تورکجه
يتيم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: تنها، يتيم، آنكه پدر يا مادرش فوت شده باشد. يتيمَك (yәtimәk)
نام غذايي كه فقط از بادنجان و روغن تهيّه شود. يتيمليك (yәtimlik)
تنهايي، يتيمي. يتيم-يسّير (yәtim-yәssir)
يتيم، مادر مرده، بيچاره و گرفتار
اهيتَر : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خبر، اطّلاع. (← اتَر) اهيترچي (әytәrçi)
خبرچين، جاسوس
يو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «يوماق» (شستن) يوماق (yumaq)
شستن، با آب تميز كردن. يومالى (yumalı)
قابل شستشو. يوووشدورماق (yuvuşdurmaq) = يويوشدورماق (yuyuşdurmaq)
شستشو دادن، شستن. يووولماق (yuvulmaq) = يويولماق (yuyulmaq)
شسته شدن. يووولو (yuvulu) = يويلو (yuylu) = يويولو (yuyulu)
شسته شده. يوووم (yuvum) = يويوم (yuyum)
نحوة شستشو. يووونماق (yuvunmaq) = يويونماق (yuyunmaq)
خود را شستن، استحمام كردن
يوبا : تورکجه فارسجا - قشقایی
: آشيانه، لانه. (← يوْوا)
يـوج : تورکجه فارسجا - قشقایی
: نوك، ابتدا يا انتهاي هر چيز بلند و طويل. (شش ← اوج) يـوجَلمك (yücәlmәk)
بلند شدن، اوج گرفتن. يـوجه (yücә)
بلند، طويل.
بلندي، تپّه، تل. يـوجهلنمك (yücәlәnmәk)
بالا رفتن، اوج گرفتن. يـوجهليك (yücәlik)
بلندي
يود : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از «يودماق» (در قمار بردن) (شش) (← يوت) يوداماق (yudamaq)
در قمار از همه كس بردن، همة پول قمار را بردن.
ريشه كن كردن، برانداختن، نابود كردن
يـودوروگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بسرعت، دوان دوان. (شش. ← اودوروک)
يـوگن : تورکجه فارسجا - قشقایی
: دهنه، افسار. (شش. ريشة كلمه از اؤگ (عقل) و اصل كلمه «اؤگَن» (عاقل كننده و رام كننده) است. ← اؤگ، اؤگن) يـوگنسيز (yügәnsiz)
بدون دهنه، بدون افسار. يـوگنلهمك (yügәnlәmәk)
افسار زدن، دهنة اسب را بستن. يـوگنلي (yügәnli)
دهنه دار، افسار بسته، لگام زده
يوغور : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
زرنگ و چاق، آدم برجسته و ممتاز. (← يوق)
فعل امر از مصدر «يوغورماق» (خمير كردن) (← يوْغور)
يـوگوروگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بسرعت، سريع و تند. (شش)
يـوك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: بار، بار منزل. (شش) يـوكسـوز (yüksüz)
بي بار، بدون بار و بنه. يـوكلَتمك (yüklәtmәk)
زير بار بردن، بار كردن به وسيلة ديگري. يـوكلَنمك (yüklәnmәk)
بارشدن. يـوكلهمك (yüklәmәk)
بار كردن. يـوكلهنن (yüklәnәn)
بار شونده، حيوان يا وسيلة باري. يـوكلهنيلمك (yüklәnilmәk)
بار شدن.
تحميل شدن. يـوكلهيهن (yüklәyәn)
بار كننده، حمل كننده.
تحميل كننده. يـوكلـو (yüklü)
باردار، حيوان زير بار
يولاب : تورکجه فارسجا - قشقایی
: گندم سياه، نام گياهي شبيه گندم
يولّوز : تورکجه فارسجا - قشقایی
: ستاره. (شش. ← اول، اولدوز) يولّوز پوْقو (yulluz poqu)
كرم شبتاب
يولوگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: مغز استخوان. (شش ← ايل، ايليگ)
يوم : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «يومماق» (بستن، مشت كردن) يومّارا (yummara)
گرد و ضخيم، چاق و خپلو. يومّارا-يوْغون (yummara-yoğun)
چاق و تنومند، كلفت. يومارلاماق (yumarlamaq)
گلوله كردن، دسته بندي و لوله كردن پشم و امثال آن. يوماق (yumaq)
هر چيز گلوله مانند و گرد شده، كلاف روي هم جمع شده، گلولة نخ، گلولة بند و ريسمان.
