تورکجه
كهي موراد : تورکجه فارسجا - قشقایی
(← كئي، كئي موراد)
كهيكوم : تورکجه فارسجا - قشقایی
(← كئيكوم)
كهيليك : تورکجه فارسجا - قشقایی
كبك. (← كگ، كگليك) كهيليك اوْتو (kәylik otu)
گياه كبك، از گيهان دارويي مؤثّر. كهيليك دؤشـو (kәylik döşü)
سينة كبك.
نام گياهي تك برگ كه اطراف برگش مانند سينة كبك ملوّن و خوش رنگ است
كيو : تورکجه فارسجا - قشقایی
كرخ.
چين و چروك. (← كير و قيو) كيوير (kıvır) = كيوير-كيوير (kıvır-kıvır)
كرخ، داراي چين و چروكهاي متوالي. كيويرّه (lıvırrә)
داراي چين و چروك.
مزة گس. (هنگام احساس اين مزه در پيشاني چين و شكن ميافتد.)
مجازاً به معني كينه و دشمني. كيويرّهك (kıvırrәk)
سخن كنايهدار و مغرضانه، تمسخر. كيويرّهك ائدمك (kıvırrәk edmәk)
مسخره كردن. كيويرّهلي (kıvırrәli)
داراي چين و شكن.
مغرض، كينه توز. كيويرينْج (kıvırınc) = كيويرينجال (kıvırıncal)
داراي پيچ و تاب، نخ تابيده شده.
چين و چروك
اله : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
از اصوات تعجّب.
اصطلاحي است به مفهوم
ديدي آنچه ميگفتم، همان شد؟ اله-پله (әlә-pәlә) = اله-وله (әlә-vәlә)
هذيان، ياوه
ال : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
دست.
دفعه، بار.
مهارت و استادي.
ارتباط و شركت داشتن در امري.
سمت، سو، طرف. ال آپارماق (әl aparmaq)
دست دراز كردن.
تحريف كردن، منحرف كردن.
اقدام به كاري نمودن.
خواهش و التماس. ال آچماق (әl açmaq)
دست روي كسي بلند كردن، كتك زدن، در مقابل حمله عكس العمل نشان دادن.
گدايي كردن. ال آغاجى (әl ağacı)
چوبدستي، عصا. ال آلتى (әl altı)
زيردستي، آنچه در زير دست قرار گيرد.
نوكر، خدمتكار.
جاسوس، خبر رسان. ال-آياق (әl-ayaq)
دست و پا.
زرنگي، سرعت عمل. ال-آياغا دوشمك (әl-ayağa düşmәk)
التماس كردن، به دست و پاي كسي افتادن.
به تلاش و تقلّا افتادن. ال-آياق ائدمك (әl-ayaq edmәk)
تلاش كردن، كوشش كردن. ال-اتك (әl-әtәk)
دست به دامن، التماس و خواهش. ال-اتك اوْلماق (әl-әtәk olmaq)
دست به دامن كسي شدن، التماس كردن. ال اوزمك (әl üzmәk)
دست برداشتن و ترك كردن، ترك دوستي و ارتباط.
مأيوس و نا اميد شدن. ال اؤلْچْمْك (әl ölçmәk)
در هنگام صحبت كردن دستها را تكان دادن.
كف دست را پيمانه قرار دادن. ال اوزاتماق (әl uzatmaq)
دست را براي گرفتن چيزي دراز كردن.
دست درازي و تجاوز.
خبر رساني، جاسوسي.
كمك و ياري رساندن. ال ائدمك (әl edmәk)
دست به سوي چيزي بردن.
به كاري اقدام كردن. ال باسماق (әl basmaq)
پنهان كاري كردن.
اقدام كردن، به كاري پرداختن. ال به يقّه (әl bә yәqqә)
دست بر گريبان، با هم گلاويز شدن و دعوا كردن. ال بيداق (әl bidaq)
دستپاچه، به تعجيل، با عجله و شتاب. الپران (әlpәran)
دست پاچه، عجله. الپر ائدمك (әlpәr edmәk) = الپرلهمك (әlpәrlәmәk) = الپرلشمك (әlpәrlәşmәk)
با عجله چنگ انداختن و تقلّا كردن. الَت (әlәt)
فعل امر از مصدر «الَتمك» (الك كردن)، با دست بچرخان و غربال كن. ال تتمك (әl tәtmәk)
لرزيدن دست، خطا كردن. الَتديرمك (әlәtdirmәk)
الك كردن به وسيلة ديگري. الَتمك (әlәtmәk)
غربال كردن، الك كردن. الجيك (әlcik) = الچيك (әlçik)
چنتة كوچك، توبرة كوچك.
دستكش.
به اندازة گنجايش يك كف دست.
كيف دستي كوچك. ال چالماق (әl çalmaq)
با دست ضربه زدن، كتك زدن.
كف زدن، تشويق كردن.
دست و پا زدن، تقوکردن.
به چيزي دست زدن. الچَر (әlçәr)
كثيف، آنكه دست در هر چيزي فرو برد. (← هرج و هرچل) الچرليك (әlçәrlik)
كثافت. ال چكمك (әl çәkmәk)
از چيزي دست كشيدن و منصرف شدن.
چيزي را تعمير جزئي كردن. الچيم (әlçim)
كيل، پيمانه. (← اؤلچ، اؤلچوم) ال داشـی (әl daşı)
سنگ پرتاب كردني، سنگ دعوا. الدن چيخماق (әldәn çıxmaq)
فرار كردن، گريختن.
اختيار از دست رفتن، از دست خارج شدن. الدن گلمك (әldәn gәlmәk)
از دست بر آمدن، قادر بودن، توانستن. الده (әldә)
دم دست، در دسترس قرار گرفته. الدهكي (әldәki)
آنچه در دسترس قرار دارد، موجود. ال ديشه توتماق (әl dişә tutmaq)
دست به دندان گرفتن، بسيار تعجّب كردن. ال ساخلاتماق (әl saxlatmaq) = ال ساخلاماق (әl saxlamaq)
صبر كردن، دست نگه داشتن، انجام كار را به تأخير انداختن. ال قازماق (әl qazmaq)
دست برداشتن، ترك كردن، رها كردن. القَده ائدمك (әl qәdә edmәk)
دستپاچه شدن براي جمع آوري مال و ثروت، حرص و ولع، مال حلال يا حرام را از هر طريق به دست آوردن. (اصل عبارت از
ال (دست) + قازا (اخّاذي) + ائدمك (كردن) درست شده است.) القره (әlqәrә)
دستگيرة پارچهاي جهت برداشتن قوري، كتري داغ و امثال آنها. ال قوْجماق (әl qocmaq) = ال قوْنْجماق (әl qoncmaq)
دستها را دور زانوان حلقه كردن و ناراحت نشستن. القوْولاماق (әlqovlamaq) = الكوْولاماق (әlkovlamaq)
دستبرد زدن، دزديدن.
تحقيق، جستجو و بررسي كردن.
دست به كار شدن. ال قوْيماق (әl qoymaq)
دست بر روي چيزي گذاشتن، تصاحب كردن.
شروع كردن، دست به كار شدن. الَك (әlәk)
الك، غربال. (وسيلهاي كه با دست بچرخانند و غربال كنند.) ال كسمك (әl kәsmәk)
دست را بريدن، ارتباط را قطع كردن.
دست برداشتن، رها كردن. الَكلنمك (әlәklәnmәk)
غربال شدن، الك شدن. الكلهمك (әlәklәmәk)
الك كردن، غربال كردن.
همه جا را گشتن و زير و رو كردن. الَكي (әlәki)
عمدي، دستي.
بي مورد، باطل و بيهوده. ال گؤتورمك (әl götürmәk)
دست برداشتن، منصرف شدن، صرف نظر كردن. اللشديرمك (әllәşdirmәk)
دست مالي كردن، با دست مالش دادن.
انگلك كردن، ور رفتن. اللشمك (әllәşmәk)
با هم گلاويز شدن، با هم دست و پنجه نرم كردن.
تقلّا كردن، كوشش كردن. اللشمه (әllәşmә)
دعوا، ستيزه جويي. اللنمك (әllәnmәk)
دست مالي شدن، مالش داده شدن. الْـلهمك (әllәmәk)
دست كشيدن، ماليدن.
دست زدن، انگلك كردن. الْـلي (әlli)
پنجاه، عدد
النتي (әlәnti)
قطرات ريز باران كه از چادر يا پارچه نشت كند، آنچه از يك مشبّك غربال شود. النمك (әlәnmәk)
بيخته شدن، غربال شدن. الوار (әlvar)
حركت و جنبش دست و پا. الوار داغيتماق (әlvar dağıtmaq)
دستپپاچه كردن. به تعجيل انداختن. ال وار داغيـلماق (әlvar dağılmaq)
دست پاچه شدن، دست و پا را گم كردن. ال وورماق (әl vurmaq)
دست زدن، انگلك كردن.
به كاري دست زدن، اقدام نمودن.
كف زدن، تشويق كردن. ال وئرمك (әl vermәk)
دست دادن، با هم بيعت كردن.
شانس و اقبال رو نمودن.
مطيع و رام شدن. ال وئريم (әl verim)
دستگيري، حمايت. اله (әlә)
با دست بردار، بيا و بگير.
غربال كن. اله آلماق (әlә almaq)
به دست گرفتن.
تصرّف كردن، متصرّف شدن.
به كاري شروع كردن. اله باخماق (әlә baxmaq)
گدايي كردن.
به كف دست نگاه كردن، كف بيني. اله دوشمك (әlә düşmәk)
به دست آمدن، حاصل شدن.
گرفتار شدن، گير افتادن. اله سالماق (әlә salmaq)
به دست آوردن، كسب كردن.
گير آوردن.
به دست انداختن، مسخره كردن. الهلك (әlәlәk)
آلت دست شده، رسوا، آبرو باخته، مسخره. روسواه-الهلك اوْلموش. (رسوا و آبرو ريخته شده) الهلك ائدمك (әlәlәk edmәk)
دست انداختن، مسخره كردن، تحقير كردن. الهلهمك (әlәlәmәk)
غربال كردن. الهلي (әlәli)
الك شده، بيخته شده. الهمك (әlәmәk)
غربال كردن، بيختن. الهمه (әlәmә)
عمل غربال كردن. الهوان (әlәvan)
دست پاچه، شتابان. اله وئرمك (әlә vermәk)
تسليم يا معرّفي كردن مجرم. الهاي (әlhay)
دست بلند كردن و استمداد طلبيدن، مدد جستن.
الحاح، اصرار، پا فشاري. ال هوْواس (әl hovas)
آهسته، آرام، دست سنگين. الي آچيـق (әli açıq)
دست باز، سخي، كريم و بخشنده.
بيچاره و فقير.
آزاد و رها. الي آغ (әli ağ)
كم تجربه، ناشي، ناتوان و بي هنر. الي اگري (әli әgri) = الي اهيري (әli әyri)
كج دست، دزد، متقلّب. الي اوزولمك (әli üzülmәk)
قطع شدن رابطه.
از دنيا رفتن، مردن. الي اوزون (әli uzun)
متجاوز، زياده طلب. الي باغلى (әli bağlı)
دست بسته، ناتوان، ضعيف. الي خالى (әlı xalı)
دست خالي، فقير و بيچاره. الي دوْلو (әli dolu)
دست پر، ثروتمند و متموّل. الي سولو (әli sulu)
با تجربه، ماهر، چابك دست. الي سيـخيـق (әli sıxıq)
خسيس. الي قارقاشا (әli qarqaşa) = الي قرقشه (әli qәrqәşә)
پر هياهو، پرآشوب. (← قارقاشا) الي قانلى (әli qanlı)
قاتل، جاني. الي قهيهلي (әli qәyәli)
دست به سنگ، كسي كه در پرتاب سنگ مهارت داشته باشد.
نام طايفهاي از ايل شش بلوكي. اليك ائدمك (әlik edmәk)
دست انداختن، مسخره كردن. الي يوموق (әli yumuq)
دست بسته، خسيس
اله وَرْد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: لم داده، يله شده، لميده
لا : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از حروف عربي است كه با تركيباتي در تركي وارد شده و كلمات جديدي پديد آمده است. مانند
لا اقل (la әqәl)
اقلاً، دست كم. لا بود (la bud)
لابد، ناچار.
فقير و بيچاره. (لا (نه) + بود = لابد) لا مسَّب (la mәssәb)
محرّف «لا مذهب» و به معني لا مذهب و بيدين. لا مكان (la mәkan)
بي جا و مكان، آواره. لاياشور (layaşur)
محرف «لا يشعُر» (نميفهمد) كه به معني لا ابالي و بي نظم است. لاياواری (layavarı) = لاياوالى (layavalı)
محرّف «لا ابالي» لا ابالي، بي نظم، نا مرتّب
لا : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
لاي هر چيز، مابين.
طبقه، لايه.
هر چيزي كه در لابلاي چيز ديگري گم شود. لا وئرمك (la vermәk)
از دست دادن، گم كردن. لايا گئدمك (laya gedmәk)
گم شدن. لاي پولوْو (lay pulov)
لاي پلو، ته چين گوشت در چلو. لايلاماق (laylamaq)
گُم كردن. لايلانان (laylanan)
گم شونده، مفقود شده. لايلانماق (laylanmaq)
گم شدن. لايلايان (laylaya)
گم كننده
لابّادا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
لبّاده.
يوغ، چوبي كه بر گردن گو زراعت گذارند.
بزرگ و درشت
لابي : تورکجه فارسجا - قشقایی
= لابين (labın)
بله، آري، صد البتّه، بله حتماً. ــ سن هئچ داغا گئدميشنگ؟
ههيه لابي (ههيه لابين) (-آيا تو تا كنون به كوه رفتهاي؟ – بله! بله!)
لاچّين : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
لاچين، از بهترين و زيباترين نوع بازهاي شكاري با رنگ ملوّن و چشمان سبز آبي رنگ كه جثّهاي به اندازة كبك دارد.
از نامهاي پسران
لاف : تورکجه فارسجا - قشقایی
= لافْت (laft)
لاف، بلوف، دعوي باطل. (← ليفت) لافت وورماق (laft vurmaq)
لاف زدن
لاهار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پرخور و بي حال، چاق و تنبل، آنكه از پر خوري، گرما زدگي و … نتواند از جاي خود برخيزد
الاهيل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: هلاهل، زهر، سم كشنده. (← آل3، آلا هيل)
لاه-و-لوه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: داد و فرياد، سر و صدا. (← وک-و-لوك)
وک : تورکجه فارسجا - قشقایی
: غير رقيق، سفت. (در مقابل رقيق)
وک-و-لوك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فرياد، سر و صدا
لال : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
خواب. (كودكانه) لال ائدمك (lal edmәk)
خوابيدن. (كودكانه) لالا (lala) = لايلاي (laylay)
لالايي، آوازي كه براي خواباندن كودكان خوانند.
نام آهنگي در موسيقي قشقايي. لالا بهمن (lala bәhmәn)
از آهنگهاي غم انگيز قشقايي كه به مناسبت شهادت بهمن خان فرزند سهراب خان قشقايي در زمان پهلوي دوّم سروده و نواخته شده است. لالا چالماق (lala çalmaq) = لالا دئمك (lala demәk)
لالايي خواندن
لال : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
لال، گنگ، آنكه نتواند حرف زند
لاليخماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
= لاليقماق (lalıqmaq)
سر و صدا راه انداختن، فرياد كشيدن.
عجز و لابه كردن. (← نال2 ، ناليخماق)
لام : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
سگ ماده يا جانوران مشابه كه براي جفتگيري جوياي نر خويش باشند. ايت لامدا دير. (سگ در حال آمادگي جفتگيري است.) لاما گلمك (lama gәlmәk)
ايجاد تمايل جنسي در سگ ماده، تحريك شدن جانور ماده براي عمل مقاربت
لام : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
ساكت، آرام. (← ليم) لام تا كام (lam ta kam)
سخن، سخن آرام، حرف بسيار آهسته. لام تا كام دئمير. (اصلاً حرف نميزند.) لام وئرمزليك (lam vermәzlik)
سكوت كردن، حرف نزدن
علامت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
علامت و نشان.
عجيب و غريب.
ايما و اشاره.
ردّ پا، اثر پا. علامتلي (әlamәtli)
نشان دار، علامت دار.
عجيب و غريب. علامت وئرمك (әlamәt vermәk)
اشاره كردن، علامت دادن
لاپ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پاي پهن و درشت شتر و نيز هر چيز پهن و بزرگ.
صداي تاپ توپ، صداي افتادن چيزي كه بزرگ و پهن باشد. (← لپ) لاپّا (lappa)
هر چيز بزرگ و پهن.
بي حال، سست و تنبل. لاپّار (lappar)
تاول بزرگ.
سنگ پهن و صافي كه به اندازة يك كف دست باشد و با آن لپر بازي كنند. (← لپ، لپر) لاپّار-لاپّار (lappar-lappar)
تاولهاي بزرگ و متوالي كه در بدن ظاهر شود. لاپّاغا (lappağa) = لاپّاغان (lappağan)
تنومند و تنبل. لاپّا گؤوهن (lappa gövәn)
نوعي گَوَن خاردار كه خارهايش بلندتر و بزرگتر از گونهاي معمولي است. لاپّا-لاپّا (lappa-lappa)
قطعه قطعه، لخته لخته، طبقه طبقه. لاپ-لاپّى (lap-lappı)
شلخته، تنبل، آنكه اغلب در موقع راه رفتن بر زمين خورد.
نوعي كدو.
لبو، چغندر پخته و هر غذايي كه با آب پخته شود و در آن روغن نريزند. لاپلاماق (laplamaq)
زير پا له كردن. لاپّير (lappır) = لاپّيرما (lappırma)
گوشت حيوان لاغر كه در آب پخته شود و در آن روغن و داروهاي غذايي نريزند
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani