تورکجه To Persian(Farsi)
اوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
عدد صد (100)، صد تا.
از اعداد كثرت كه فراواني را ميرساند. اوز اوْوروم دئييلميش. (صد بار گفته شده، بارها گفته شده است.) اوز گول (üz gül)
ازگيل، نام درختي با گلهاي فراوان
اوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
فعل امر از مصدر «اوزمك» (پاره كردن) اوزدورمك (üzdürmәk)
به وسيلة كسي بريدن و پاره كردن. اوزمك (üzmәk)
پاره كردن، گسيختن، قطع كردن.
از نيرو وتوان انداختن، خسته كردن.
رها كردن. اوزوشمك (üzüşmәk)
جدا شدن، دور شدن.
پاره شدن، گسستن. اوزوگ (üzüg)
پاره، گسسته. اوزوگ-اوزوگ (üzüg-üzüg)
پاره پاره
نوعي از انواع بازيهاي دسته جمعي كودكان و نو جوانان. اوزولمك (üzülmәk)
پاره شدن، گسستن.
ناتوان و خسته شدن.
آزاد و رها شدن. اوزولو (üzülü) = اوزگون (üzgün)
بريده شده، گسسته شده. اوزوم (üzüm)
انگور. (انگور دانه دانه كنده شده، سپس خورده ميشود.) اوزومچو (üzümçü)
نگهبان يا صاحب تاكستان. اوزوملوك (üzümlük)
تاكستان، باغ انگوري
اوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
صورت، چهره، رخساره.
حيا و شرم.
روي، رويه، سطح.
طرف، سو.
ظاهر، نما.
خواهش، تمنّا، رو زني و خواهش.
ارزش و بها.
آبرو و حيثيّت.
فعل امر از مصدر «اوزمك» (شنا كردن، در روي آب شناور شدن) اوز آتماق (üz atmaq)
رو زدن، خواهش كردن. اوز آچماق (üz açmaq)
پر رو شدن، پر رويي كردن. اوز– آسّير (üz-assır)
رويه و آستر، پشت و رو. اوز آغارتماق (üz ağartmaq)
رو سفيد كردن، افتخار آفريدن. اوز اوْلماق (üz olmaq)
رو شدن، آشكار و علني شدن. اوز ائدمك (üz edmәk)
رو به سويي نمودن، عازم شدن. اوز توتماق (üz tutmaq)
رو گرفتن، خجالت كشيدن.
پوشاندن سر و صورت.
روي كسي را پس نزدن، به خواستة ديگران جواب مثبت دادن. اوزدَن (üzdәn)
از رو، سطحي. اوزدن ايراق (üzdәn iraq)
دور از چهرة شما، به دور از وجود شما. اوزدن گئدمك (üzdәn gedmәk)
از رو رفتن، شرمنده شدن، خجالت كشيدن. اوز دؤندرمك (üz döndәrmәk)
رو برگرداندن، برگشتن و به پشت سر خود نگاه كردن.
رو به سويي يا كسي نمودن، به كسي ملتجي شدن.
امتناع كردن، روي بر گرداندن. اوزده (üzdә)
در ظاهر، رو در رو، ظاهراً
در بالا، در سطح آب قرار گرفته. اوزدورمك (üzdürmәk)
شناور ساختن، به شنا كردن واداشتن. اوز قار (üz qar)
ترشرو، اخمو و بد برخورد. اوز قوْيماق (üz qoymaq)
رو به سويي نمودن، عازم شدن. اوز گتيرمَك (üz gәtirmәk)
به سويي رو آوردن، به طرفي حركت كردن.
به كسي رو زدن، از كسي خواهش كردن. اوزگَج (üzgәc) = اوزگنج (üzgәnc)
شناگر، ملّاح. اوز گـؤتورمك (üz götürmәk)
ارزش پيدا كردن، گران تر شدن.
عازم شدن، به طرفي حركت كردن. اوزلَتي (üzlәti)
ظاهري، به ظاهر.
قشري، سطحي. اوزلو (üzlü)
داراي رويه، آستر دار.
پر رو و كم شرم.
با ارزش و گران قيمت. اوزلوك (üzlük)
انگشتري. (به اعتبار داشتن ارزش و منزلت نگين. هر چند كه گروهي ريشة اين كلمه را از اوز (1) ميدانند.) اوزمك (üzmәk)
شنا كردن. اوزه باسماق (üzә basmaq)
در رو در بايستي قرار دادن. ( ← اوزه سالماق) اوزه چكمك (üzә çәkmәk)
به رخ كسي كشيدن، منّت بر كسي نهادن. اوزه چيخماق (üzә çıxmaq)
به سخن آمدن، به صراحت بيان كردن، روي كسي ايستادن، بي رو در بايست شدن.
علني و آفتابي شدن. اوزه دورماق (üzә durmaq)
روي كسي ايستادن، بي رو در بايست شدن. اوزه سالماق (üzә salmaq)
كسي را مأخوذ به حيا كردن، در رو دربايستي قرار دادن. اوزه قالماق (üzә qalmaq)
دچار رو دربايستي شدن. اوزه گتيرمك (üzә gәtirmәk)
به روي كسي آوردن، به طور علني بيان كردن.
زيباتر و جذّاب تر كردن و عرضه دادن كالا. اوزه گلمك (üzә gәlmәk)
رونق يافتن، ارزش پيدا كردن، ترقّي كردن
زيباتر شدن.
به حرف آمدن، با صراحت سخن گفتن. اوزه گولَن (üzә gülәn)
خندهرو، بشّاش.
مرحلهاي از رشد نوزاد كه مادرش را بشناسد و به روي او بخندد. اوزو آغ (üzü ağ)
سفيد چهره، زيبا رو.
رو سفيد، آبرومند، شريف و پاك دامن. اوزو باغلى (üzü bağlı)
با حجاب، داراي چادر و مقنعه.
مجازاٌ به معني دختر بكر، دوشيزه. اوزو دؤنوک (üzü dönük)
كسي كه از ديگران روي برگرداند و با مردم معاشرت نكند.
شوم، نحس و بد قدم.
بداخلاق، ترشرو.
پست و فرومايه. اوزوشمك (üzüşmәk)
به صورت دسته جمعي شنا كردن. اوزو قره (üzü qәrә)
روسياه، رسوا، بي حيا و بي شرم.
شرمنده، خجالت زده. اوزو قرهليك (üzü qәrәlik)
رو سياهي، رسوايي، بي آبرويي. اوزو قوْولانماق (üzü qovlanmaq)
سرازير شدن، به طرف پايين حركت كردن. اوزو قوْولو (üzü qovlu) = اوزو قوْيلو (üzü qoylu)
رو به پايين، سرازيري، شيب. اوزوگ (üzüg)
انگشتري. (به اعتبار داشتن ظاهر زيبا، نگين و ارزش والا) اوزوگ قاشي (üzüg qaşı)
عقيق انگشتري. اوزو گولَر (üzü gülәr)
خنده رو، بشّاش. اوز-و-گؤز (üz-o-göz)
صورت و چشم، چهره و قيافه.
گستاخي، جسارت و پر رويي. اوز–و-گؤزلو (üz-o-gözlü)
پر رو، جسور و گستاخ.
مجلسي، اهل معاشرت. اوز وورماق (üz vurmaq)
به كسي رو زدن، از كسي چيزي خواستن. اوز وئرمك (üz vermәk)
به كسي رو دادن و پر رو كردن.
به طرفي رو نمودن. اوزو يوْلا (üzü yola)
سر به راه، حرف شنو، خوش فرمان. اوزو ييرتيق (üzü yirtiq)
بي حيا، بي شرم. اوز ياغى (üz yağı)
روغن آرايش صورت، كرم آرايش. اوز ياغليغى (üz yağlığı)
حجاب، روسري عروس خانم
اوزگل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پر رو، خود مختار، آزاد بي بند و بار. (← اؤز، اؤزگل)
اوزرليك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: اسپند
اوزو قوْولو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سرازيري. (← اوز 1، اوزو قوْولو)
اهو : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
خانه، منزل. (← ائو)
سه تا سه تا كردن سنگهاي بازي «قمارقچر» در كف دست. اهو اوْغلو (әv oğlu)
پسر خانواده، پسر جوان خانواده كه معمولاً در خانه ميماند و كارهاي خانه را انجام ميدهد. اهو-و-بارْخ (әv-o-barx)
منزل، خانه و بار. اهوجيك (әvcik) = اهوجيق (әvciq) = اهوچيك (әvçik)
منزلك، خانهاي كوچك كه كودكان به عنوان اسباب بازي بسازند. اهوسيز (әvsiz)
بدون خانه، بي خانمان. اهوسيزليك (әvsizlik)
بي خانماني. اهولَنديرمك (әvlәndirmәk)
صاحب خانه و زندگي كردن، براي كسي زن گرفتن. اهولَنمك (әvlәnmәk)
صاحب خانه و زندگي شدن، زن گرفتن. اهولي (әvli)
متأهّل، خانه دار، صاحب خانه و زندگي. اهوهلهمك (әvәlәmәk)
در جايي خوابيدن، افتادن و لميدن، خوابيدن گوسفند بگونهاي كه نتواند بلند شود
وا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) از پيشوندهاي فارسي دخيل در ادبيات تركي قشقايي كه به معني «باز، بر» به كار ميرود. وابور (vabur)
وابُر شدن، باز بريدن، قطع شدن رابطه. وابور اوْلماق (vabur olmaq)
بريده شدن ارتباط، جدا شدن. واخون-واريز (vaxun-varız)
محرّف « وا كُن و واريز» فارسي كه در تركي قشقايي به اين معاني است
ريخت و پاش.
جستجو و كنكاش. وا قوْول (vaqovl)
(ف،ع) واقول، از قول خود برگشتن، فسخ معامله. واقوْول ائدمك (vaqovl edmәk)
زير قول خود زدن، به حرف خود عمل نكردن. وا كم (vakәm) = وا كمه (vakәmә)
شكاف كوچك كوه، فرو رفتگي داخل كمر كوه. واكّو (vakku)
برگشتن، بازگشتن. واكّو ائدمك (vakku edmәk) = واكّولاماق (vakkulamaq)
برگشتن بيماري، از نو دچار بيماري شدن. واكّو وئرمك (vakku vermәk)
متوقّف شدن. واييق (vayıq)
فعل امر از مصدر «واييقماق» (برگشتن) واييقديرماق (vayıqdırmaq)
برگرداندن. واييقماق (vayıqmaq) = واييخماق (vayıxmaq)
توقّف كردن، ايستادن.
برگشتن، به عقب برگشتن.
برگشتن بيماري، بهبودي حاصل شدن
واجيب : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) واجب، ضروري. واجيبَتي (vacıbәti)
كاملاً، بطور دقيق. اوْنو واجيبَتي تانيرام. (كاملاً او را ميشناسم.)
واجيبـی : تورکجه فارسجا - قشقایی
: واجبي، نوره، مادّهاي كه از اختلاط آهك، زرنيخ و خاكستر درست كنند و براي زدودن موهاي اضافي بدن به كار برند
وادَشت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام آهنگي در موسيقي قشقايي. (وادشت (باغ دشت) نام روستايي واقع در شهرستان كازرون كه از اموک شخصي خوانين قشقايي بوده است.)
واهال : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
واقف، با خبر.
مراقب، مواظب. واهال اوْلماق (vahal olmaq)
با خبر شدن، آگاه شدن.
مراقب بودن، مواظب بودن
واق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آواي سگ، عوعو سگ. واق-واق (vaq-vaq)
آواي پارس كردن سگ. واق-واق ائدمك (vaq-vaq edmәk) = واقّيلاماك (vaqqılamak)
پارس كردن سگ. واق-واقّى (vaq-vaqqı)
سگي كه اغلب مواقع عوعو كند.
مجازاً به معني بيهوده گو، ياوه سرا
وار : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
بن فعلي «وارماق» (رفتن)وارايديم جانان داغينا گيرهيديم جنّت باغينا اوچ وختينگ ناماز چاغينا گلم لئيــلي، قيلم لئيلي
وار : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
هست، موجود است.
آنكه قدرت بدني يا اقتصادي دارد. وارا (vara)
سرمايه، ثروت و دارايي. وارايي سو ائدميش. (سرمايه را باخته است.) واراق (varaq)
هنگام ثروتمندي.
ثروتمند و متموّل.
آنچه وجود دارد، موجود. وار دير (var dır)
وجود دارد، موجود است. وار كرَز (var kәrәz)
در زمان ثروتمندي.
هنگام زنده بودن. وارلانماق (varlanmaq)
ثروتمند شدن، پولدار شدن. وارلى (varlı)
ثروتمند، مالدار. وارليق (varlıq)
هستي، موجوديّت.
دارايي، ثروتمندي. وار-و-يوْخ (var-o-yox)
هست و نيست، آنچه وجود دارد. واری (varı)
آنچه هست، همه، همگي. واريسى (varısı)
همهاش، همه شان. واری يانلى (varı yanlı)
همه، همگي
وارا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آب رونده، سد جوي آب كه از كانال اصلي منشعب ميشود. وارا-وارا (vara-vara)
رفته رفته، يواش يواش. وارليق وئرمك (varlıq vermәk)
رضايت دادن براي رفتن به جايي، قبول كردن و پذيرفتن. وارماق (varmaq)
رفتن، راهي شدن، راه افتادن.
رسيدن، واصل شدن. (اين مصدر معمولاً با مصدر «گئدمك» همراه است و بر عمل رفتن تاكيد دارد.) وارميـش گئدميش. (او رفته است.)
واسموس : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تفنگي شبيه برنو ساخت آلمان كه در جنگ بين الملل اوّل به وسيلة واسموس آلماني به دست عشاير جنوب رسيد
واوا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: وبا، بيماري وبا. (اصل كلمه «واي واي» بوده. ← واي1) واوا توتماق (vava tutmaq)
دچار بيماري وبا شدن. واوالى (vava)
مبتلا به بيماري وبا
واخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: واخ، آخ، آه. (از اصوات تأسّف) واخ-واخ (vax-vax)
از اصوات تأسّف كه دال بر حسرت و ناراحتي باشد
واي : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
واي، صداي گريه و ناله.
عزاداري و ماتم.
از علائم تعجّب. وايخيرماق (vayxırmaq)
ناليدن، فرياد كشيدن. وايغى (vayğı) = واي قوش (vay quş) = واي قوشو (vay quşu)
جغد، پرندة شوم كه به اعتقاد قدما خبر مصيبت ميدهد. وايليق (vaylıq)
شيون، گريه و زاري، عزا. وايليم (vaylım)
بلاي ناگهاني، هنگام واويلا. وايليم-كوْيلوم (vaylım-koylum) = وايليم-لئيليم (vaylım-leylım) = وايلين-كوْيلون (vaylın-koylun) = وايين-كوْيون (vayın-koyun)
مصيبت، درد سر، بد بختي. واي نسيم (vay nәsim)
واي مرا چه شده، واي بر من. واي نسيم گونـو (vay nәsim günü)
روزگار بدبختي و نگونساري. واي-واي (vay-vay)
روزگار و زمان واي واي كردن، بيماري يا كشت و كشتار عمومي
وايا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آرزو، مقصد. وايالى (vayalı) = وايامند (vayamәnd)
آرزومند، حسرتمند
وج : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ارزش، قيمت.
وجه، پول نقد. وج ائدمك (vәc edmәk)
به خود ارزش قائل شدن، تفاخر كردن، به خود باليدن.
به پول نقد تبديل كردن. وجكار (vәckar)
ارزشمند، با ارزش. وجلي (vәcli)
با ارزش، ارزشمند. وج وئرمك (vәc vermәk)
ارزش داشتن، ارزشمند بودن. وجه گلمز (vәcә gәlmәz)
به درد مخور، بي ارزش. وجه گلمزليك (vәcә gәlmәzlik)
بي ارزش بودن، به كار نخوردن. وجه گلمك (vәcә gәlmәk)
ارزش پيدا كردن، به درد خوردن
وئـر : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «وئرمك» (دادن) وئرگي (vergi)
بدهي، وام.
باج، ماليات.
دهش، بهره، خدا دادگي. وئرمك (vermәk)
دادن، تحويل دادن.
پرداختن، پرداخت كردن پول و بدهي.
گفتن، حرف زدن. اوْ چوْخ كوفور وئرير. (او خيلي ناسزا ميگويد.) وئرهجك (verәcәk)
بدهكار، مديون.
وام، بدهي. وئريجي (verici)
بدهكار، مديون.
سخي، بخشنده. آليجى وئريجي اوْلماز. (آنكه دائم گدايي كند، هيچ وقت بخشنده نميشود.) وئريش (veriş)
نحوة تحويل دادن.
بهره، بهرة خدادادي. وئريلمك (verilmәk)
داده شدن، پرداخت شدن. وئريلي (verili)
پرداخت شده، داده شده. وئريم (verim)
نحوة پرداختن و دادن.
بخشش، بازده
وئران : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ويران، خراب.
آواره، سرگردان. وئرانا (verana)
ويرانه، خرابه.
آواره، سرگردان
وئيل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سرازيري بسيار تند كوه، شيب تند، پرتگاه بلند
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani