تورکجه
شق : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
عمود، قائم، راست و سيخكي.
حرف رك، سخن راست و بي ريا.
سربلند، شاداب و سرحال
سقّ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: كام دهان. (← ساقّ) سقّوْو (sәqqov)
بيماري مشمشه، زكام حيواناتي چون اسب، قاطر، الاغ و … سقّي قره (sәqqi qәrә)
شوم، بد يمن
سقّه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) سقّا، آب دهنده. سقّه قوشو (sәqqә quşu)
مرغ سقّا، نام پرندهاي كه معمولاً در كنار رودخانهها و آبها زندگي ميكند و ماهي شكار ميكند.
سهره، پرندهاي كوچك و خوش آواز شبيه گنجشك
سقّيرغه : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (← ساقّيرغا)
سقّيز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: سقّز، عصارة درخت بن. (← ساقّيز) سقّيز آغاجى (sәqqız ağacı)
درخت بن. سقّيز پيلْتهسي (sәqqız piltәsi)
معجوني از سقّز و گياهان دارويي مختلف كه براي مداواي سوختگي از آن استفاده ميشود
سقَّل : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
ريش، محاسن.
عسلي كه با موم از كندو آويزان باشد و به شكل ريش آدمي ديده شود. (اصل كلمه «سكَل» و ريشة آن از «سك» (استخوان جنبنده) به اعتبار اينكه ريش در استخوان چانه قرار دارد. ← سك) سقَّل اله وئرمك (sәqqәl әlә vermәk)
گير افتادن، دُم به تله دادن. سقَّلسيز (sәqqәlsiz)
بدون ريش، كوسه. سقَّللهمك (sәqqәllәmәk)
كسي را گير آوردن، ريش كسي را گرفتن. سقَّلي ساری (sәqqәli sarı)
ريش زرد، آدم سيّاس و زيرك. سقَّلي سو آپارماق (sәqqәli su aparmaq)
داراي دختر شدن، صاحب فرزند دختر شدن. سقَّلي سويا وئرمك (sәqqәli suya vermәk)
كنايه از
سخن كسي را برملا و خراب كردن
سقَّط : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) سقط، مردن جانور يا حيوان حرام گوشت
سر : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
(ف)
سر، كلّه.
برتر، بالاتر، ارزشمندتر.
اختلاف قيمت، اختلاف ارزش. سراسر (sәrasәr)
سراسر، سر تا سر.
همه، همگي.
برابر، معادل، هم قيمت. سراسرليك (sәraәrlik)
رقابت، مجادله جهت برابري. سراكو (sәraku)
سركوب، سرزنش و تو سري زدن. سر انجام (sәr әncam)
سرانجام، عاقبت.
تقدير و سر نوشت. سر بازی (sәrbazı)
نام آهنگي از آهنگهاي رقص. سر بست (sәr bәst) = سر بسته (sәr bәstә)
سر بسته، مخفي و پنهان.
كامل، تمام، همه.
رك و صريح.
آزاد و مستقل. سر بنوْوشه (sәr bәnovşә)
سر بنفشه، نام بوتهاي با گلهاي بنفش و ساقههاي باريك. سر به سر (sәr bә sәr)
معادل، مساوي، معاملة پايا پاي. سر به سر ائدمك (sәr bә sәr edmәk)
معاملة پايا پاي انجام دادن.
با هم بحث و مجادله كردن. سر پيك (sәr pik)
زلف، كاكل. سر تا پا (sәr ta pa)
سراسر، همه.
تعويذ، دعاي طومار مانند. سر چؤپـو (sәr çöpü)
زن با تجربهاي كه در اوّل صف رقّاصان قرار گيرد و برقصد. سر خان (sәr xan)
خان بزرگ، خان خانها. سر دستَكي (sәr dәstәki)
موقّتي، زود رواج دادن كار.
آنچه در دسترس قرار داشته باشد. سر دسته (sәr dәstә)
سر دسته، رهبر و بزرگتر. سر دوْل (sәr dol)
بُز يا گوسفند يك گلّه كه قبل از همة گوسفندان و بزها بزايد. سر راس (sәr ras)
سر راست، مستقيم.
رو به راه، هدايت شده، آنكه به راه راست رود. سر-سري (sәr-sәri)
آنكه بر اثر پيري يا بيماري سرش بلرزد.
سطحي، بدون تأمّل و چاره انديشي.
كم ارزش، بي اهميّت. سر سم گئدمك (sәr sәm gedmәk) = سر سوم وورماق (sәr sum vurmaq) = سر سينْتي گئدمك (sәr sinti gedmәk)
سرسام گرفتن، گيج شدن و سكندري رفتن، لغزيدن پا بر اثر اصابت نوك انگشتان با زمين. سر كرده (sәr kәrdә)
سر دسته، بزرگتر. سر كش (sәr kәş)
سركش، مغرور و نا فرمان.
گليم يا جاجيمي كه جهت زينت بر روي بار منزل كشند. سر كَل (sәr kәl)
بُز پيشاهنگ.
سرور، رهبر، بزرگتر. سر كَم (sәr kәm)
سر كوه، بالاي قلّه، افق كوه. سر كَن (sәr kәn)
مرتعي كه دامها در آن بچرند.
حركت گوسفندان از قاش گله در هنگام شب. سر كوفت (sәr kuft)
سرزنش، ملامت. سر گل (sәr gәl)
بُز پيشاهنگ.
رهبر، رئيس. سر گوللا وورماق (sәr gulla vurmaq)
خوشههاي گندم را چيدن و ساقهها را باقي گذاشتن. سر گينْد (sәr gind)
نوعي دوخت يا گره فشرده كه قطعات چادر سياه را به هم وصل كند. سر مرد (sәr mәrd)
سر گروه، رئيس. سر موز (sәr muz) = سر موزْد (sәr muzd)
سر مُزد، مافوق مزد، فوق العادة حقوق. سر-و-پر (sәr-o-pәr)
نظم، انضباط.
رئيس، رهبر. سر وَخت (sәr vәxt)
سر وقت، به موقع.
سركشي و حضور. سر وختينه گئدمك (sәr vәxtinә gedmәk)
به كسي يا چيزي سر زدن، به نزد كسي يا چيزي رفتن. سره
رئيس، رهبر، سر پرست.
كامل، تمام.
خالص، ناب، پاك. سره-سر (sәrә-sәr)
سراسر. سره-سرليك (sәrә-sәrlik)
برابري، مقاومت و ايستادگي. سريشته (sәriştә)
سر رشته، مهارت و استادي. سريشتهلي (sәriştәli)
ماهر، با تجربه
سر : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
فعل امر از مصدر «سرمك» (پهن كردن) (← سار2) سرْمك (sәrmәk) = سرهمك (sәrәmәk) = سريمك (sәrimәk)
پيچيدن، پيچاندن، تنيدن.
پهن كردن، گستردن، فرش كردن.
گستردن لباس تر جهت خشك شدن.
پخش كردن، افشاندن. سرمه (sәrmә)
پا تابه، پا پيچ. سرموساق (sәrmusaq)
سير، سير كوهي كه از گياهان پيازي به شمار ميرود. سرهلنمك (sәrәlәnmәk)
پخش و پراكنده شدن.
پوشاندن و پهن شدن.
براي ميانجيگري خود را در مقابل ضارب و مضروب قرار دادن. سر وورماق (sәr vurmaq)
دانه هاي برنج يا گندم را در غربال افشاندن و پاك كردن. سريك (sәrik)
جاجيم يا گليم مرغوب و زينتي كه بر روي بار منزل كشند.
لتَف يا پلاسي كه از جلو چادر به عنوان سايهبان بر چادر اصلي وصل شود. سريلمك (sәrilmәk)
فرش شدن.
پخش و پراكنده شدن.
پيچانده شدن.
انداخته شدن لباس تر بر روي طناب جهت خشك شدن. سريلي (sәrili)
پهن شده، گسترده شده. سريمك
گستردن، پهن كردن. سرين (sәrin)
پهن، گسترده و وسيع. سرينيلمك (sәrinilmәk)
افشانده شدن، پاشيده شدن.
پهن و گسترده شدن
اثر : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع) اثر، آنچه از كسي يا چيزي باقي بماند.
تأثير، اثر گذاشتن. اثره (әsәrә)
اثر، نشانه، نتيجه، محصول
شر : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
شر، بدي، فساد.
شرور، فتنه انگيز. شرّاك (şәrrak) = شرّهك (şәrrәk)
اسب سركش، نام نژادي از اسبها.
اسب تخمي، اسب اصيل و نژاده. شر-شرّي (şәr-şәrri) = شرشَني (şәrşәni)
فتنه انگيز، دعوا طلب، آشوبگر. شرور (şәrur) = شرير (şәrir)
شرور، پُر شر، آشوبگر
صرافَت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: توجّه، دقّت و فهم. صرافته دوشمك (sәrafәtә düşmәk)
متوجّه شدن، فهميدن
سراييل : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
نام پرندهاي با گردن بلند كه احتمالاً همان درنا است.
از نامهاي دختران. (← ساراييل)
شربت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
شربت، آب ميوه كه قند يا شكر در آن حل كرده باشند.
مجازاً به معني شيرين. شربتي (şәrbәti)
كاسة كوچك شربت خوري
سرچه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(2)
گنجشك. (در اصل
سارچه = سار كوچك)
سَرْچه : تورکجه فارسجا - قشقایی
(1)
كوچكترين انگشت دست
سرچَن : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گنجشك. (← سرچه2، سيرچه)
سرد : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ف)
هواي سرد.
غذاي سرد، غذايي كه فاقد انرژي باشد.
آدم سرد و بي حال. سرد-و-سورد (sәrd-o-sürd)
سرد، بي روح، بي جنب و جوش
سرداری : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
آستين ارخالق، آستين قبا.
قبا، لباس بلند قبا
صرف : تورکجه فارسجا - قشقایی
: (ع)
صرف، مصرف، استعمال.
سود، فايده.
صرف فعل در دستور زبان. صرفه (sәrfә)
سود، فايده. صرفه سيز (sәrfәsiz)
بدون سود، بي فايده. صرفهلي (sәfәli)
مفيد، سودمند
اشرفي : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
اشرفي، سكّة طلا.
نام آهنگي پر شور در موسيقي رقص زنان
سرحد : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
مناطق سردسير.
حد، مرز
سرهنگ شقاقى : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نام افسري كه در هنگام نهضت جنوب (زمان پهلوي دوّم) در سميرم كشته شد؛ هنرمندان قشقايي به خاطر شجاعتش، آهنگي غم انگيز برايش ساختند كه هم اكنون نوازندگان، آن آهنگ را مينوازند؛ لذا امروزه نام آهنگي در موسيقي است
سرين : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خنك و سرد
سركَنمك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: حركت كردن، خراميدن. (← سك، سكهلهمك)
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani