tıx edmәk)
تهديد كردن، كتك زدن. (به زبان كودكانه) تيخا (tıxa) = تيخ-تيخ (tıx-tıx)
از اصوات تحذير كودكان
تيخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
بن مصدر «تيخماق» (پر كردن، پرخوري كردن، شكم را كاملاً سير كردن. ← توْخ1 و تيق2) تيخميز (tıxmız)
چاق و چلّه
تيخْش : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عطش فراوان، هوس شديد. (← تيشْق) تيخشى سينمك (tıxşı sinmәk)
فرو نشستن عطش
تييارْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: محرّف «تآتر»، نمايشنامه، نماشنامة فكاهي. تييارت چيخارْتْماق (tiyart çıxartmaq)
بازي در آوردن، تآتر بازي كردن
تيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
تيز، برنده.
سريع، چابك.
صداي زير، (مقابل بم) صداي نازك، صداي كشدار و بلند. تيزلهمك (tizlәmәk)
تيز كردن نوك چاقو و امثال آن.
فرار كردن، در رفتن. تيزهلَك (tizәlәk)
لگد، با پا ضربت زدن. تيزهلَكلَنمَك (tizәlәklәnmәk)
لگد انداختن، لگد پراني
اتَك : تورکجه فارسجا - قشقایی
= اتّك (әttәk)
دامن، دامن لباس.
دامنة كوه، قسمت پايين كوه. اتكلهمك (әtәklәmәk)
با دامن پيراهن باد زدن. دامن پيراهن را تكان دادن
تك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از پسوندهاست و به معني مثل، شبيه و مانند. اوْدا ياشار تك گولَر اوزلو دير. (او هم مانند ياشار خندهرو و بشّاش است.) تكي (tәki) = تكين (tәkin)
مثل، مانند
تك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
تك و تنها، مجرّد.
تك، واحد، يگانه.
مفرد، عدد فرد. (← تاغ) تك به تك (tәk bә tәk)
يكايك، يك به يك. تك-تك (tәk-tәk) = تك-و-توک (tәk-o-tük)
تك تك، يك يك، يك در ميان، به نوبت.
پراكنده و متفرّق.
گاهي، بعضي مواقع. تكجه (tәkcә)
فقط يكي، تنها يكي. تكلَتديرمَك (tәklәtdirmәk) = تكلَنديرمَك (tәklәndirmәk) = تكلهمك (tәklәmәk)
به تنهايي گير آوردن، تنها گذاشتن. تكليك (tәklik)
تنهايي، تنها بودن، يگانگي. تكّه پوك (tәkkә puk)
يك مرتبه، ناگهاني. تك-و-بيرَك (tәk-o-birәk) = تك-و-پيرَك (tәk-o-pirәk)
تك تك، دانه دانه.
كم، كمياب، اندك.
بعضي مواقع، هر از گاهي. تكي (tәki)
به تنهايي، تنها
تك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
از واژگان اضداد كه دو معني متضاد دارد.
به معني راحت و آسوده، آنكه از جاي خود تكان نخورد. تك اوْتور. (راحت بنشين.)
تلاش، فعاليت و جنبش. اوْ چوْخ تك-دوْلآ ائدير؛ هلَز تكي سينمهميش. (او خيلي تلاش مي كند و هنوز از فعاليت نيفتاده است.) تكان (tәkan)
تكان، جنبش و لرزش.
جنبش و فعاليت. تكانلاماق (tәkanlamaq) = تكان وئرمَك (tәkan vermәk)
تكان دادن، جنباندن. تكان يئمَك (tәkan yemәk)
تكان خوردن، جنبيدن. تك-دوْو (tәk-dov)
تك و دو، تلاش و فعاليت. تكَل (tәkәl) = تكوْل (tәkol)
تكلتو، گنجه، آدرم، نوعي بافتني متّكا مانند و دو لنگة مخصوص اسب كه در داخل آن كاه يا پشم گذارند و به عنوان جل زينتي يا زير باري اسب قرار دهند تا از تكان خوردن بار و زخم شدن كمر اسب باركش جلوگيري كند.
مجازاً به معني آدم تنبل، اهانت پذير و نالايق. تكّه (tәkkә)
تكيه، لم، حالت استراحت و آسودگي.
دكّه، محلّ توقّف، پناهگاه.
كنار، نزديك. تكّه ائدمَك (tәkkә edmәk)
تكيه كردن.
گران آمدن سخن كنايه آميز، به كسي بر خوردن، ناخوشايند جلوه دادن.
پناه آوردن، به كسي پناه بردن. تكّه گاه (tәkkә gah)
تكيه گاه، جاي تكيه دادن، پناهگاه. تكّه گتيرمَك (tәkkә gәtirmәk)
پناه آوردن، به كسي يا جايي پناهنده شدن. تكّهلي (tәkkәli)
بر متّكا لميده، تكيه داده.
سخن كنايه آميز
تك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(5)
به ندرت پيشوند قرار ميگيرد. مانند
تك-و-توْل (tәk-o-tol)
اسباب و لوازم خانه
تك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(4)
سبوس، پوستة غلّات
تكليف : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
تكليف، وظيفه.
تعارف كردن، دعوت كردن.
سنّ بلوغ دختر، دختر دم بخت
تكسيرمَك : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
سپردن، تحويل دادن، تقديم كردن، هديه دادن.
تعارف كردن، خوش آمد گويي.
در ميان گذاشتن، پيشنهاد كردن.
تأكيد و اصرار كردن
تل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
نا استوار، متحرّك، متزلزل و لرزان. (← تال و تار 2) تلاش (tәlaş)
جنبش، فعاليت. تل-تل ائدمَك (tәl-tәl edmәk)
تلو تلو رفتن، به تلاطم افتادن، افتان و خيزان رفتن. تلَس (tәlәs)
فعل امر از مصدر «تلسمك» (عجله كردن) تلَسديرمَك (tәlәsdirmәk)
دستپاچه كردن، به تعجيل واداشتن. تلَسكَن (tәlәskәn)
عجول، شتاب زده. تلَسمَك (tәlәsmәk)
عجله كردن، دستپاچه شدن. تلَسَن (tәlәsәn)
عجول، شتابزده. تلَسه-تلَسه (tәlәsә-tәlәsә)
با عجله، عجولانه، به شتاب. تلَسيك (tәlәsik)
با عجله، شتابان. تلَنگوش (tәlәnguş)
سيلي، با ضربة كف دست بر گوش كسي نواختن. تله-مله (tәlә-mәlә)
آدم عادي كه افكار و رفتار متزلزل دارد. بير تله-مله آدام دهييل. (آدم معمولي و نا استوار نيست.)
خل و احمق. تلواسا (tәlvasa)
عجله، شتاب.
تلواسه، اضطراب، تشويش. تل وئرمَك (tәl vermәk)
تنوره كشيدن و طبلك زدن شتر در حال مستي.
هل دادن، تكان دادن. تليخار (tәlıxar)
عجول، شتاب زده
تل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
تل، انباشتهاي از هر چيز. (به تنهايي كاربرد ندارد.) تلَگدان (tәlәgdan)
مزبل، زباله داني. تلَمبار (tәlәmbar)
تل انبار، روي هم انباشته شده. تليس (tәlis)
متكاي پر و بزرگ، بافتهاي كه نوعي كاه كش كوچك است و به عنوان متّكايي براي استراحت افراد بيمار يا كهنسال به كار ميرود
تل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
تلّه، دام، تور، وسيلهاي كه با نيرنگ غير خودي را به دام اندازند. تلَك (tәlәk) = تلَكّه (tәlәkkә)
اخّاذي، پول يا مالي كه به نيرنگ يا تملّق از كسي گرفته شود. (در روستاي حلب زنجان به پر و بال مرغ تلك ميگويند.) تلَك-تسمه (tәlәk-tәsmә)
كاري را موقّتاً راه انداختن، فرماليته.
اخّاذي، رشوه. تلَكه ائدمك (tәlәkkә edmәk)
اخّاذي كردن. تله (tәlә) = تَلّه (tәllә)
دام، تلّه. تله تبديرمَك (tәlә tәbdirmәk) = تله تتديرمك (tәlә tәtdirmәk)
چاره جويي كردن، حيله و سياست به كار بردن. تله-توف (tәlә-tuf) = تلَنتوف (tәlәntuf)
تلاطم و به درد سر افتادن. تله داشي (tәlә daşı)
سنگ تلّه، سنگي كه با آن تلّه سازند و پرندگان را اسير كنند. تلهمك (tәlәmәk)
اخّاذي كردن.
طلب كردن، خواستن. (← تلَرمك)
تله بازلى : تورکجه فارسجا - قشقایی
نام طايفهاي از ايل درهشوري
تلهوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) آب تلخ، آبِ آب انبار، آب بركه. (← تلخ، تلخوْو)
تليقه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) محرّف تعليقه، هديه، انعام بزرگان
تلْميد : تورکجه فارسجا - قشقایی
= تلميت (tәlmit)
زينت و زيور، آرايش اسب، مجهّز كردن اسب به زين، خورجين، جاجيم و …
تلميدلي (tәlmidli)
مزيّن، اسب تزيين شده
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani