Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه To Persian(Farsi)

تورکجه To Persian(Farsi)
آش : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
آش و هر نوع پلو يا چلو. آشپالا (aşpala) = آشپالان (aşpalan)
صافي. آشخانا (aşxana) = آشپز خانا (aşpәz xana)
آشپزخانه.
محل غذاخوري. آش دارمانى (aş darmanı)
زرد چوبه. آش قاپان (aş qapan)
اخّاذي كننده.
لفت و ليس كننده، مفتخور. آشلاماق (aşlamaq)
كمي آش خوردن، نيم سير شدن. آشلانماق (aşlanmaq)
اشباع شدن، سير شدن. آشمال (aşmal)
چاپلوس و متملّق

آشا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: دبّاغي، پوست دبّاغي. آشا وورماق (aşa vurmaq)
دبّاغي كردن. آشى (aşı)
دبّاغي، لوازم دبّاغي

آسان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آسان، سهل، ساده. آسانجا (asanca)
نسبتاً آسان، بدون زحمت و درد سر. آسانلاشماق (asanlaşmaq)
آسان تر شدن، سهل تر شدن. آسانليق (asanlıq)
آساني، سادگي

عاشيق : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
عاشق، شيفته.
ام گروهي از هنرمندان ايلي كه با عشق و عرفان و موسيقي الفتي ديرينه دارند

آشكار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آشكار، علني. (ريشة كلمه از مصدر ‍»آچماق» (باز كردن) است.)

آسلان : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
شير، شير جنگل.
شيرمرد، مرد شجاع. (← ار، ارسالان) آسلانگلى (aslanglı) = آسلانلى (aslanlı) = آسلَنگلي (aslәngli)
نام طايفه‌اي از ايلات دره‌شوري و عمله

آسقيرماق : تورکجه فارسجا - قشقایی

: عطسه كردن. (← آخْس، آخسيرماق)

عاصّا : تورکجه فارسجا - قشقایی

: عصا، چوبدستي. (← آس2، آسّا)

آسْت : تورکجه فارسجا - قشقایی

= آسّ (ass)
اين كلمه در بين تركان همدان و ساوه به معني «زير» است. (متضاد «اوس» (رو، رويه) مي‌باشد.) در بين قشقاييها رواج ندارد؛ اما از اين كلمه كلمات زير ساخته شده است
آستير (astır) = آسّـير (assır)
آستر، پارچة زير لباس، مقابل رويه. آستيرا (astıra) = آسّيرا (assıra)
آستر.
پشت، پشت كوه يا تل. آستيرلى (astırlı) = آسّيرلى (assırlı)
داراي آستر، آستردار. آستيرليق (astırlıq) = آسّيرليق (assırlıq)
آستري، آستري پارچه يا لباس.
پشت، وراء، پشت كوه

آشخار : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
قليا، اشخار، سود سوزآور.
نام بوته‌اي كه داراي سود سوزآور است و در رنگرزي از آن استفاده مي‌شود.
گياه، روييدني. (هونـوگان)

آت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از «آتماق» (انداختن، پرتاب كردن). آتداما (atdama) = آتديرمـا (atdırma) = آتلاما (atlama) = آتلاماج (atlamac) = آتلانجاق (atlancaq)
معبر، محل عبـور از رودخانه يا جوي آب، معبر تنگ و باريك رودخانه، سنگي كه در وسط آب جوي يا رودخانه قـرار دهــند تا بتوانند از آب بگذرند. آتدی قاچدی (atdı qaçdı)
از انواع ورزشهاي دسته جمعي كودكان و نو جوانان. آتلاتد‌‌‌يرماق (atlatdırmaq) = آتلاتماق (atlatmaq) = آتلاند‌يرماق (atlandırmaq)
گذرانيــدن، عبــور دادن.
جهانيدن، پرانيدن. آتلاشماق (atlaşmaq)
بــا يكديگر پريدن وجهيدن.
دسته جمعي عبوركردن وگذشتن. آتلاماق (atlamaq)
جهيدن، پــريدن ، جستن.
عبوركردن، گذشتن. آتلانماق (atlanmaq)
گذشتن، عبور داده شدن. آتماق (atmaq)
انداختن، پرتــاب كردن.
تير اندازي، شليك كردن.
گذاشــتن، بر زمين انداختن.
با كنايه حرف زدن، متلك گفتن.
برجسته شدن و زدن رگهاي بدن به خاطر ضربان قلب، تپيدن قلب. 6– ترك كــردن، رهــا كردن.
صرف نظركردن. آتيجى (atıcı)
تيرانداز، صيّاد. آتّيلا بيتّوْو (attıla bittov) = آتّيل-اوتـّول (attıl-uttul) = آتـّيل-بوتّول (attıl-buttul)
رقص، جهيدن وپريدن.
پريدن (از روي آتش چهارشنبه سوري.) آتّيلاماق (attılamaq)
جهيدن، پريدن. آتّيلاشماق (attılaşmaq)
(← آتلاشماق) آتيلماق (atılmaq)
پرتاب شدن، انداخته شدن.
شليك شدن تير.
احساس ضربان قلب بر روي پوست بدن. آتيلي (atılı)
پرتاب شده.
تيراندازي شده، شليك شده.
بر زمين گذاشته شده. آتيم (atım)
به اندازة يك بار انداختن. بير آتيم چاهى (يك مشت چاي كه در قوري ريزند.)
نحوة پرتاب و انداختن.
مقدار بسيار كم، خيلي كوچك، اتم.
به اندازة برد يك تير.
بياندازم ، پرتاب كنم

آت : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
اسب. آت آغاجي (at ağacı)
نام درختچه‌اي با برگهاي سبز كم رنگ و پهن.
چوبي كه معولاً كودكان آن را اسب خود قرار مي‌دهند و بــر آن سوار مي‌شوند. آت–اشّك (at-әşşәk)
اسب و الاغ، قاطر.
قاطر صفت، چموش، شرور و بدجنس.
چابك و زرنگ. آت اوْيناتماق (at oynatmaq)
اسب تاختن و اسب سواري در مراسم جشن وعـروسي
آت چاپديرماق (at çapdırmaq)
اسب تازاندن، با اسب تاختن. آت چاپلاسي (at çaplası)
نام گياهي با برگهاي پهن و كركدار. آت سگيرْتْمك (at sәgirtmәk)
با اسب تاختن، اسب تازاندن. آت قويروغو (at quyruğu)
دم اسب.
نام گياهي از خانوادة سير.
مجازاً به معني رگبار تنـد، بـاران شديد. آت كؤتَل (at kötәl)
زينت دادن اسب براي مراسم عزاداري. آت كه‌وه‌ني (at kәvәni) = آت گؤوه‌ني (at gövәni)
نوعي گوَن (نام درختچه‌اي است خاردار) كه از گون‌هاي ديگر كوچكتر است و حيواناتي چون اسب و الاغ به خوردن آن علاقه‌مندند. آت گؤتورمك (at götürmәk)
به سرعت تاختن اسب و عنان اختيار از سواره گرفته شدن. آتلانديرماق (atlandırmaq)
كسي را صاحب اسب نمودن. آتلانماق (atlanmaq)
سوار شدن، سوار اسب شــدن.
صاحب اسب شدن، داراي اسب گرديـدن. آتلى (atlı)
سواره، سواركار، اسب سوار.
داراي اسب، دارندة اسب.
نام آهنگي از آهنگهاي موسيقي. آتلى قريمچه (atlı qәrimçә)
نوعي مورچه كه بزرگتر وتندرو تــر از مـــورچه‌هاي ديگر است

آتا : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
پدر، بابا. (اين كلمه در بين طوايف و تيره‌هاي مختلف ايلات قشقايي با الفاظ گوناگون
اتّه، اده، ادّه، دده، آغا، آكّا، اگا و … كاربرد دارد.)
از نامهاي پسران. آتاليق (atalıq)
پــدرخـوانده، ناپدري.
سـرپـرست كودك.
وظايف پـدري ، پـدري كردن در حق كسي

آت–آشغال : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
خرده ريز، خرت و پرت.
فرومايه و پست

آتيش : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
آتش.
چابك و سريع. (← اوْت، اوْتوش) آتيشپارا (atışpara)
آتشپاره، چابك و سريع

آتميش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: شست، عدد60

آتَش : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آتش. (بعضيها ريشة كلمه را از «آتماق» (پرتاب كردن مي‌دانند؛ امّا اين كلمه از «اوْت» (آتش) درست شده. ← اوْت، اوْتوش) آتَشَك (atәşәk)
كرم شـبتاب.
سـوزاك، بند آمدن ادرار. آتـَشي (atәşi)
عصباني مزاج، ناراحت

آو : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
شكار.
فعل امر از مصدر «اوماق» (ماساژ دادن) آوماق (avmaq)
ماليدن.
شكار كردن

آو : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «اوماق» (تسكين دادن) آووتماق (avutmaq)
تسلّي دادن، التيام بخشيدن. آوونماق (avunmaq)
تسلّي يافتن، آرامش پيداكردن

آوار : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آوار، مخروبه. آوارا (avara)
آواره، سرگردان. آواراوشماق (avaralaşmaq)
آواره و سرگردان شدن به صورت دسته جمعي. آواراليق (avaralıq)
آوارگي، سرگرداني

آواز : تورکجه فارسجا - قشقایی

: آواز، صوت. آوازا (avaza)
آوازه، شهرت.
خبر، شايعه

اوون : تورکجه فارسجا - قشقایی

: بار، دفعه. (فا)

آخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
از اصوات تأسّف، واخ ، آه.
خلط سينه. آخ دئمه‌ميش (ax demәmiş)
اصلاً نپخته، خام است. آخْم (axm)
اخم، ترش رويي. آخمورّو (axmurru)
اخم رو، گره پيشاني، گره جبين.
مجازاً به معني آنكه عبوس و ترش رو باشد. آخ-و-اوخ (ax-o-ux)
آخ، ناله و فرياد. آخ-و-توف (ax-o-tüf)
آخ و تف، خلط سينه. آخئي (axey)
آه، واخ

آخ : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصـدر آخماق (جاري شدن) آخار (axar)
جاي شونده، جوي آب كه جاري گردد.
جاري و روان.
جاري مي‌شود. آخارا (axara) = آخوْرا (axora)
آخور، محلّ آذوقه خوردن حيوانات. (آخورهاي قديمي به شكل جوي كوچكي ساخته مي‌شد) آخان (axan)
روان شونده، جاري شونده.
نشت كننده، تراوش كننده. آخماق (axmaq)
جاري شدن، روان شدن.
نشت كردن، ترشّح كردن.
طلوع كردن. آي آخميش. (ماه طلوع كرده است.) آخديرماق (axdırmaq) = آخيتماق (axıtmaq) = آخيتديرماق (axıtdırmaq) = آخيرْتْماق (axırtmaq)
جاري ساختن، روان نمودن. 2 – ترشح كردن، نشت كردن.
منعقد نشدن نطفه در رحم بعضي از گوسفندان. آخما (axma)
عمل ترشّح، ريزش، جريان آخماز (axmaz)
راكد، ايستاده، آب راكد. آخيتما (axıtma)
ترشّح، تراوش. آخيم (axım)
تراوش، جريان، ترشح. آخينتى (axıntı)
جريان، ترشح.
نشت، تراوش.
چرك و جراحت كه از زخم جاري شود

آخاری : تورکجه فارسجا - قشقایی

: طرف بالا. (← اوق و اوخاري)