انبوه و در هم فشرده. يومجوق (yumcuq)
مشت شده، مشت كوچك.
در هم فرو رفته، در هم قلپيده. يومجوقدورماق (yumcuqdurmaq)
مشت كردن دست. يومجوقماك (yumcuqmak)
در هم فرو رفتن و قلپيدن. يومدورماق (yumdurmaq)
وادار كردن به بستن مشت يا پلك چشم.
ويران كردن، خراب كردن. يومماق (yummaq)
بستن چشم يا مشت كردن دست. يومور (yumur)
فعل امر از مصدر « يومورماق» (ويران كردن)
گرد، جمع و جور، آدم تنومند و كوتاه قد. يومورتا (yumurta)
تخم مرغ، تخم پرندگان و خزندگان كه معمولاً گرد و كروي شكل است. يومورتا ساريسى (yumurta sarısı)
زردة تخم مرغ. يومورتالاماق (yumurtalamaq)
تخم گذاشتن پرندگان و خزندگان. يومورلاماق (yumurlamaq)
حمله كردن.
شكست دادن.
آوار كردن، ويران كردن. يومورلانماق (yumurlanmaq)
ويران شدن.
غلتيدن، غلت خوردن و جلو رفتن. يومورماق (yumurmaq)
ويران كردن، به صورت تل در آوردن، آوار كردن. يوموروق (yumuruq)
مشت، مشت بسته و گره كرده. يوموروقلاماك (yumuruqlamak)
با مشت ضربه زدن. يوموروقلانماق (yumuruqlanmaq)
مشت شدن، بسته شدن.
مشت خوردن، مورد ضرب و شتم مشت قرار گرفتن. يومّوروك (yummuruk)
جمع و جور، گرد شده.
آوار شده، ويران گشته. يومورولماق (yumurulmaq)
گرد و كروي شكل شدن.
آوار شدن، ويران شدن. يومورولموش (yumurulmuş)
ويران شده، خرابه. يومورولو (yumurulu)
جمع و جور و گرد شده.
در هم ريخته، ويران شده، آوار گشته. يومّوز (yummuz)
تپّه، تل گرد. يوموق (yumuq) = يومّوق (yummuq)
بسته شده، مشت شده.
روي هم گذاشته شده. آغزى آچيق دير گؤزو يوموق. (دهانش باز است و چشمهايش بسته.) يوموق كهوهن (yumuq kәvәn) = يوموق گهوهن (yumuq gәvәn)
نوعي بوتة خاردار به شكل نيمكره. (← ديمچيك) يومولماق (yumulmaq)
بسته شدن، مشت شدن يا به هم آمدن پلكها.
پوشيده و محدود شدن.
خود را جمع و جور كردن و براي حمله آماده شدن.
در ازدحام مردم وارد شدن. يومولو (yumulu) = يومّولو (yummulu)
بسته شده، مشت شده.
پنهان، آنچه پوشيده و مستتر باشد
يـون : تورکجه فارسجا - قشقایی
: طرف، جهت. (← اون، يؤن، اؤن) (شش) يـون ائدمك (yün edmәk)
به سويي رو كردن. يـونـو اوْ يانا (yünü o yana)
رو به آن طرف. يـونـو بري (yünü bәri)
رو به اين طرف
يـونگ : تورکجه فارسجا - قشقایی
: پشم. (شش) يـونگ اهييرهن (yüng әyirәn)
پشم ريس، ريسنده. يـونگلو (yünglü)
پشم آلو، داراي پشم. يـونگول (yüngül)
كم وزن، سبك، پشم مانند.
سبك، نا موقّر.
چابك و فرز. يـونگول ال وورماق (yüngül әl vurmaq)
دست كم گرفتن، بي احترامي كردن، حرمت نگذاشتن. يـونگوللَشديرمك (yüngüllәşdirmәk)
سبكتر كردن. يـونگوللَشمك (yüngüllәşmәk)
سبكتر شدن، كم وزن تر شدن. يـونگوللوک (yüngüllük)
سبكي، كم وزني.
سبكي، نا موقّري
يوق : تورکجه فارسجا - قشقایی
: زمين برجسته و برآمده، ضخيم و كلفت. (تركي قديم) يوقاری (yuqarı)
بالا، بلندي
يوقّو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: خواب، رؤيا. (شش ← يوخ، يوخو) يوقّوسوز (yuqqusuz)
بي خواب، كم خواب. يوقّوسوزلوق (yuqqusuzluq)
بي خوابي، كم خوابي. يوقّولاماك (yuqqulamak)
خوابيدن، چرت زدن
يورك : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «يوركمك» (رميدن) (شش. ← اورك.) يوركْمك (yürkmәk)
رميدن، ترسيدن و فرار كردن. يورکو (yürkü)
رم، ترس، وحشت
يورهك : تورکجه فارسجا - قشقایی
:
قلب، دل.
جرأت، شهامت.
احساسات قلبي، آرزوي دل. (شش ← اورهك) يورهكْلَنمك (yürәklәnmәk)
جرأت يافتن.
بر انگيخته شدن احساسات، گريه كردن. يورهكْلي (yürәkli)
با جرأت، شجاع
يورت : تورکجه فارسجا - قشقایی
= يورد (yurd)
محل اتراق كردن، جايگاه. يورتلاق (yurtlaq)
مكان و جايگاه يورت، محل اقامت. يورتلاماق (yurtlamaq)
مسكن گزيدن، مقيم شدن. يورتلوق (yurtluq)
محلّي كه براي اتراق انتخاب كنند. يورد داشى (yurd daşı)
سنگ چين مرتّبي كه براي مصون ماندن اسباب خانه از رطوبت، در زير بار منزل قرار ميگيرد.
جايگاه، وطن، زادگاه. يوردچو (yurdçu)
آنكه اتراقگاه مناسب پيدا كند. يورد-و-يوْوا (yurd-o-yova)
جايگاه، وطن، محلّ اتراق.
مجازاً به معني وارث
يوس : تورکجه فارسجا - قشقایی
= يوسْت (yüst)
رو، رويه، بالايِ. (شش) (← اوز و يـوز2)
يوسُف-خُسرو : تورکجه فارسجا - قشقایی
: يوسف فرزند خسرو كه از شاعران مشهور ايل قشقايي در زمان قاجار به شمار ميرود، اشعاري بسيار لطيف دارد؛ از او آهنگي به همين نام (يوسف-خسرو) باقي مانده است
يوت : تورکجه فارسجا - قشقایی
: فعل امر از مصدر «يوتماق» (بلعيدن) (شش ← اوت) يوتغونماق (yutğunmaq)
آب دهان را قورت دادن.
به لكنت افتادن. يوتماق (yutmaq)
بلعيدن، قورت دادن.
در قمار بردن. يوتولماق (yutulmaq)
بلعيده شدن، قورت داده شدن.
باخته شدن، در قمار باختن. يوتولمالى (yutulmalı): بلعيدني، قابل بلعيدن
- Azerbaijani
- Azerbaijani To Azerbaijani
- Azerbaijani To English
- Azerbaijani To Persian(Farsi)
- Turkish
- Turkish To Turkish
- Turkish To English
- Turkish To Germany
- Turkish To French
- English
- English To Azerbaijani
- English To Turkish
- Germany
- Germany To Turkish
- French
- French To Turkish
- تورکجه
- تورکجه To Persian(Farsi)
- تورکجه To تورکجه
- Persian(Farsi)
- Persian(Farsi) To Azerbaijani