Multilingual Turkish Dictionary

تورکجه

تورکجه
تـوهـو : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تيهو، نام پرنده‌اي شبيه كبك. (كلمه از اسم صوت
تـوه تـوه
… درست شده)

توك : تورکجه فارسجا - قشقایی

= توكّ (tukk)
صداي چكيدن قطره، چك چك. توكّا (tukka)
قطره، چكّه. توكّالاماق (tukkalamaq) = توكّ ائدمك (tukk edmәk) = توكّولاماك (tukkulamak)
قطره قطره چكيدن. توك-توك (tuk-tuk)
قطره قطره. توك-توك ائدمك (tuk-tuk edmәk)
قطره قطره ريختن، تراوش كردن

تـوك : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
مو، موي سر.
تار مو يا پشم.
پرِ پرندگان.
پرز، پود، موي اضافي. تـوك باسماق (tük basmaq)
پُر مو شدن، بلند شدن موي سر. تـوكسـوز (tüksüz)
بدون مو، بدون پر يا پشم. تـوكلَنمَك (tüklәnmәk)
مو در آوردن، ريش، پشم يا پر در آوردن. تـوكلو (tüklü)
مو دار، ريشدار، داراي پشم، مو يا پر و بال. تـوكلوجه (tüklücә)
داراي مو يا پشم كم، نسبتاً پردار، داراي بال و پر اندك.
نام بوته‌اي گياهي كه كركدار است. تـوکول (tükül)
قسمتي از سر انسان كه موي سر از آنجا آويزان مي‌شود، اطراف و پشت سر. تـوکوم (tüküm)
موي من، زلف من.
دسته يا بسته‌اي از مو يا پشم.
گياه كاكوتي. (← كگ، كگليك اوْتو)

تـوك : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
فعل امر از مصدر «تـوكمك» (دوختن) (← تيك1) توکمه (tükmә)
دكمه، تكمه

توک : تورکجه فارسجا - قشقایی

(3)
بن فعلي مصدر «توکتمك» (تمام كردن) كه به تنهايي كاربرد ندارد. تـوكَت (tükәt)
تمام كن، خاتمه بده. تـوكَتديرمك (tükәtdirmәk) = تـوكَرْتْمَك (tükәrtmәk) = تـوكَتمَك (tükәtmәk)
تمام كردن، به پايان رساندن. تـوكتمه‌لي (tükәtmәli)
تمام كردني. تـوكَن (tükәn)
تمام شو. تـوكَنديرمك (tükәndirmәk)
به اتمام رساندن، تمام كردن. تـوكَنمَز (tükәnmәz)
تمام نشدني، بي پايان.
فراوان، زياد. تـوكَنمزليك (tükәnmәzlik)
بي پاياني، پايان ناپذيري. تـوكَنمَك (tükәnmәk)
تمام شدن، پايان يافتن. تـوكنمه‌لي (tükәnmәli)
تمام شدني. تـوكَنه‌ني (tükәnәni)
خلاصه، خلاصة كلام

توكان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: خار، تيغ درخت. (← تيك1، تيكان) توكانلى (tukanlı)
خار دار. توكانليق (tukanlıq)
خارستان، خار زار

تـوکورتمك : تورکجه فارسجا - قشقایی

: نشاندن نهال و امثال آن)

تول : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تل، تپّه. (اصل كلمه «دوْل» از مصدر «دوْلماق» (پُر و آكنده شدن) است.) تول-و-تومّاج (tul-o-tummac)
تل و تپّه، پستي و بلندي. تولوق (tuluq)
مشك كوچكي كه پر از آب كنند.
جهش آب از چشمه. تولوق-تولوق (tuluq-tuluq)
جهش و فوران آب از چشمه. تولوم (tulum)
برآمدگي، تل، بلندي، برجستگي. تولومّ-و-گوْود (tulumm-o-govd)
برآمدگي و گودال، بلندي و پستي. تولومّا (tulumma)
تلمبه، وسيلة استخراج آب از زمين

طلإل : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
طول، درازا.
ادامه و دنبالة كار. (← تول)

تـول : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
طول، درازا.
ادامه، دنباله.
زمان طولاني. تولانـی (tülanı)
طولاني، مدت زياد. تـولکو (tülkü)
(از «تـول» (بلند) + کو = قوي (در تركي قديم به معني (دُم) تشكيل شده است.) روباه، جانور دُم بلند. (گلّه‌زن) (← تيل، تيلكي.) تـولَكّي (tülәkki)
نشاء، جوانة‌ بادنجان، گرجه و… كه به تدريج رشد كند و بلند شود.) تـوله (tülә)
توله، زاد و ولدي كه ادامه دهندة نسل باشد، نوزاد سگ، روباه و جانوران وحشي.
تخم مرغي كه زير مرغ كُرك مي‌گذارند تا تخم گذارد.
بزرگترين قاب در قاب بازي كه با آن قابهاي ديگر را بزنند. تـوله باز
قاب باز، قاب باز ماهر. تـوله خيرّ ائدمَك
قرار گرفتن قاب بزرگ در كنار قاب كوچك. تـوله‌مك (tülәmәk)
توله كردن و زاييدن سگ.
آگاه شدن سگ از خطر و پريدن از جاي خود. تـولو (tülü)
انگلك، انگشت دراز كردن و مسخره كردن. تـولونگو (tülüngü)
انگُلكي، مورد تمسخر قرار گرفته

تول حال : تورکجه فارسجا - قشقایی

: به سرعت، با تندي و عجله

تـولَه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
پنيرك، گياه پنيرك. (← توْلا)

تـولَه : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
محرّف «طلوع» ، دميدن. تولَه چكمَك (tülәh çәkmәk)
طلوع كردن، دميدن آفتاب

تـولَك : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
پرنده يا حيواني كه پر، مو يا پشم نداشته باشد، پر ريخته، گر.
تلفّظي از كلمة تـوره‌ك (روباه) و مجازاً به معني حقّه باز و فريبكار.
پرندة نر. (محمود كاشغري ريشة اين كلمه را از «توک» (مو) دانسته است.) تـولَك ترلان (tülәk tәrlan)
ترلان جوان كه پر و بالش كامل و پُر نيست، جوجة نر باز شكاري

توم : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
برجستگي، تل، تپّه، بلندي. تومّاج (tummac)
برآمدگي، تل، تپّه. تومار (tumar)
نامه يا نوشتة بلند بالا. تومّالماق (tummalmaq)
برآمدن، بالا آمدن قارچ و امثال آن. تومزوخدورماق (tumzuxdurmaq)
وادار به سرك كشيدن و سر را بالا بردن يا استراق سمع نمودن. تومزوخماق (tumzuxmaq)
گردن كشيدن، سرك كشيدن، به هر جايي سر زدن.
فال گوشك، گوش را براي شنيدن تيز كردن. تومماق (tummaq)
از زير زمين جهيدن و بالا آمدن. تومّولماق (tummulmaq)
بالا آمدن، برآمدن

توم : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
شيرجه رفتن در آب.
صداي طبل و امثال آن. (← توم) تومار (tumar)
در آب شيرجه رونده. تومَّك (tummәk)
تمبك، آلت ضرب. تومَّكچي (tummәkçi)
تمبكچي، تمبك زن

تـوم : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
صداي افتادن چيزي در آب يا كوبيدن بر روي چيزي.
عمل شيرجه رفتن در آب. توممَك (tümmәk)
شيرجه رفتن در آب، به داخل آب افتادن.
تمبك، طبل كوچك. تومولْمَك (tümmülmәk)
شيرجه رفتن در آب

تومّان : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تنبان، زير شلواري. (ريشة كلمه از «توتماق» (گرفتن، پوشاندن) است؛ گرچه بعضيها معتقدند از مصدر قديمي «توماق» (بستن) درست شده؛ و گروهي هم ريشة كلمه را توْن = دوْن (جامه) دانسته‌اند) تومّان باغى (tumman bağı)
بند تنبان

تـومَن : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تومان، واحد پول معادل 10 ريال. (اساساً اين كلمه به معني ده هزار بوده است.)

تون : تورکجه فارسجا - قشقایی

(2)
(فر) تن، واحد وزني كه معادل 1000 كيلو باشد. توناج (tunac)
ظرفيت وزن، مقدار ظرفيت يك وسيلة نقليه بر حسب تن

تون : تورکجه فارسجا - قشقایی

(1)
آتش جهنّم، بدترين مكان.
نام قديم شهر فردوس در استان خراسان.
تون حمّام، آتشدان حمّام. (← تـون)

تـون : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
بدترين مكان، آتش جهنّم. گئده كي تون به تون اوْلا. (خدا كند كه بدترين مكان نصيبش شود.)
نام قديم شهر فردوس در استان خراسان. تـون-و-طبس (tün-o-tәbәs)
فردوس و طبس خراسان كه جاي بد آب و هوايي بوده. (گويا در زمان صفويه و نادر شاه افشار عدّه‌اي از ايلات قشقايي را به‌ آنجاها تبعيد مي‌كنند؛ بعد از مرگ نادر شاه كه آنها به فارس برگشتند، از تون (فردوس) و طبس به بدي ياد مي‌كنند.)

تونْج : تورکجه فارسجا - قشقایی

:
روي، فلز روي.
مفرغ، برنج. (← توج، توجو) تونجو (tuncu)
فلز روي

تـونْگ : تورکجه فارسجا - قشقایی

: تُنگ، ظرف آب‌خوري

تـونّ : تورکجه فارسجا - قشقایی

= تون (tün)
تند، سريع، چابك.
تند خوي، عصباني مزاج.
تند، تند مزه. (ريشة كلمه از «تـون» (رمق) در تركي قديم است.) تـونّ اوْلماق (tünn olmaq)
تند شدن غذا.
عصباني شدن. تـون مزاج (tün mәzac)
عصباني مسلك، تند مزاج. تـونـوك (tünük)
تُنُك، غير متراكم، زراعت كم بنيه.
ظريف و نازك