تورکجه
كر-كر ائدمك : تورکجه فارسجا - قشقایی
رسمي است كه هر وقت بخواهند براي اوّلين بار به كودك شيرخواره غذا بدهند، ابتدا مقداري از آن غذا را اطراف دهان كودك ميكشند تا با بوي آن غذا آشنا شود و بعداً غذاهايي را كه به او ميخورانند، عادت كند و مريض نشود
كركو : تورکجه فارسجا - قشقایی
كمبيزه، خربزة كوچك
كركَز : تورکجه فارسجا - قشقایی
كركس. كركزلَنمك (kәrkәzlәnmәk)
مانند كركس براي دعوا و حمله آماده شدن
كرم-اصلي : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نام داستان بلند و پر آوازة تركان ايران.
نام يكي از آهنگهاي مشهور كه بر گرفته از داستان كرم-اصلي است
كرَنا : تورکجه فارسجا - قشقایی
= كرَنه (kәrәnә)
كرنا، ساز بزرگ
كرپه : تورکجه فارسجا - قشقایی
نوعي گاري دستي كوچك كه از دو قطعه چوب بلند و چندين چوب كوچكتر درست شده باشد
كرّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
سنگر، خانة كوچكي كه از سنگ درست كنند. كرّه چال (kәrrә çal)
منزلك، آلونك، خانهاي كه فقط از چندين سنگ درست كنند
كرَّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
= كرَّهه (kәrrәhә)
سنگر، خانة سنگي
كرّهك : تورکجه فارسجا - قشقایی
نام گياهي با برگهاي خاردار كه شبيه كنگر است؛ امّا برگهايش نازكتر از برگهاي كنگر است. كرّهكلَنمك (kәrrәklәnmәk)
عصباني شدن، بگونهاي كه گويي در بدن فرد عصباني خار كرّك فرو رفته باشد
كرْس : تورکجه فارسجا - قشقایی
كوتاه، كسر، كم، نقص.
مجازاً به معني توهين، فحش. (ريشة كلمه از مصدر «قارسماق» (كوتاه كردن) است. ← قارس) كرسليك (kәrslik)
كمي، كمبود. كرس-و-كم (kәrs-o-kәm)
كمبود، كمي، نقص.
توهين و فحاشي. كرس وئرمك (kәrs vermәk)
فحش دادن، توهين كردن
كرسَنكَله : تورکجه فارسجا - قشقایی
سوسمار، چلپاسه، بزمجه. (← كرت، كرتنكله)
كرسوم : تورکجه فارسجا - قشقایی
گل كلم، گل كلم وحشي
كرْت : تورکجه فارسجا - قشقایی
خراشيدگي، نشانه و علامتي كه بر روي چوب يا زمين ايجاد كنند.
مرز بندي زمين زراعتي. كرتمك (kәrtmәk)
نشانه زدن، خراش دادن، علامت زدن. كرتمه (kәrtmә)
نشانه، علامت.
نامزد شدن دختر و پسر در زمان نوزادي كه به اين رسم «گؤبَك كرتمه» يا «گؤبك كسمه» هم ميگويند. كرتميك (kәrtmik) = كرتيك (kәrtik)
نشانه، علامت، بريدگي روي چوب و مانند آنها.
ناقص و بريده.
استخوان، نوك استخوان. كرتَنْكَله (kәrtәnkәlә)
سوسمار، بزمجه. (اصل كلمه از كرتن = خراش دهنده + كله = ناقص) (بدن بزمجه داراي خراشهاي ناقص و بزرگ است.) كرتَنه (kәrtәnә)
مرغداني، خانة مرغان كه از كندن زمين يا سنگ چين كردن درست كنند. كرتيم (kәrtim)
وسيلة علامت زدن. مانند
تبر، چاقو، تيشه و …
كرَز : تورکجه فارسجا - قشقایی
بار، دفعه، مرتبه.
هنگام و زمان. ساغليق كرَز. (هنگام سلامتي)
كس : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
كس، شخص.
كس و كار، قوم و خويش. كس جانلى (kәs canlı)
دلسوز، حامي و پشتيبان. كس نكرد (kәs nәkәrd)
كار انجام نشدني، كار عجيب و غريب، كاري كه هيچ كس انجام نداده باشد. كس-و-كيمسه (kәs-o-kimsә)
قوم و خويش
كس : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
فعل امر از مصدر «كسمك» (بريدن) كساد (kәad)
كساد، بي رونق، راكد. كسادليق (kәsadlıq)
ركود، بي رونقي. كسديرمك (kәsdirmәk)
به وسيلة ديگري بريدن.
تمام كردن، قطعي كردن قيمت. كسديرمه (kәsdirmә) = كسّيرمه (kәssirmә)
لورك، دوراغ، نوعي پنير كه به صورت دُلمه نيست؛ بلكه به صورت بريده بريده است و با پنير دلمه مخلوط ميشود. كسَر (kәsәr)
تيشه، قندشكن، تيشة خرّاطي يا نجّاري. كسكين (kәskin) = كسگين (kәsgin)
برنده، تيز. كسكينتي (kәskinti)
برش، بريدگي. كسمز (kәsmәz)
كارد يا چاقويي كه تيز و برنده نباشد. كسمك (kәsmәk)
بريدن، قطع كردن.
نرخ تعيين كردن، قطعي كردن معامله.
متوقّف كردن.
ختنه كردن. كسمه (kәsmә)
برش، عمل بريدن. كسَن (kәsәn)
برنده، تيز، قاطع.
آنكه معامله يا پيماني را منعقد كند. كسَن-بيچَن (kәsәn-biçәn)
برنده، قاطع.
كسي كه خود اندازه بگيرد و ببرد، آنكه اختيارات امور را در دست دارد. كسّه (kәssә)
كيسه، كيسة معمولي يا كيسة حمّام. (به اعتبار اينكه كيسه پارچهاي كوتاه و بريده شده است.) كسّه كمَر (kәssә kәmәr)
كيسهاي كه به كمر بند يا قطار فشنگ بسته ميشود و در آن باروت و چخماق ميگذارند.
نام نوعي گياه از انواع پيچك كه معمولاً در اطراف تنة درختان ميچسبد. كسّهلهمك (kәssәlәmәk)
كيسه كشيدن. كسيشديرمك (kәsişdirmәk)
دو طرفه معامله را قطعي كردن. كسيك (kәsik)
بريده شده، قطع شده. كسيلمك (kәsilmәk)
بريده شدن، قطع شدن.
از خنده روده بُر شدن.
متوقّف شدن، بند آمدن.
قطعي شدن معامله.
ختنه شدن. كسيلي (kәsili)
بريده شده
كش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
(ف) فعل امر از مصدر «كشيدن» فارسي. كشمه-كش (kşmә-kәş) = كشمه-كشين (kәşmә-kәşin)
كشمكش، درگيري. كشِ مني (kәşe mәni)
وزن كردن، يك من يك من كشيدن. كشه-تور (kәşә-tur)
با زحمت و سختي چيزي را غلتاندن و جا به جا كردن.
بحث و مجادله.
از روي احتمال و حدس وگمان به كاري پرداختن.
آدم سر به راه، روبراه.
يواش يواش، كم كم
كش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(3)
مرتبه، دفعه. كشه (kәşә)
مرتبه، بار، دفعه. بو گپي هر كشهده دئميش دير. (اين سخن را در هر بار گفته است.)
كش : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
محرّف كلمة «كج» (كماني شكل) كشدَر (kәşdәr)
محرّف كج دار. كشدر مريز (kәşdәr mәriz)
كج دار و مريز. كش-و-قوْوز (kәş-o-qovz)
(كش = كج + قوْوز = بلند شو) كش و قوس، حالت نيم خيز شدن براي قيام كردن و بلند شدن
كش ننّي : تورکجه فارسجا - قشقایی
نام يكي از آهنگهاي موسيقي ايلات قشقايي
كشدَر : تورکجه فارسجا - قشقایی
جاي گود كه مسير آب باشد، آبرفتگاه. به اين واژه «كشگَر» و «كشلَر» نيز گفتهاند
اكسير : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
كيميا، مادّهاي كه فلزات را به طلا تبديل كند.
هر چيز گرانبها و كم ياب.
از نامهاي دختران
كشك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
استخوان زانو. كشكَك (kәşkәk)
استخوان زانو
كشك : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
كشك، دوغ پختة سفت شده.
مجازاً به معني بيهوده و بي مورد. كشكي (kәşki)
الكي، لا ابالي، نسبتاً معمولي و عادي
كشكوْللو : تورکجه فارسجا - قشقایی
كشكولي، نام يكي از ايلات معروف قشقايي
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani