تورکجه
پندوْو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) محرّف «بند آب»، سد، آبي كه جلو آن گرفته شود تا قطعه زميني محدود را آبياري كند
پنگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ساقة درخت، قسمتي از ساقه يا شاخة درخت.
چنگ، دست، پنجه. پنگ آتماق (pәng atmaq)
پهن و گسترده شدن ساقههاي درختان.
چنگ انداختن
پنير : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پنير، خوراكي كه از شير بسته تهيّه شود.
اوّلين جوانة نخل كه در كنار ريشة نخل رشد ميكند و غذايي مقوّي و خوشمزه است
پنلي : تورکجه فارسجا - قشقایی
: عزادار، سياهپوش. (فا)
پوْهْل : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پل، پلي كه بر روي رود يا جوي بندند. پوْهلَك (pohlәk)
خوشههاي گندم، جو و … كه خرمن شده و زير آن خالي باشد
پوْهتان : تورکجه فارسجا - قشقایی
= پوْهتام (pohtam)
بهتان، افترا. (با كلمات بهت (ع) و بهتان (ف) همريشه و همخانواده است.)
پوْنْج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گوشة بيروني زاويه، گوشة بيروني چادر. (نقيض كُنج)
پوْق : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
مدفوع، نجاست. (← پ.وْ.خ)
پوْق : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2):
بخار.
متورّم و برجسته. (← پوخ) پوْقّوراتماق (poqquratmaq)
تبخير كردن. پوْقّوراماق (poqquramaq) = پوْقّولاماق (poqqulamaq)
تبخير شدن.
منفجر شدن، تركيدن.
فوران زدن.
به گوش رسيدن قلقل قليان
پوْران : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
بيماري پرخوري.
بيماري تاوسمي
پوْرّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گياه حصير. (← بور1، بورّا و لوْبان)
پوْس : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «پوْسماق» (باطل كردن) (← پوْز1) پوْسدوراماق (posduramaq)
پژمرده شدن، پوسيده شدن. پوْسدورماق (posdurmaq)
پوسيده و پژمرده كردن. پوْسدوروق (posduruq) = پوْسّوراق (possuraq)
پوسيده، پژمرده
پوْسقو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كمين كردن. (← بوز، بوزغو و بوسقو)
پوْوار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: علف خشك
پوْوجار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) پاي افزار، كفش. (← پوْوزار)
پوْون : تورکجه فارسجا - قشقایی
= پوْوون (povun)
پوند، سكّة طلاي انگليسي، ليره، طلا و جواهرات
پوْوزار : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف) محرّف پا افزار، كفش، پا پوش
پوْخ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مدفوع، نجاست. پ.وْ.خ توغورلايان (p.o.x tuğurlayan)
سرگين غلتان، جعل. پ.وْ.خ.لو (p.o.x.lu)
آلوده به نجاست، كثيف. پ.وْ.خ.لوجا (p.o.x.luca) = پ.وْ.خ.لو داش (p.o.x.lu daş)
نام نوعي بازي دسته جمعي
پوْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
بن مصدر پوْزماق (از بين بردن) (با كلمه «بوز» (يخ) همريشه است.) پوْزان (pozan)
پاك كننده، زداينده.
لغو كننده، باطل كننده.
نقض عهد كننده. پوْزدورماق (pozdurmaq)
به وسيلة ديگري باطل كردن. پوْزغون (pozğun)
از هم پاشيده، به هم ريخته.
پژمرده. پوْزغونلوق (pozğunluq)
افسردگي، پژمردگي.
ناراحتي.
پريشاني وضعيّت. پوْزماق (pozmaq)
لغو كردن، باطل كردن.
زدودن، حذف كردن.
خراب و مختل كردن كار.
نقض عهد كردن. پوْزوق (pozuq)
از هم پاشيده، به هم ريخته.
باطل شده. پوْزولماق (pozulmaq)
لغو شدن، باطل شدن.
خراب شدن.
به هم خوردن عهد و پيمان
پوْز : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
پُز، افاده، تكبّر. (در اصل به معني پوز و دماغ است.) پوْزا (poza)
كسي كه فك پايينش بلند تر از فك بالا باشد. (← پوز، پوزا) پوْز وئرمَك (poz vermәk)
خود نمايي كردن، تكبّر به خرج دادن
اپّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پدر. ( ← آتا)
پپه : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نان (به زبان كودكانه) (كلمه از تكرار په په په … كه جزء اسم صوتها است، تشكيل شده.)
پخمه، كودن
اپّگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
= اپّه (әppә)
نان. (به زبان كودكانه)
پر : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
پر، بال و پر پرندگان.
تپّه و تُل دراز كه به شكل پر پرندگان باشد.
كنار، لبه.
دور، فاصله دار. بيزدن بير آز پر دوشموش. (از ما كمي دور افتاده است.) (← پال و پار) پراكنده (pәrakәndә)
متفرّق، از همديگر دور شده.
سخن بي ربط، سخن بيهوده. پراكندهليك (pәrakәndәlik)
پراكندگي، تفرقه. پراه (pәrah)
دور، جدا، از هم جدا.
منحرف. پراهلاماق (pәrahlamaq)
جدا كردن.
منحرف كردن. پر باسماق (pәr basmaq)
سر و گوش به آب دادن، حضور يافتن. اوْ هلَز بورا پر باسماميش. (او تا به حال براي لحظهاي هم به اينجا قدم نگذاشته است.) پر-بيجيك (pәr-bicik)
در حال پريدن و فرار كردن، بسرعت. پر-پر اوْلماق (pәr-pәr olmaq)
حالت پرپر شدن گل.
به شوق و هيجان آمدن، از خوشحالي پر در آوردن.
پر پر و تكه پاره شدن. پرجين (pәrcin) = پرچين (pәrçin)
پرچين، حصاري كه در اطراف محدودهاي كشند. پرچيده (pәrçidә)
دور، جدا شده.
متنفّر، بيزار.
در هم فرو رفته، در هم پيچيده شده. پر دوشمك (pәr düşmәk)
دور افتادن، جدا افتادن. پرگير (pәrgir)
پي در پي، متوالي، پشت سر هم.
همه، همگي. پرَن-پرَن (pәrәn-pәrәn)
پريشان احوال، رنگ پريده، داغون و از هم گسيخته. پرّهكه (pәrrәkә)
فكر، حواس، حافظه. پرّهكهسي اوچمـوش. (حواسش پرت شده است.) پرّهگ (pәrrәg)
روح، روان، هوش، حواس، حافظه. پرّهگي اوچمك (pәrrәgi üçmәk)
روح و روان از تن جدا شدن، ترسيدن و پرت شدن حواس. پرَه (pәrәh) = پرّه (pәrrәh)
دور، جدا از هم. پرَهلهمك (pәrәhlәmәk)
جدا كردن، دور كردن، منحرف كردن. پر-و-پا قورْس (pәr-o-pa qurs)
پر پا قرص، كنايه از آدم درستكار و ثابت قدم. پر-و-پيت (pәr-o-pit)
پر و بال.
كندن پر مرغ و پرندگان.
قراضه، پاره پوره، چيزهاي كم ارزش. پر وورماق (pәr vurmaq)
حضور يافتن، سر و گوش به آب دادن.
بال و پر زدن، پريدن. پري (pәri)
ملك، فرشتهاي كه پر كشد و پرواز كند.
مجازاً به معني معشوق.
از نامهاي دختران. پرّيخمَك (pәrrixmәk) = پرّيكمَك (pәrrikmәk)
دوري جستن، متنفّر شدن. پرِّ قو (pәrre qu)
پر قو، پرهاي لطيف قو و پرندگان ديگر. پرِّ قئيسي (pәrre qeysi)
زردآلوي خشك
اپره : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از «اپرهمك» (پژمرده شدن) اپرهمك (әprәmәk)
فرسوده شدن.
تاول زدن. اپريك (әprik)
فرسوده و پژمرده. (← اپير، اپيريك)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani