تورکجه
باخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
فعل امر از مصدر «باخماق» (نگاه كردن)
از اصوات تعجّب. باخا-باخا (baxa-baxa)
در حال نگاه كردن، نگاه مداوم و مستمر داشتن. باخار (baxar) = باخان (baxan)
نگاه كننده. باخار كوْر (baxar kor)
نا بينايي كه به ظاهر چشمان سالمي دارد؛ اما در واقع كور و نا بينا است. باخ-باخ (bax-bax)
نگاه كن، بنگر.
از اصوات تعجّب. باخماق (baxmaq)
نگاه كردن، تماشا كردن.
رسيدگي كردن، بررسي كردن.
سرپرستي و مراقبت نمودن.
معاينه و معالجه كردن.
دقّت و توجّه كردن.
در نظر گرفتن. آدام آللاها باخاسى. (انسان بايستي خدا را در نظر بگيرد.) باخمالى (baxmalı)
نگاه كردني، ديدني، قابل نگاه كردن.
زيبا، تماشايي و جالب. باخيبان (baxıban)
با توجّه به، در مقايسه با، نسبت به. بو اوْنا باخيبان ياخچى دير. (اين نسبت به آن زيبا و بهتر است.) باخيش (baxış)
نگرش، طرز نگاه كردن.
زيبايي، وجاهت.
ديد، منظر، بينايي.
نطريّه، نقطه نظر.
توجّه به بيچارگان و اقارب، هديه و صدقه دادن به تهيدستان. باخيشلى (baxışlı)
زيبا، خوش منظر. باخيشماق (baxışmaq)
دسته جمعي نگاه كردن.
به همديگر نگاه كردن. باخيشيم (baxışım)
طرز نگاه كردن، شيوة نگريستن. باخيلماق (baxılmaq)
مورد تماشا قرار گرفتن، مشاهده شدن.
رسيدگي و سرپرستي شدن، تحت مراقبت قرار گرفتن.
تحت مداوا و معالجه قرار گرفتن. باخيم (baxım)
توجّه. (← باخيش.) باخيمـگوروم (baxım-görüm)
ديد و باز ديد، پذيرايي، عيادت.
سرپرستي و رسيدگي به نزديكان و خويشان، صلة رحم. باخيملى (baxımlı)
زيبا، مورد توجّه
باي : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
از اصوات تعجّب
باي : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
بزرگ، رئيس، سرور كه به صورتهاي
بَي (بهي)، بگ، بيگ، بؤيوگ و … نوشته و يا گفته ميشود.
دارنده و صاحب.
زينت، زيور و آرايش كردن داماد. کورهكني باي ائدميشلر. (داماد را آراستهاند.)
داماد. بايات (bayat)
بيات، نام يكي از طوايف 24 گانة تركان قديم دنيا كه در ايلهاي قشقايي به 3 گروه تقسيم شدهاند. الف) قره ائوليلر كه طايفهاي از ايل عملة قشقايي است. ب) آغ ائوليلر كه از قديم در شيراز ساكن بودند و در زمان قاجار يك چهارم شهر شيراز را تشكيل داده بودند و محلة آنها را محلة بيات ميگفتند. ج) بوْز ائوليلر كه در اكبر آباد و باجگاه شيراز ساكنند. (ضمناً منشأ آهنگهاي بيات ترك و بيات اصفهان هم بياتهاي قشقايي بودهاند.) بايرام (bayram)
اوايل بهار، فصل گل و زيباييها. بايرامليق (bayramlıq)
عيدي، هدية عيد نوروز. بايرام باسدی (bayram basdı)
ناراحتي معده به خاطر پر خوري در ايّام نوروز. بايريزی (bayrızı)
خرجي و هديهاي كه شب قبل از عروسي از طرف داماد به خانة عروس فرستاده ميشود. (باي = داماد + رويوز = سكه و پول)
بايام : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بادام. ( قره يارلو)
باياق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: لحظهاي پيش. باياقكى (bayaqkı)
موضوع قبلي. باياقلايين (bayaqlayın)
لحظة پيش
باياز : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نياب قليان كه سر قليان بر روي آن قرار ميگيرد.
خشك، گوشت خشك، گوشتي كه آويزان كنند تا خون و آب آن كاملاً خشك شود
بايدا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) باديه، تاس، ظرف مخصوص شير
بايـداق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بيرق، پرچم. (← بايراق)
بايديرماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
باختن در بازي قمار.
به امانت خيانت كردن
بايغى : تورکجه فارسجا - قشقایی
= بايقوش (bayquş)
جغد. (← واي، وايغى)
بايراق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بيرق، پرچم. (ريشة كلمه از «باتيرماق» (بر زمين زدن، نصب كردن و كوبيدن) است؛ به اين دليل كه پاية پرچمها را بر زمين كوبيده و نصب ميكردند.)
باز بند : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) مخفّف «بازو بند»، بازو بند طلايي يا نقرهاي كه در گذشته زنان بر بازوان خود ميبستند
بازار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بازار، محلّ خريد و فروش. بازارگان (bazargan)
بازرگان، تاجر.
نام آهنگي از آهنگهاي حماسي كور اوْغلو در موسيقي قشقايي. بازارينگ بازار (bazarıng bazar)
نام نوعي بازي كه شبيه مسابقة 20 سؤالي امروزه بر گزار ميشد
بازماق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: رفتن، گشتن، برگشتن
ببه : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
فرزند دلبند. (از اصوات صوت يا واژگان تقليدي (به به به به) است.)
مردمك چشم
ببَك : تورکجه فارسجا - قشقایی
= ببهك
مردمك چشم. (← ببه)
بج : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
انسان يا حيوان تشنه.
زمين تشنه و بي آب، كشت ديم، زراعت بخس. بجگاه (bәcgah)
محل بي آب.
نام اصلي منطقه و روستاي باجگاه در شمال شيراز كه در گذشته آب نداشت. بجوْو (bәcov)
بي آب، بي طراوت، بيابان تشنه و بي آب و علف
بچ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بچه، كوچولو، نهال، جوانه. بچ ائتمَك (bәç etmәk)
جوانه زدن، روييدن نهال. بچ بچي (bәç bәçi)
بزغالة كوچك (به زبان كودكانه) بچ خوروس (bәç xurus)
بچه خروس، خروس كوچك. بچَّك (bәççәk)
چوب كوچكي كه در زير قتب (ختاب) جهاز شتر وصل شود. بچ وورماق (bәç vurmaq)
جوانه زدن، روييدن. بچّه (bәççә)
بچّه، كودك. بچّي (bәççi)
صوت فرا خواني بزغاله.
بزغاله، بزغالهاي كه شير كافي نخورده باشد، بزغالة كوچك. بچّي-بچّي (bәççi-bәççi)
بزغاله.
صوتي است براي فرا خواني بزغاله
بچگانلى : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام طايفهاي از ايل ششبلوكي
بد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف)
بد، زشت و نا پسند.
از پيشوندهاي رايج كه نا پسندي، زشتي و يا فقدان چيزي را ميرساند. بد آرام (bәd aram)
نا آرام، بي قرار. بد آرامليق (bәd aramlıq)
نا آرامي، بي قراري. بد آموخته (bәd amuxtә)
بد آموخته، به بدي عادت كرده. بد اوْغور (bәd oğur)
بد قدم، بي بركت. بد بخت (bәd bәxt)
بد بخت، بد شانس و بيچاره. بد بختليك (bәd bәxtlik)
بد بختي؛ بد شانسي. بد چيش (bәd çiş)
بد چشم، هيز. بد حال (bәd hal)
بد حال، مريض. بد خوْو (bәd xov)
بد خواب، كسي كه از خواب بپرد و بعد از آن نتواند بخوابد. بد دست (bәd dәst)
كسي كه معامله كردن با او باعث ضرر مالي يا جاني گردد. بد دِل (del bәd)
بد اشتها، بي اشتها.
زود رنج، مشكل پسند، آن كه با هر سازي نتواند بسازد. بد زاد (bәd zad)
بد ذات، بد جنس. بد اِشكَن (bәd eşkәn)
شكستگي بد، تركيدن يا شكاف بر داشتن استخوان. بد شالوار (bәd şalvar)
شهوت ران بيحيا، آدم بي چشم و رو. بد قضا (bәd qәza)
پريشان حال، آشفته حال و ناراحت. بد گَتيرمَك (bәd gәtirmәk)
بد آوردن، بد شانسي. بدليك (bәdlik)
بدي، ظلم، ستم. بد نال (bәd nal)
بد نعل، اسبي كه در موقع نعل كوبي نا آرامي و لگد پراني كند. بد نام (bәd nam)
بد نام، رسوا. بد نامليق (bәd namlıq)
بد نامي، رسوايي. بد-و-بيد (bәd-o-bid)
بد و بيراه گفتن، بدي و زشتي. بدوْو (bәdov)
بد آب، بي اشتها
ابَد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) هميشه. ابدا (әbәda) = ابداً (әbәdәn)
ابداً، هيچ وقت.
اصلاً، قطعاً. ابدي (әbәdi)
ابدي، هميشگي
ابدال : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
عدّهاي از عرفا كه به قولي 7 و به قولي 70 نفرند و به اعتقاد بعضيها هيچ وقت زمين از وجود آنان خالي نيست، عارف دل سوخته.
خسته، از پا افتاده.
از نامهاي پسران
بدير : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
بدر، شب 14 هر ماه.
زيبا رو، خوب چهره.
نامي براي پسران. بدير بهيلي (bәdir bәyli)
نام تيرهاي از ايل فارسيمدان. بديرلَنمَك (bәdirlәnmәk)
زيبا تر شدن، مثل ماه بدر شدن
عبدالسّليمانلى : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع-عب) نام طايفهاي از ايل درهشوري
بئ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بي، بدونِ، از پيشوندهاي فارسي است كه در تركي قشقايي با لفظ «بئ» بيان ميگردد. بئ آبيرّي (be abırrı)
بي آبرو، بي حيثيّت. بئ ايمان (be iman)
بي ايمان، بي اعتقاد. بئ باك (be bak)
بي باك، جسور و نترس.
سالم و تندرست. بئ بَشَر (be bәşәr)
بي عقل، نادان، بي شعور. بئ بند-و-بار (be bәnd-o-bar)
بي بند و بار، لا ابالي. بئ بوتّا (be butta)
بي بته، بي اصل و نسب. بئ بهر (be bәhr)
بي بهر، بي نصيب. بئ پا (be pa)
بي پا، ولگرد، سبك سر و ناموقّر. بئ پلغار (be pәlğar)
بدون نظم و ترتيب، بدون توجّه، عجولانه. بئ تمنّا (be tәmәnna)
بي تمنّا، بي منّت. بئ تور (be tur)
بدون نشان، بي اثر، بدون آدرس. بئ ثمر (be sәmәr)
بيثمر، بيفايده. بئجا (be ca)
بيجا، بي مورد. بئ جهت (be cәhәt)
بي جهت، بدون دليل. بئچارا (be çara)
بيچاره، فقير و ناتوان. بئ حال (be hal)
بي حال، سست، ناتوان و ضعيف. بئ حؤرمت (be hörmәt)
بي حرمت، نا محترم. بئ حؤرمتليك (be hörmәtlik)
بي حرمتي، بي احترامي. بئ خبر (be xәbәr)
بي خبر، بي اطّلاع. بئ خود (be xud)
بي خود، بدون اختيار، آزاد.
ناخويشتن دار، بي عرضه و نالايق.
بيهوده. بئ داماق (be damaq)
ناراحت، افسرده. بئ داوام (be davam)
بي دوام، سست.
زود گذر، ناپايدار. بئ درد (be dәrd)
بي درد، بدون ناراحتي. بئ دردِ سر (be dәrde sәr)
بدون دردسر و ناراحتي. بئ در روْو (be dәr rov)
بدون در رو، بدون ضرر. بئ رو در واييس (be ru dәr vayıs)
بي رودرواس، بي شرم، بي حيا. بئ رو در واييسليق (be ru dәr vayıslıq)
بي رو در واسي. بئ ريخت (be rixt)
بي ريخت، بد قوّاره و بد شكل. بئ زارافات (be zarafat)
بي ظرافت، بدون شوخي، جدّي. بئ زاوال (be zaval)
بي زوال، فنا ناپذير. بئ ساواد (be savad)
بي سواد، عامي. بئ ساوادليق (be savadlıq)
بي سوادي. بئ سر-و-پا (be sәr-o-pa)
بي سر و پا، ولگرد. بئ سـوتـون (be sütün)
بي ستون، بدون پايه و اساس. بئ شرف (be şәrәf)
بي شرف، بي آبرو. بئ صورت (be sürәt)
بدون صورت و حساب.
دختري كه بكارت خود را از دست داده باشد. بئقارليق (beqarlıq)
بيگاري، كار بي مزد انجام دادن. بئ قورْب (be qurb)
بي قرب، كم ارزش، بي اهميّت و آبرو باخته. بئ قورونگ (be qurung)
بي سر و صدا، آرام و آهسته. بئ قييرت (be qiyrәt)
بي غيرت، پست و خفّت پرست.
تنبل، تن آسا. بئكار (bekar)
بيكار، معطّل. بئكارا (bekara)
بيكاره، ولگرد. بئكارليق (bekarlıq)
بيكاري، معطّلي. بئ كس (be kәs)
بي كس، بي يار و ياور. بئ كسليك (be kәslik)
بي كسي، بي ياوري. بئ كومتاها (be kumtaha)
بي خبر، بدون اطّلاع، بدون دستور و فرمان. بئ كيپ (be kip)
بدون سر و صدا، خاموش، يواشكي. بئگارليق (begarlıq)
بيگاري، انجام دادن كار بدون مزد. بئگانا (begana)
بيگانه، غريب. بئ گومان (be guman)
بي گمان، بدون شك و شبهه. بئ گوناه (be gunah)
بيگناه، بي تقصير. بئ مدار (be mәdar)
محلّي كه علف و گياه نداشته باشد، بدون علوفة دام. بئ مهني (be mәhni)
بي معني، بي محتوا.
ياوه گو، بيهوده گو، سبك و ناموقّر. بئ ناماز (be namaz)
بي نماز، تارك الصّلات.
زني كه بر اثر قاعدگي نبايد نماز بخواند. بئ ناوا (be nava)
بينوا، بيچاره. بئ نيياز (be niyaz)
بي نياز، ثروتمند. بئ وج (be vәc)
بي وجه، بي ارزش، نالايق. بئ وخت (be vәxt)
بي وقت، نا به هنگام. بئ ورّه (be vәrrә)
بي وجه، بي ارزش، كم بها. بئ هور (be hür) = بئ هير (be hir)
بي اختيار، عنان گشاده
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani