تورکجه To Persian(Farsi)
كيخا : تورکجه فارسجا - قشقایی
كلانتر طايفه يا كدخداي تيره. كيخا بيلمَز (kixa bilmәz)
مجازاً به ماهيچة اطراف ستون فقرات ميگويند. كيخا قسّي (kixa qәssi)
نام آهنگي در موسيقي قشقايي
كيزينْلى : تورکجه فارسجا - قشقایی
كزنلو، نام طايفهاي از ايل درهشوري. (← كؤزونگـلو)
كيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
چين و چروك.
دو چيز نزديك به هم، فشرده شده.
جمع و جور نشسته، كمين كرده. (← گيز) كيزّيك (kizzik)
چين خورده، چين و چروك برداشته.
كرخ شده.
كمين كرده، مخفي شده. كيزّيك-كيزّيك (kizzik-kizzik) = كيزّيل-كيزّيل (kizzil-kizzil)
داراي چين وشكن.
حالت راه رفتن برّه يا چپش نر كه به تازگي اخته شده باشد. كيزّيكمك (kizzikmәk) = كيزّيلمك (kizzilmәk)
چين و چروك برداشتن.
جمع و جور شدن، به هم نزديك آمدن.
كمين كردن.
منزوي شدن، خود را كنار كشيدن و ناراحت ايستادن
كيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
= كيزّ (kızz)
كيس، چين و چروك.
كمين كرده، مخفي شده و جمع و جور نشسته. (← گيز)
كرخ و گرفتگي بر اثر سرماي شديد. كيزّ ائدمك (kızz edmәk)
كمين كردن، مخفي شدن، منزوي شدن. كيزّيك (kızzık)
داراي چين و چروك.
كرخ و جمع و جور شده.
كمين كرده. كيز-كيويرهك (kız-kıvırәk)
سفت و محكم. كيزلانماق (kızlanmaq)
در گوشهاي كمين كردن.
كرخ شدن. كيزّيلماق (kızzılmaq)
در گوشهاي كمين كردن يا منزوي شدن.
كرخ شدن
كك : تورکجه فارسجا - قشقایی
حشرهاي موذي و مخفي بال كه داراي پاهاي ريز و پُر جهش است و از خون پستانداران تغذيه ميكند. ككهمك (kәkәmәk)
لكّة روي پوست صورت، لكّهاي كه از نيش كك بر روي پوست بدن بماند. ككهمكلي (kәkәmәkli)
آنكه در اطراف دهان يا صورتش لكّههاي سياه دارد. ككيمك (kәkimәk)
ايجاد شدن لكّههاي سياه بر روي پوست بدن در هنگام پيري
اكّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پدر، بابا.
از نامهاي پسران. (← آكّا و آتا)
اكّا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پدر. (← آتا)
ككهبهي : تورکجه فارسجا - قشقایی
= ككهوهگ (kәkәvәg)
حاشية فرش، حاشية ابتدايي و انتهايي فرش كه معمولاً بر سه نوع است؛ «عربي»، «يان ككه بگ» و «كيليدي» به اين واژه «ككه بگ»، «ككهوه» و … هم گفته ميشود
ككَره : تورکجه فارسجا - قشقایی
= ككيره (kәkirә)
نام گياهي با برگهاي پرزدار و بسيار تلخ. (← دهوه، دهوه قاشيغي) ككيروْو (kәkirov) = ككّيروْو (kәkkirov)
مزة بسيار تلخ توأم با شور.
ترش مزه. (← زقّيروْو)
اكّو : تورکجه فارسجا - قشقایی
= اكّي (әkki)
از پسوندهايي است كه اسم را معرّفه ميسازد. مثل
كلش اكّو (گيوة مذكور)
كل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(5)
مخفّف كلمة «كربلايي» مانند كل قولوم (كربلايي غلام)
كل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(4)
نام نوعي تفنگ سر پُر
كل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
درد سر و زحمت. كلّاش (kәllaş)
كلّاش، دردسر آفرين، حقّه باز. كل قازماق (kәl qazmaq)
مزاحم را دك كردن. اوْنونگ كليني قاز. (درد سر او را از بين ببر.) كلَك (kәlәk)
كلك، نيرنگ، فريب
كل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
بزرگ، گنده.
بز كوهي نر كه بزرگتر از بزهاي ديگر است.
بلندي، رأس، سر كوه، قلّة كوه.
شاخ. كلان (kәlan)
بزرگ، سرور.
فراوان، زياد. كلانتر (kәlantәr)
بزرگتر، رئيس قبيله. كل به كل ائدمك (kәl bә kәl edmәk)
شاخ به شاخ هم كردن، دعوا كردن. كلپو (kәlpu) = كلپوك (kәlpuk)
بزمجه، نوعي از انواع سوسمار كه اغلب سر خود را ميجنباند. كلْته (kәltә)
بزرگ، گنده. كل جاهال (kәl cahal)
جوان كار كرده و تقريباً مسن. كلَر (kәlәr)
بزرگ، بزرگتر.
نوعي از انواع مارمولك. (هـونـوگان) كل-كل ائدمك (kәl-kәl edmәk)
خود را بزرگ جلوه دادن، خودنمايي كردن، ستيزه جويي. كلْمه-كل (kәlmә-kәl) = كلمه-كليش (kәlmә kәliş)
دعوا، ستيزه جويي. كلَنْتَر (kәlәntәr)
كلانتر، رئيس قبيله. كلَن كاهار (kәlәn kahar)
آدم ماجرا جو. (اصل تركيب از «كلن» يا «كلَر» = بزرگ + «كاهار» يا «قهّار» و در مجموع به معني آدم بزرگ خشمگين) كلَّن-كلَّن (kәllәn-kәllәn)
با سر به استقبال كسي رفتن. كلّه (kәllә)
سر، رأس.
هر چيز مخروطي شكل مانند كلّه قند.
مجازاً به معني عقل و شعور. كلّه اسبي (kәllә әsbi)
نام نقشي در قالي. كلّه ائدمك (kәllә edmәk)
خود را بالاتر از حدّ معمول نشان دادن.
سركشي اسب در هنگام تاخت.
بالاتر از هدف خوردن تير. كلّه به كوْهون (kәllә bә kohun)
شتر مريض كه سرش را بر روي كوهانش گذاشته باشد؛ اصطلاحاً آدم بيمار را نيز «كلّه به كوْهون» ميگويند. كلّه-بئين (kәllә-beyn)
خوراك مغز كه در داخل شكمبه پخته شود. كلّه-پاچّا (kәllә-paçça)
كلّه پاچه، مجموع سر و پاچههاي حيوان. كلّه خوْرلو (kәllә xorlu)
نام طايفهاي از ايل صفي خاني كه امروزه جزء ايل عمله به شمار ميرود. كلّه ريز (kәllә riz)
پُر، لبريز، سرشار. كلّه شق (kәllә şәq)
گردنكش، مستبد، يك دنده و لجوج. كلّه كـودو (kәllә küdü)
آنكه سرش مثل كدو صاف و كچل باشد و يا سرش شكسته شده باشد. كلّه گئدمك (kәllә gedmәk)
جنگيدن و شاخ زدن قوچها به همديگر. كلّهلشمك (kәllәlәşmәk)
سر به سر كسي گذاشتن، دعوا كردن. كلّه ملَق وورماق (kәllә mәlәq vurmaq)
با سر معلّق زدن، شيرجه رفتن، با سر به زمين خوردن يا پشتك زدن. كلّه منقوْو (kәllә mәnqov) = كلّه منگوْو (kәllә mәngov)
زكام، سرما خوردگي شديد كه سر و بيني بيمار گرفته شده باشد
كل : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
نقص، كاستي.
بريدگي، شكاف و علامت، نشانهاي كه بر درخت و امثال آن حك كنند.
زخم، جراحت.
حجامت و بريدن رگ.
مخفّف «كال» (نارس و كوچك) نيمه، نصفه.
درمان، چارة درد و زخم. منيم نه درديم كلي دير. (براي درد من چه چارهاي دارد؟)
تقصير و كوتاهي. كل انجير (kәl әncir)
انجير كوچك، انجير كال. كلجوش (kәlcuş) = كلگوش (kәlguş)
نيمه جوشيده، دوغي كه كاملاً جوشيده نشده و آن را با نان و كره مخلوط كنند و غذايي خوشمزه به همين نام به دست آيد. كل دوشمك (kәl düşmәk)
خراش افتادن، نقص ايجاد شدن. كلَك (kәlәk)
بريدگي كوه، گردنة كوه. قره داغينگ باشى كلَك يار درديندن اوْلدوم هلَك
قايق كوچك.
چوب چوگاني شكل، چيگيل. گلين گلر قدمياينن چوْبان گلر كلَگياينن. كلَكي (kәlәki)
قايق كوچك. كلگه (kәlgә) = كلگه خرابه (kәlgә xәrabә)
نيمه خرابه، ويرانه. كلَنْتي (kәlәnti)
خرابه، نيمه ويرانه. كلّ-و-ولّ (kәll-o-vәll)
كاري را نيمه تمام انجام دادن، سر و ته قضيّه را هم آوردن. كل وورماق (kәl vurmaq)
بريدن، ناقص كردن، با دندان خراش دادن.
حجامت كردن.
نشانه و علامت زدن.
زخمي كردن، ضربه زدن. كله (kәlә)
ناقص، معيوب، آنكه يكي دو تا از دندانهايش افتاده باشد.
نامرغوب، ناپسند. كله بهي (kәlә bәy) = كله بگ (kәlә bәg)
نيمه بيگ، آنكه مقامش از افراد عادي بالاتر و از بيگ كمتر باشد. كله پيرْخ (kәlә pırx) = كلَم پيرْخ (kәlәm pırx)
پرتاب با چوبدستي كهنه و ناقص. كلهته (kәlәtә)
خانة نيمه خرابه، ويرانه. كلهجه (kәlәcә)
ناقص، معيوب، نسبتاً ناقص. كله-چوقّور (kәlә çuqqur)
ناصاف، داراي پستي و بلندي. كله شاخ (kәlә şax)
حيوان شاخداري كه قسمتي از شاخش شكسته باشد. كله كات (kәlә kat) = كله كان (kәlә kan)
استخوان لگن، لگنچه. كله-كمچيك (kәlә-kәmçik)
ناقص، كسي كه فك يا لبهاي دهانش كج و ناقص باشد. كله كوپّور (kәlә kuppur)
ناصاف، داراي پستي و بلندي. كله كوت (kәlә kut)
(كله = ناقص + كوت = همه) كاملاً زخمي يا ناقص. كله كورّه (kәlә kurrә) = كله كورّو (kәlә kurru)
نامرتّب، بي بند و بار و لا ابالي، افراد بي نظم.
زمين ناهموار و داري پستي و بلندي.
الاغي كه گوشش را بريده باشند. كله-كولكهلي (kәlә kukәli)
بي نظم، نا مرتّب. كله-كؤله (kәlә kölә)
ناقص، زخمي، مفلوج، دست و پا شكسته. كله-كوْوا (kәlә kova)
نا مرتّب، لا ابالي. كله-كوْوارّا (kәlә kovarra)
آشفته، در هم ريخته. كله گاه (kәlә gah)
گردنة كوه، جايي كه صيّادان براي صيد در آنجا كمين كنند. كله ميلتيق (kәlә miltiq)
تفنگ سر پُر كه داراي نقص باشد و مرغوب و كار ساز نباشد. (← ميل، ميلتيق) كله ناهاد (kәlә nahad)
آنكه نهاد و باطنش ناقص باشد، بدذات، بدجنس. كلهوَر (kәlәvәr) = كلهوَل (kәlәvәl)
آنكه كارها را نيمه تمام انجام دهد.
كار نيمه تمام. كليك (kәlik)
كاسة چوبي، كاسة آبخوري نا مرغوب و مخصوصي كه ساربانان با خود داشتند
كلَبه : تورکجه فارسجا - قشقایی
كيالك
كلَف : تورکجه فارسجا - قشقایی
(ع) كلاف نخ و امثال آن. به اين واژه «كلاف»، «كلافه»، «كلَفه» و … هم گفته ميشود. كلفهلنمك (kәlәfәlәnmәk)
كلافه شدن، به صورت كلاف در آمدن.
از خنده روده بُر شدن و افتادن
كلْك : تورکجه فارسجا - قشقایی
نان بلوط، ناني كه از ميوة بلوط تهيّه شود. كلْك اومّاجى (kәlk ummacı)
غذايي مركّب از پنير لورك و خردة نان
كلَنجار : تورکجه فارسجا - قشقایی
خرچنگ. كلَنْجار گئدمك (kәlәncar gedmәk)
دست و پنجه نرم كردن، با هم جنگ كردن
كلوْوس : تورکجه فارسجا - قشقایی
كرفس، كرفس وحشي
كلَش : تورکجه فارسجا - قشقایی
گيوه، ملكي، نوعي كفش قديمي. (اصل كلمه «كؤلَش» (ساقة گياه برنج) است؛ به اعتبار اين كه گيوههاي اوّليه و قديمي از ساقة گياه برنج بافته ميشده. ← كؤل3، كؤلَش) كلش ديرّان (kәlәş dırran)
ملكي دران، وجه يا مالي كه دزد از صاحب مال به عنوان زحمات خود و يا خسارت گيوهاش ميگيرد
كم : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
كنار، ساحل، لبه.
لبة خم، خميدگي لبه. (كم و خم هردو از يك ريشه و با هم يكي هستند.)
پرتگاه، محل پرتاب و سقوط. كمان (kәman)
هرچيز كماني شكل، خميده و منحني شكل.
كمانچه، از آلات موسيقي. كمانا (kәmana)
دستة چوبي خيك دوغ.
چوب كماني شكلي كه در بافتن جاجيم از آن استفاده ميشود.
كمانه، تير كمان.
وسيله پشم زني يا پنبه زني. كمانا اوْلماق (kәmana olmaq)
خم شدن. بئلي كمانا اوْلموش. (كمرش خم شده.) كمانا وورماق (kәmana vurmaq)
زدن پشم يا پنبه، پشم زني. كماندازليق (kәmandazlıq)
فخر فروشي. (همديگر را در لبة سقوط قرار دادن)
شوخي و بحث شوخي مآبانه.كمان ائدمك (kәman edmәk)
خم كردن.
تغيير مسير دادن گلوله بعد از اصابت بر سنگ و امثال آن. كمَر (kәmәr)
كمر كوه، پرتگاه و لبة خطرناك كوه.
نوار چرمي كه در اطراف گيوه دوخته مي شود. كمر اوْووز (kәmәr ovuz)
كمرآويز، نام گياهي كه معمولاً از كمر كوه آويزان ميشود. كمر گير (kәmәr gir)
شيوه كش، گيوه دوز. (آنكه لبة گيوه را بدوزد.) كمه (kәmә)
لبه، كناره، ساحل.
پرتگاه. كمهلي (kәmәli)
لبهدار، ظرف لبهدار. كم وئرمك (kәm vermәk)
ريختن مايعات از لبة منحني شكل ظرفي كه پُر است
كم : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
هنگام، موقع. (از پسوندهاست. ← كن2) وارلي كم. (هنگام ثروتمندي)
كم : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
كم، اندك.
نقص، كاستي. كم پاشنا (kәm paşna)
كم پاشنه، تنبل.
ترسو، بُزدل. كم توْه (kәm toh)
كم توان، ناتوان، ضعيف. كم تيغ (kәm tiğ)
كم نور، چشم كم نور. كم جيكّه (kәm cikkә)
كم حوصله، بي صبر. كمچيك (kәmçik)
لب كوچك، شكر لب، آنكه لبهايش ناقص باشد. كمليك (kәmlik)
كمي، كسري، كمبود. كم مايا (kәm maya)
كم بضاعت، بيچاره.
كم سواد، نا آگاه
كمچه : تورکجه فارسجا - قشقایی
ظرف كوچكي در بنّايي، چمچة بنّايي. (محرّف چؤمچه است. ← چؤمچك = چؤمچه)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani